پاره اي از دلايل ولايت


شايسته است سخن را با آيه ي مودت آغاز كنيم و مفهوم و گستره ي آن را روشن سازيم؛و دريابيم كه آيا معناي مودت، تنها، محبت است يا اينكه چيزي فراتر از اين را مي رساند.

آيا ميان آيه ي (لا أسئلكم عليه من أجر) [1] و آيه ي (قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي) [2] اختلاف است؟ آيه ي اخير با تحديد و انحصار به چه چيزي دلالت مي كند؟ آيا معقول است كه پيامبري بزرگ چون رسول خدا صلي الله عليه و آله پاداش رسالتش را - كه پيامبري چون او آزار نديد - منحصر سازد به دوستي خويشاوندان و خاندانش؟! آيا اين آيه آمده است تا روح زندگي قبيله اي و درگيري عشايري را - كه در ميان اعراب در زمان جاهليت رايج بود - استوار سازد و امتياز عشيره ي پيامبر را بر ديگر قبيله ها بنماياند، يا اينكه مقصود آيه چيز ديگر است و بيان گر اراده ي آسماني مي باشد؟ نيز بايد دانست كه مقصود از خويشاوندان پيامبر در اين آيه كيانند؟

پيداست كه پيامبر مودت خويشاوندانش را براي رعايت گرايش هاي طايفه اي



[ صفحه 314]



واجب نكرد؛ زيرا رسالت آسماني اش با اين نگرش تنگ نظرانه ناسازگار است، چه خدا عموي پيامبر و زن عموي او را در سوره ي تبت نكوهش كرد، و اين سوره در سرزنش عموي پيامبر نازل شد بي آنكه نسبت او را با پيامبر مراعات كند:

(تبت يدا أبي لهب و تب - ما أغني عنه ماله و ما كسب - سيصلي نارا ذات لهب - و امرأته حمالة الحطب - في جيدها حبل من مسد) [3] .

بر اين اساس، خويشاوندان و خاندان پيامبر، از اين نظر كه به پيامبر منسوب اند، مقصود آيه نيست؛ بلكه گروه خاصي از آنها مدنظر است كه داراي نشانه و ويژگي هاي ممتازي اند، تا آنجا كه امين دين خدا و واسطه ي فيض او شده اند؛ و اينان همان امامان راستين و پاكي اند كه خدا پليدي را از آنها زدود و به درجات متعالي دست يافتند و از منزلتي بس ارجمند برخوردارند.

زيرا نابخردانه است كه خدا و پيامبرش از مؤمنان بخواهند كه دوستدار كساني باشند كه شايستگي آن را ندارند و از راه راست منحرف شده اند، امر خدا به دوستي آنان بيان گر آن است كه آنها از ويژگي هاي ممتازي - مانند علم، فضل، تقوا، صبر... - برخوردارند كه ديگران فاقد آن مي باشند؛ و همين امتيازات برجسته، آنها را پيشوا و نمونه ساخته است. خداي سبحان در آيه تطهير آنان را شناساند؛ و منحصرند به كساني كه تحت كساء پيامبر گرد آمدند؛ و آنها، پس از پيامبر، علي و فاطمه و حسن و حسين اند.

آنان كه به دين اسلام آشنايند مي دانند كه اسلام به ارزش ها و فضيلت ها اهميت مي دهد نه به علاقه ها و گرايشات فاميلي و عشايري؛ پيامبر صلي الله عليه و آله سلمان فارسي را از اهل بيت خود قرار داد؛ زيرا دريافت كه از ويژگي هاي ذاتي و معنوي برخوردار است



[ صفحه 315]



و شايسته اين مقام مي باشد، با آنكه از نظر قبيله و سرزمين، نسبتي با پيامبر نداشت. ابوفراس در معناي اين نسب ايماني مي گويد:



كانت مودة سلمان له رحما

ولم يكن بين نوح وابنه رحم [4] از اين رو، مسئله بسي بزرگ تر از آن چيزي است كه مدرسه خلفا و اصحاب رأي و اجتهاد مي پندارند و مي گويند كه مقصود از مودت، تنها محبت است؛ و پيامبر صلي الله عليه و آله خواسته عشيره و خويشاوندان و منسوبانش را در كانون توجه مردمان قرار دهد؛ بلكه آيه مودت به اصل ديگري اشاره مي كند كه براي متفكران ژرف انديش روشن است؛ زيرا محبت نسبت به نااهل خواسته ي شارع مقدس نيست و خدا به مردم دستور نمي دهد كه به فاسقان و تبهكاران محبت ورزند، بلكه خداي سبحان مودت نسبت به كساني را مي خواهد كه ويژگي هاي برجسته اي دارند؛ واسطه ي فيض الهي و پاسدار احكام خدايند، حدود را آن گونه كه بايسته است به پا مي دارند، در حفظ مرزها كوشايند، و اموال عمومي را عادلانه و به حق تقسيم مي كنند، به رد شبهه ها مي پردازند، و همه ي توان خود را در راه حفظ دين حنيف و مصون ماندن آن از آفات به كار مي گيرند؛ و همين خود دليل آن است كه خويشاوندان مورد نظر در آيه، از عيب و نقص پاك اند؛ زيرا خداوند آنان را عدل و همتاي قرآن - كه هيچ شكي در حقانيت آن نيست - قرار داد؛ و پاداش رسالت پيامبر را - كه براي آن دشواري ها را به جان پذيرفت - منوط به مودت آنها كرد.

زمخشري در كشاف پس از طرح سؤالي و جواب آن مي گويد: روايت شده كه، چون اين آيه (قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي) نازل شد، پرسيدند: اي رسول خدا، خويشاوندانت كه مودت آنها بر ما واجب است كيان اند؟ فرمود: علي و فاطمه و دو فرزندشان؛ و بر اين آنچه از علي روايت شده دلالت مي كند كه گفت: به



[ صفحه 316]



پيامبر، از حسادت مردم به خود، شكوه كردم. فرمود: آيا نمي پسندي كه يكي از چهارتا باشي: نخستين كسي كه وارد بهشت مي شود من هستم و تو و حسن و حسين؛ و همسرانمان در راست و چپ مايند، و فرزندانمان پشت سر همسرانمان. [5] .

از پيامبر صلي الله عليه و آله رسيده كه فرمود: بهشت بر كساني كه به اهل بيت من ظلم كنند و با آزار عترتم، مرا بيازارند حرام است؛ و هر كه به يكي از فرزندان منسوب به عبدالمطلب نيكي كند و او به وي پاداشي ندهد، هنگامي كه در قيامت مرا ملاقات كند، خودم پاداش اين كار نيك او را مي پردازم. [6] .

روايت شد كه انصار گفتند: ما اين كار را كرديم، و اين كار نيك از ما بروز يافت؛ گويا مي خواستند افتخار كنند كه چنين كاري كردند. عباس - يا ابن عباس - گفت: ما بر شما برتريم. اين ماجرا به پيامبر رسيد، در مجلس آنان آمد و فرمود: اي گروه انصار، آيا خوار و ذليل نبوديد و خدا به وسيله ي من شما را عزيز نگردانيد؛ گفتند: بلي، اي رسول خدا. فرمود: آيا گمراه نبوديد و خدا به واسطه ي من شما را هدايت نكرد؟ گفتند: بلي اي رسول خدا. فرمود: چرا پاسخ مرا نمي دهيد؟ گفتند: چه بگوييم اي رسول خدا؟ فرمود: چرا نمي گوييد آيا قومت تو را بيرون نكردند و ما تو را پناه نداديم؟ آيا آنان تكذيب نكردند و ما تو را تصديق نكرديم؟ آيا تو را ناچيز نينگاشتند و ما ياري ات نرسانديم؟ پيامبر همچنان به اين سخنان ادامه مي داد تا اينكه آنان سر به زير انداختند و گفتند: اموال ما و آنچه را در دست داريم از آن خدا و پيامبرش مي باشد، پس آيه نازل شد و پيامبر فرمود:



[ صفحه 317]



هر كه بر دوستي آل محمد بميرد، شهيد است!

بدانيد هر كه بر محبت خاندان پيامبر درگذرد، آمرزيده است!

آگاه باشيد هر كه بر دوستي آل محمد بميرد، با توبه از دنيا رفته است!

بدانيد هر كه بر محبت خاندان پيامبر جان سپارد، مؤمني است با ايمان كامل!

آگاه باشيد هر كه بر دوستي آل محمد بميرد، فرشته ي مرگ - و پس از او نكير و منكر - به بهشت بشارتش دهند!

بدانيد هر كه بر دوستي آل محمد درگذرد، با همراهي [و برگزاري مراسم ويژه] به بهشت مي رود، آن گونه كه عروس را به خانه ي شوهر همراهي مي كنند!

بدانيد هر كس به محبت آل محمد بميرد، در قبرش دري سوي بهشت باز مي شود!

بدانيد كه هر كه بر محبت آل محمد بميرد، خدا قبر او را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار مي دهد!

آگاه باشيد هر كس بر دوستي خاندان پيامبر بميرد، بر سنت پيامبر و جماعت و گروه او مرده است!

و بدانيد هر كه بر دشمني آل محمد بميرد، روز قيامت در حالي [به محشر] مي آيد كه در پيشاني اش نوشته شده «اين شخص مأيوس از رحمت خداست»!

بدانيد هر كه بر كينه خاندان محمد درگذرد، كافر مرده است!

آگاه باشيد كه هر كه بر دشمني آل محمد بميرد، بوي بهشت به مشامش نمي رسد... [7] .

فخر رازي سخن زمخشري را در تفسيرش مي آورد و در توضيح آن مي نويسد: صاحب كشاف روايت كرده كه چون اين آيه نازل شد، گفتند: اي پيامبر خدا،



[ صفحه 318]



خويشاوندانت كه مودت آنها بر ما واجب است چه كساني اند؟ فرمود: علي و فاطمه و دو فرزندشان.

پس ثابت شد كه اين چهار نفر خويشاوندان پيامبرند، و از اين رو بايد فزوني تعظيم ويژه ي آنان باشد، و بر اين وجوهي دلالت مي كند:

اول: سخن خداي متعال كه مي فرمايد: (الا المودة في القربي)؛ چگونگي استدلال به آن گذشت.

دوم: شكي در اين نيست كه پيامبر صلي الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را دوست مي داشت و مي فرمود: «فاطمه پاره ي تن من است، آنچه او را آزار دهد مرا مي آزارد»؛ و به نقل متواتر ثابت شده كه پيامبر صلي الله عليه و آله، علي و حسن و حسين عليهم السلام را دوست مي داشت؛ و از اين رو واجب است كه همه ي امت - مانند پيامبر - آنها را دوست بدارند؛ زيرا خدا مي فرمايد: (و اتبعوه لعلكم تهتدون)؛ از پيامبر پيروي كنيد اميد است هدايت شويد. و نيز مي گويد: (فليحذر الذين يخالفون عن أمره)؛ بايد آنان كه از فرمان پيامبر سر مي پيچند بترسند... و اين آيه كه: (قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله)؛ بگو: اگر خدا را دوست مي داريد، مرا پيروي كنيد [كه اگر چنين كنيد] خدا شما را دوست مي دارد، و نيز اين سخن خدا كه: (لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة)؛ پيامبر براي شما الگوي نيك و شايسته اي است.

سوم: دعا براي آل پيامبر منصب بزرگي است، و بدين جهت خدا پايان تشهد را در نماز دعا براي آل پيامبر قرار داد؛ و آن چنين است: «اللهم صل علي محمد و علي آل محمد، و ارحم محمدا و آل محمد».

و اين تعظيم در حق غير آل يافت نمي شود، و همه ي اينها دلالت مي كند كه محبت و دوستي آل محمد واجب است، شافعي (رض) مي گويد:



يا راكبا قف بالمحصب من مني

واهتف بساكن خيفها والناهض



سحرا اذا فاض الحجيج الي مني

فيضا كملتطم الفرات الفائض





[ صفحه 319]





ان كان رفضا حب آل محمد

فليشهد الثقلان أني رافضي [8] .

اگر انسان در حديث ابي عبيده از امام صادق عليه السلام - كه در تفسير علي بن ابراهيم قمي روايت شده - نيك بينديشد، امتياز فاطمه عليهاالسلام را بر عائشه و ديگر زنان پيامبر درمي يابد. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: پيامبر صلي الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را زياد مي بوسيد، عائشه از اين كار به خشم آمد، و گفت: اي رسول خدا، تو فاطمه را زياد مي بوسي! فرمود: اي عائشه، چون به آسمان بالا برده شدم، به بهشت درآمدم، جبرئيل مرا نزديك درخت طوبي برد و از ميوه هايش به من داد آن را خوردم، پس چون به زمين آمدم خدا آن را به آبي در پشتم [مني] تبديل كرد، با خديجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد. هر وقت فاطمه را مي بوسم بوي درخت طوبي به مشامم مي رسد. [9] .

همين حديث به تنهايي دليل استواري است بر اينكه مودت فاطمه عليهاالسلام و آل پيامبر ميزان و معياري است براي [سنجش] اسلام و ايمان.

بنابراين، اجر رسالت ناگزير بايد با اصل رسالت پيوند يابد، و دوستي عاطفي خويشاوندان پيامبر - به تنهايي - در اين راستا بي معناست؛ بلكه مقصود اين است كه [اين] نخبگان صالح، تجسم واقعي دين اند و دريچه اطمينان براي رسالت؛ و نفع مودت آنها - پيش از آنكه عايد ذي القربي شود - به خود مردمان برمي گردد؛ زيرا اين مودت مقام و منزلت آنان را افزون نمي سازد، چه شأن آنها نزد خدا محفوظ است؛



[ صفحه 320]



آنان امانت دار علم و ظرف رسالت اند، و اين نكته در قرآن تصريح شده است؛ زيرا سخن خدا (الا المودة في القربي) است نه (المودة للقربي).

در اين سخن اشاره ي لطيفي است به اينكه آنان از مودت مردم بي نيازند، بلكه مودت آنان براي خود مردمان خير و صلاح دربر دارد؛ زيرا مودتي كه ذي القربي ظرف آن است، آنان را به رسالت و صاحب آن مرتبط مي سازد، و بركات آن به مردم بر مي گردد، و اين لطف خداست به آدمي؛ زيرا مودت اهل پيامبرش را سبب نجات مردمان از هلاكت قرار داد؛ و مانند اين مسئله محبت امام علي عليه السلام است كه حب و بغض او مقياس شناخت مؤمن از منافق شد.

ابوسعيد خدري روايت مي كند كه انصار مي گفتند: «ما به دشمني و كينه توزي با علي بن ابي طالب، منافقان را مي شناختيم». [10] .

عبادة بن صامت مي گويد: ما فرزندانمان را به دوستي علي بن ابي طالب مي آزموديم، پس اگر يكي از آنها را مي ديديم كه علي را دوست نمي دارد. در مي يافتيم كه او از ما نيست، و حلال زاده نمي باشد. [11] .

و از ابن مسعود نقل شده كه: ما در عهد پيامبر صلي الله عليه و آله منافقان را نمي شناختيم مگر به دشمني آنها با علي بن ابي طالب. [12] .

بر اين اساس، علي عليه السلام براي انصار و ديگران معيار است [13] ، به خلاف سخن



[ صفحه 321]



پيامبر صلي الله عليه و آله درباره ي انصار كه فرمود: «جز مؤمن آنان را دوست نمي دارد و جز منافق آنان را دشمن نمي دارد. [14] .

در حديث اول، شخص علي بن ابي طالب معيار است براي شناخت مؤمن از منافق، به خلاف انصار كه دوستي شان بر مي گردد به كارهايي كه انجام دادند، مانند ياري آنها براي نشر دين اسلام، پناه دادن به مسلمانان، برپا داشتن امور مهم دين.

نووي در شرح مسلم مي نويسد: هر كه مرتبه ي انصار را بشناسد... و خويشاوندي علي را نسبت به پيامبر و محبت پيامبر را به او دريابد، و ياري رساني علي به اسلام و سوابق او را به نظر آورد، آن گاه انصار و علي را براي اين جهت دوست بدارد، اين دوستي از نشانه هاي درستي ايمان و صداقت او در اسلامش مي باشد، زيرا از ظهور اسلام و قيام خداپسندانه شادمان است... [15] .

چنانچه پيداست اين سخن نووي ناشي از ناآگاهي و غفلت است؛ زيرا ميان امر به حب علي عليه السلام و امر به حب انصار اختلاف آشكاري وجود دارد؛ زيرا دوست داشتن علي مطلوب ذاتي است، به خلاف دوست داشتن انصار كه براي سوابق درخشانشان مطلوب است. در ميان انصار منافقان و منحرفان و كساني بودند كه با يهود ارتباط داشتند - گرچه بيشتر آنان از ياران امام علي عليه السلام و از مخالفان قريش بودند - معقول نيست كه دوست داشتن همه ي آنها براي شخص خودشان باشد. حب آنها به حب مجموعه اي مي ماند كه موضع گيري هاي پسنديده دارند.

حضرت فاطمه عليهاالسلام نيز مانند امام علي عليه السلام است؛ زيرا خدا رضا و غضب خود را وابسته به خشنودي و خشم فاطمه دانسته است، پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «(اي فاطمه)،



[ صفحه 322]



خدا براي خشم تو به خشم مي آيد و چون راضي و خشنود شوي خشنود مي گردد» [16] .

پس رضاي فاطمه معياري براي رضاي خداست؛ و اين، دليل نهايت پاكيزگي و عصمت فاطمه است و طهارت كامل او از هر عيب و نقص؛ زيرا معلق شدن رضاي خدا به رضاي انسان غير معصوم، معقول نيست.

حاكم - در مستدرك - از ابوذر غفاري نقل مي كند كه، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

«هر كه مرا اطاعت كند خدا را فرمان برده است، و هر كه از من نافرماني كند عصيان خدا كرده است؛ هر كه علي را اطاعت كند مرا اطاعت كرده، هر كه از علي فرمان نبرد با من مخالفت كرده است».

سند اين حديث صحيح است، و بخاري و مسلم آن را روايت نكرده اند. [17] .

اين حديث بر كمال امام علي و عصمت او دلالت مي كند؛ زيرا پيداست كه پيامبر چاپلوسي و تعارف و مبالغه نمي كند، و از اين رو معناي حديث اين است كه: اراده ي امام علي ناشي از اراده ي خداست و از آن تخلف نمي پذيرد؛ و ناخشنودي اش برانگيخته از كراهت و ناپسندي خداست، و امكان ندارد كه يكي از اين دو از ديگري تخلف كند؛ زيرا در اين صورت سخن پيامبر نادرست و باطل خواهد بود كه مي گويد: هر كه او را اطاعت كند خدا را فرمان برده است، و هر كه او را عصيان كند از خدا نافرماني كرده است. [18] .

چه طاعت پيامبر طاعت خدا و نافرماني از او عصيان خداست، پس هر كه علي را اطاعت كند خدا و پيامبرش را فرمان برده است، و هر كه از فرمان علي روي برتابد خدا و پيامبرش را مخالفت كرده است.



[ صفحه 323]



نسبت به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام نيز مطلب چنين است، آن دو در هر حالي - خواه قيام كنند خواه خانه نشين باشند - امام اند و بزرگ جوانان بهشت، پس مقصود آيه ي مودت اينهايند.

بر اين اساس، فراخوان به مودت خاندان پيامبر و نقل فضايل آنها، رهنموني است بر لزوم پيگيري راه آنان و هدايت يابي به تعليماتشان؛ زيرا پاداش رسالت به آن وابسته است؛ بلكه اين تعبير ديگري است از اين سخن كه در حديث ثقلين آمده است: «تا به اين دو چنگ زده ايد هرگز گمراه نشويد»؛ زيرا مفهوم لغوي سنت، طريق و راه و جاده است و در اصطلاح، سنت، پيروي از سخن و فعل و تقرير پيامبر مي باشد.

پيامبر عليه السلام ما را به لزوم پيروي از عترت آگاه ساخته است، دوري از عترت فاصله گرفتن از پيامبر و اسلام مي باشد و اين عين گمراهي و هلاكت است؛ زيرا به هدايت نمي توان دست يافت مگر با قرآن و پيامبر و عترت، پس علي با قرآن است و قرآن با علي «اين دو از يك ديگر جدا ناپذيرند تا اينكه در حوض بر من وارد آيند» [19] .

اگر در اين سخن نيك بينديشيم منزلت امام علي را مي شناسيم و در مي يابيم كه علي همراه و همتاي قرآن است، و قوام اين نسبت به دو طرف آن مي باشد و محال است كه به يك طرف پا برجا بماند. آن گاه كه پيامبر فرمود: «علي با قرآن است» اين معيت و همراهي را اثبات كرد، پس چرا بار ديگر اين جمله را آورد كه: «و قرآن با علي است»؟

سخن تكراري (بي آنكه مقصودي در ميان باشد) از كسي كه به فصاحت در كلام بي همتاست به دور است. پيامبر صلي الله عليه و آله خواسته به ما بفهماند كه همراهي علي با قرآن يك معيت (و با هم بودن) ويژه است، و به ابعاد ژرف آن اشاره مي كند، چه معيت ميان



[ صفحه 324]



دو چيز يا بيشتر وقتي مطلق باشد - براي نمونه گفته شود: زيد با عمرو است - دلالت مي كند آن دو با قطع نظر از رتبه شان با هم اند، چه يكي نسبت به ديگري از نظر رتبه مقدم باشد يا مؤخر.

در سخن پيامبر كه فرمود: «علي با قرآن است» چه بسا به نظر آيد كه رتبه ي علي - كه قرين قرآن دانسته شده - پايين تر از قرآن است، به همين جهت پيامبر صلي الله عليه و آله بار ديگر مي گويد: «قرآن با علي است»، تا به انديشمندان بفهماند كه از سخن من كه گفتم «علي با قرآن است» استنباط نكنيد كه رتبه ي علي كمتر از قرآن مي باشد، بلكه قرآن نيز با علي است و اين دو همتاي هم اند. [20] .

مؤيد اين سخن، حديث پيامبر است كه فرمود: «علي از من است و من از علي ام» [21] ؛ و نيز اين حديث كه در خطاب به علي عليه السلام فرمود: «تو از مني و من از تو» [22] .

اگر ما آيه ي مودت را با آيه ي تطهير و حديث ثقلين در نظر آوريم، و بر آنها حديث كساء را بيفزاييم و نيز اين سخن پيامبر را كه: «پيوسته اين دين عزيز و گرامي است تا اينكه دوازده خليفه از ميان آنها برخيزد و همه ي آنها از قريش باشد». [23] و اين حديث كه فرمود: «هر كه بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است» [24] ، و همچنين به آيات و روايات ديگر در اين باره توجه كنيم، در مي يابيم كه اينها همه بر ولايت، به معناي امامت، دلالت مي كند نه به معناي صاحب و محب و مفاهيمي اين چنين كه مدرسه ي خلفا و اهل رأي و اجتهاد آنها را مطرح كرده اند.

روشن است كه خطاب در آيه ي مودت عموم مسلمانان است كه رسالت حضرت را



[ صفحه 325]



پذيرفته اند، نه خصوص مشركان قريش - آن گونه كه بعضي گفته اند - زيرا اين آيه در مدينه نازل شد، گرچه سوره [كه اين آيه در آن آمده] مكي مي باشد؛ چه معقول نيست كه پيامبر دشمنان مشرك خود را مخاطب سازد و اجر رسالتش را از آنها بخواهد. و همچنين سخن بعضي ديگر صحيح نيست كه مي گويند: آيه به معناي دوستي مسلمانان [با هم] در راه تقرب به خداست؛ مقصود آنها از اين سخن اين است كه «القربي» به معني مطلق تقرب استعمال شده است. اين اظهارنظر لغو و باطل مي باشد؛ زيرا در فرهنگ هاي لغت «قربي» به اين معنا به كار نرفته است.

افزون بر اين، چگونه ممكن است پيامبر اجر رسالتش را بر خود رسالت متوقف سازد؛ زيرا پيداست كه براي مسلمان با پيروي رسالت قرب به خدا پديد مي آيد، پس دوستي و اصرار در قرب به او معنا ندارد؛ زيرا از باب توقف شي ء بر خودش مي باشد - [كه محال و نشدني است] - و اگر چنين باشد مودت قربي اجر رسالت نيست، بلكه نتيجه ي رسالت است.

از سويي با مطالعه تاريخ اسلام مي توان دريافت كه مفهوم «القربي» در صدر اسلام بر علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام اطلاق مي شد، سپس به فرزندان معصوم آنها اطلاق گشت.

حاكم نيشابوري از امام حسن عليه السلام روايت مي كند كه فرمود: من از خانداني ام كه خدا مودتشان را بر هر مسلماني واجب ساخت، فرمود: (قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا)؛ اقتراف حسنه [به دست آوردن كار نيك] مودت و دوستي ما خاندان است. [25] .

ابواسحاق سبيعي مي گويد: از عمرو بن شعيب درباره اين آيه پرسيدم كه خدا مي فرمايد: (قل لا أسألكم عليه أجرا...)، گفت: آنها خويشاوندان پيامبرند [26] از ابن



[ صفحه 326]



عباس نقل شده كه گفت: چون اين آيه فرود آمد، مسلمانان پرسيدند: اي رسول خدا، اينان كه خدا به مودتشان امر كرده كيانند؟ فرمود: فاطمه و فرزندانش. [27] .

از علي بن حسين رسيده كه در پاسخ زخم زبان هاي مرد شامي گفت: آيا كتاب خدا را نخوانده اي؟ گفت: چرا، فرمود: آيا اين آيه را خوانده اي كه: (قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي)، گفت: آري. فرمود: آنان ما هستيم، آيا در سوره ي بني اسرائيل حق ويژه اي - جداي از مسلمانان - براي ما يافته اي؟ گفت: نه. فرمود: آيا اين آيه را خوانده اي كه (و آت ذي القربي حقه)؟ گفت: بلي. فرمود: ما همان كساني هستيم كه خداي بزرگ به پيامبر دستور داد كه حقشان را بدهد.

شامي پرسيد: آيا شما آنهايي هستيد كه در اين آيه آمده است؟ امام عليه السلام فرمود: آري، آيا اين آيه را خوانده اي كه: (و اعلموا أنما غنمتم من شي ء فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي) [28] ؟ گفت: بلي. امام فرمود: ذي القربي ما هستيم، آيا براي ما در سوره ي احزاب حق خاصي - كه فراتر از حق ديگر مسلمانان است - يافته اي؟ گفت: نه، امام فرمود: آيا اين آيه را خوانده اي كه: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا) [29] .

[در اين هنگام] شامي دستش را به آسمان بلند كرد و سه بار گفت: پروردگارا توبه مي كنم؛ خدايا از دشمني آل محمد توبه مي كنم، و از كساني كه اهل بيت محمد را كشتند بيزاري مي جويم؛ سال ها قرآن مي خواندم و تا امروز اين آيه ها را درنيافته بودم [30] .

اين حديث آشكارا بودن دلالت اين آيات را براي ما ثابت مي كند، چه پيرمرد



[ صفحه 327]



شامي با اندك تأمل معاني آنها را فهميد، و به محض آنكه امام عليه السلام مراد از اين آيات را روشن ساخت وي به مقصود آنها پي برد. نيز اين حديث از تبليغات گسترده ي امويان عليه اهل بيت پرده بر مي دارد كه چگونه شناخت مردم را نسبت به آنها كور ساختند و با تحريفات گوناگوني معاني آيات را تغيير دادند و فضاي جامعه را براي شناخت خاندان پيامبر تاريك كردند. از اين روست كه پيرمرد شامي - پيش از سخن امام - معاني آيات را نمي داند، و مصداق اكمل آنها را در زمان خود نمي شناسد.

همچنين حكيم بن جبير، از حبيب بن ابي ثابت، روايت مي كند كه گفت: در محضر بزرگان خودمان نشسته بودم كه علي بن حسين بر ما گذشت، ميان او و بعضي از قريش منازعه اي روي داده بود درباره زني كه از آنها گرفته بود، و به آن ازدواج رضايت نداشت. بزرگان انصار گفتند: چرا ديروز براي ما ماجرايي كه ميان تو و فرزندان فلاني روي داد ما را فرا نخوانده اي؟ بزرگان براي ما حديث كردند كه آنان نزد پيامبر آمدند و گفتند: اي محمد، آيا اجازه مي دهي كه از زمين ها و اموالمان در اختيارت گذاريم، چه خدا به وسيله ي تو به ما نعمت بخشيد و ما را برتري داد و گرامي داشت؟ پس خداي متعال اين آيه را نازل كرد: (قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي)؛ و ما شما را بر مردم راهنمايي مي كنيم. [31] .

در كتاب كافي در حديث طولاني از امام باقر عليه السلام روايت شده كه درباره ي آيه ي (قل ما سألتكم من أجر فهو لكم)، مي گويد: يعني اجر مودتي كه جز آن را نخواستم؛ اين اجر و مزد براي شماست، به آن هدايت مي شويد و از عذاب روز قيامت نجات مي يابيد؛ درباره ي دشمنان خدا و اولياء شيطان و اهل تكذيب و انكار، خطاب چنين است: (قل ما أسألكم عليه من أجر و ما أنا من المتكلفين)؛ [اي پيامبر]، بگو: من از شما مزد و پاداشي بر رسالتم نمي طلبم، و من از كساني نيستم كه خود را به زحمت مي اندازند [و



[ صفحه 328]



يا كاري را به ديگران تحميل مي كنند]. [32] .

اين گونه است كه احتمال مي دهيم خداي متعال در آيه ي (قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي) [33] اشاره كرده است به مسائل و حوادثي كه پس از پيامبر نسبت به خاندان او روي مي دهد [و برخوردها و رفتارهاي ناشايستي كه امت با آنان مي كنند].

خالد بن عرفطه روايت مي كند كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: [اي مردم] شما پس از من در [رفتار با] اهل بيتم آزمايش مي شويد. [34] .

امام باقر عليه السلام مي فرمايد: گرفتاري بزرگي با مردمان داريم؛ اگر [به راه راست و رشد و صلاح] دعوتشان كنيم نمي پذيرند، و اگر رهاشان سازيم به غير ما هدايت نمي شوند [و راه سعادت را نمي يابند] [35] .

از ابراهيم نظام نقل شده كه مي گفت: علي بن ابي طالب براي سخنور محنت است؛ اگر حقش را ادا كند به غلو و افراط مي افتد، و اگر از حقش بكاهد بدي كرده و مقام او را پاس نداشته است؛ راه وسط و متعادل [در اين ميان] وزن دقيقي دارد و شأني تيز و تند، و بالا رفتن بر آن دشوار است مگر براي آن كه [در صراط دين] هوشيار و بيدار باشد. [36] .

شعبي مي گويد: نمي دانيم با علي چه كنيم، اگر دوستش بداريم نيازمند مي شويم، و اگر دشمنش بداريم كافر مي شويم. [37] .

مشهور است كه محمد بن ادريس شافعي مي گفت: چه بگويم درباره مردي كه دوستانش از ترس و دشمنانش از حسد فضائلش را پنهان مي كنند؛ و با وجود اين،



[ صفحه 329]



فضايل او شرق و غرب را فراگرفته است. [38] .

از اينجا روشن مي شود كه آيه ي مودت معناي ديگر براي اين سخن خداست كه مي فرمايد: «اي پيامبر، آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن كه اگر چنين نكني رسالتت را انجام نداده اي، و خدا تو را از [گزند] مردمان حفظ مي كند». [39] .

روشن است كه اين آيه در حجةالوداع و روز غدير خم نازل شد، و اينكه گفته شده اين آيه در آغاز بعثت فرود آمد، چه پيامبر از تبليغ رسالت ترسيد، پس خدا او را تهديد كرد و خيالش را آسوده ساخت، سخن درستي نيست؛ و نيز اينكه گفته اند اين آيه در مكه - پيش از هجرت - نازل شد، و با آن پيامبر از حراست و حمايت عمويش ابوطالب بي نياز گشت نادرست است؛ و همچنين اين سخن كه مي گويند نزول آن در مدينه - در سال دوم هجرت - پس از جنگ احد بود، صحيح نمي باشد.

زيرا قول اول مدني بودن آن را نفي مي كند؛ زيرا معقول نيست خبري كه در آغاز بعثت نازل شده در آخرين سوره ي قرآن [كه نازل شده] بيايد. اگر اين سخنان درست باشد، و خدا پيامبر را از آسيب ها مصون داشت، پس نماز خوف و رفتار آن حضرت با دشمنان در سال هاي پاياني عمرش چه معنايي دارد؟

افزون بر اين، اگر پيامبر در آغاز بعثت از حمايت الهي برخوردار شد و از ياري ابوطالب بي نياز گشت پس چرا به قبائل اطراف نامه و پيغام مي فرستاد و از آنها مي خواست كه حمايتش كنند، بلكه معناي هجرت پيامبر از مكه به مدينه چيست؟

پس آيه صريح است در اينكه، در آخر عمر پيامبر و پس از حجةالوداع نازل شد؛



[ صفحه 330]



زيرا اگر نزول اين آيه در آغاز دعوت پيامبر فرض شود، عبارت «بلغ ما أنزل اليك؛ ابلاغ كن آنچه را بر تو نازل شده است» بي معناست؛ زيرا در آغاز بعثت جز چيز اندكي بر پيامبر نازل نشد، در حالي كه اين جمله بر ماضي حقيقي دلالت مي كند و سازگار با روزهاي پاياني عمر پيامبر است؛ به ويژه آنكه مي بينيم در اين آيه امر رسالت متوقف بر تبليغ اين امر شده است؛ «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته».

بنابراين آيه ي تبليغ و آيه ي مودت - هر دو - بر يك چيز دلالت دارند كه با اجر رسالت و تبليغ آن ارتباط دارد؛ و اين دو، دو امر مولوي از جانب خداي بزرگ اند، و هر دو با امر ولايت و خلافت الهيه مرتبط اند؛ زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله از واپسگرايي امتش بيم داشت - و اين رجوع به گذشته ناگزير روي مي داد - چه قريش بر عصبيت و زندگي قبيله اي پاي بند بود و مي كوشيد امام علي عليه السلام را از خلافت و امارت بر مؤمنان دور سازد؛ چه او قريش را در هم شكست و شوكت و عظمت آنها را از ميان برد.

افزون بر اين، اگر در كلمات انبياء پيش از پيامبر اسلام، نيك بينديشيم مي بينيم آنان اجرشان را بر خدا دانسته اند، در سوره ي شعراء - به نقل از نوح و هود و صالح و لوط و شعيب - آمده است: (و ما أسألكم عليه من أجر ان أجري الا علي رب العالمين)؛ از شما اجر و مزدي نمي خواهم، پاداش من بر پروردگار جهانيان است. [40] .

سخن همه ي اين پيامبران با هم هماهنگ و يك چيز است و يك معنا را باز مي گويد: و آن اين است كه آنها براي رسالت از مردم اجري نخواستند. پاداش خود را بر خدا مي دانستند؛ ليكن درباره پيامبر اسلام خدا مي گويد: (قل لا أسألكم عليه أجرا ان هو الا ذكري للعالمين) [41] ؛ بگو من از شما بر آن (اداي رسالت) مزد نمي خواهم، نيست آن مگر ذكر و به خود يادآورنده اي براي جهانيان.



[ صفحه 331]



و نيز مي فرمايد: (ما تسألهم عليه من أجر ان هو الا ذكر للعالمين) [42] ؛ و از آنها اجر و مزدي نمي طلبي، نيست آن مگر ذكر براي عالميان، و «در آمدن به راهي سوي پروردگار» [43] ؛ و اين دو، همان قرآن و عترت اند؛ زيرا احاديث زيادي اشاره دارد به اينكه اهل بيت پيامبر «ذكر» و «سبيل» به سوي خدايند، و اين دو را پيامبر با عنوان «ثقلين» ياد مي كند.

پس معناي آيه و سخن پيامبر لزوم پي گرفتن راه به سوي خداست؛ و اين راه، همان «قربي» مي باشد، و نفع گرفتن اين راه به خود مردم (عليكم) بر مي گردد؛ اما اجر رسالت بر خداست؛ زيرا در سوره ي سبأ مي فرمايد: (قل ما سألتكم من أجر فهو لكم ان أجري الا علي الله و هو علي كل شي ء شهيد) [44] بگو مزدي را كه از شما خواستم به سود خودتان مي باشد، پاداش من جز بر خدا نيست و او بر هر چيزي گواه است.

اين آيه بدان معناست كه پيامبر صلي الله عليه و آله واجب خدا را به پا داشته و وظيفه اي را كه بر عهده داشته ادا كرده است، و پس از مودت خاندانش اجري نمي خواهد، مزد او بر خداست؛ ليكن مردم اگر خواستار بهره مندي از رسالت و نجات اند، بايد به قرآن و عترت - كه وسيله ي اتصال زمين به آسمان است - چنگ زنند.

بر اين اساس، آيه ي (قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي) با آيه ي (قل ما سألتكم من أجر فهو لكم ان أجري الا علي الله) ناسازگار نمي باشد. [45] .

با اين توضيح، فهم معناي ژرفي كه اهل بيت براي «حي علي خير العمل» كرده اند روشن مي شود. آنان كه داناترين مردمان به دين خدايند و خداي متعال آنان را - در شناخت و اعتقاد و موضع گيري ها و اعمال و رفتار - از هر پليدي پاك كرده است،



[ صفحه 332]



«حي علي خير العمل» را به ولايت و نيكي به فاطمه و فرزندانش تفسير كرده اند. اين معنا از آنجاست كه اذان بيان گر اصول عقايد است؛ و چون ولايت امتداد رسالت مي باشد جاي شگفتي نيست كه پاداش رسالت ولايت باشد، به ويژه آنكه پيامبر صلي الله عليه و آله در گرامي داشت اهل بيت خود و خويشاوندانش تأكيد زيادي مي كند.

بعثت پيامبر با تأكيد بر عترت آغاز شد، چه خدا فرمود: (و أنذر عشيرتك الأقربين)؛ خويشاوندان نزديك عشيره ات را بترسان [46] ، و بارها در حجةالوداع - كه در آن پيامبر پنج مرتبه خطبه خواند - سفارش به اهل بيت خود را يادآور شد، و در پايان عمرش نيز خواست اين سفارش را مكتوب كند كه مانع آن شدند.

حلبي در سيره اش مي نويسد: «پيامبر پنج بار خطبه خواند: اول روز هفتم ذي الحجه در مكه؛ دوم روز عرفه؛ سوم روز نحر [عيد قربان]؛ چهارم روز قر در مني، پنجم روز نفر اول در مني» [47] .

مسلم و احمد و ديگران خطبه ي پيامبر صلي الله عليه و آله را - هنگام بازگشت او از حجةالوداع به مدينه - از زيد بن ارقم روايت كرده اند كه، پيامبر در جاي آبي كه خم ناميده مي شد و ميان مكه و مدينه بود، براي خواندن خطبه برخاست، حمد و ثناي خدا را گفت، و مردم را اندرز داد و به خود يادآورشان ساخت، سپس فرمود: هان! اي مردم، من بشرم، زود است كه فرشته پروردگارم [براي قبض روح من] بيايد پس او را اجابت كنم؛ من در ميان شما دو چيز نفيس و ارزشمند بر جاي مي گذارم؛ اول كتاب خدا كه هدايت و نور است، كتاب خدا برگيريد و به آن تمسك جوييد؛ در اينجا پيامبر بر كتاب خدا ترغيب و تشويق كرد، آن گاه فرمود: و اهل بيتم؛ شما را تذكر مي دهم



[ صفحه 333]



درباره ي اهل بيتم، يادآورتان مي شوم درباره ي اهل بيتم، خود يادآوري تان مي كنم نسبت به اهل بيتم.

حصين گفت: اي زيد، اهل بيت پيامبر كيست؟ مگر زنان او از اهل بيتش نيستند؟ زيد پاسخ داد: زنانش از اهل بيتش باشند؟! و ليكن اهل بيت [ويژه ي] پيامبر آنان اند كه پس از پيامبر صدقه بر آنها حرام است. حصين پرسيد: آنها چه كساني اند؟ زيد گفت: آل علي و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس. پرسيد: بر همه ي اينها صدقه حرام است؟ زيد گفت: آري. [48] .

از ابي هريره نقل شده كه گفت: هر كه روز هيجدهم ذي حجه را روزه بگيرد برايش روزه دو ماه نوشته مي شود، و آن روز غدير خم است؛ زيرا پيامبر دست علي بن ابي طالب را گرفت و فرمود: آيا من ولي مؤمنان نيستم؟ گفتند: چرا، اي رسول خدا. فرمود: هر كه من مولاي اويم علي مولاي اوست. پس عمر بن خطاب گفت: خوشا به حالت اي فرزند ابوطالب! مولاي من و مولاي هر مسلماني شدي. پس خداي بزرگ اين آيه را نازل كرد: (اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا)؛ امروز دينتان را بر شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام گردانيدم و برايتان دين اسلام را پسنديدم. [49] .

بازگشتي به آغاز

اين مقدمه براي آن بود كه برتري ولايت بر عبادات چهارگانه ي ديگر روشن شود؛ زيرا زن حائض نماز نمي خواند، انسان بيمار روزه نمي گيرد، و زكات و حج از شخص فقير ساقط است، ليكن ولايت بر انسان سالم و مريض و ثروتمند و فقير واجب مي باشد، چه ولايت كليد ديگر عبادات است، و به اهل بيت احكام شناخته



[ صفحه 334]



مي شود و عبادات به درجه ي قبولي مي رسد، و چگونگي پرستش خدا را مي توان دريافت؛ آنان دروازه ي تعالي به سوي خدايند؛ «نماز و زكات و روزه و حج و جهاد درست و كامل به وسيله ي امام بيان مي شود، او مي تواند اموال عمومي و صدقات را آن گونه كه بايسته است فراهم آورد، و حدود و احكام خدا را اجرا كند و مرزها و سرزمين هاي اسلام را از گزند دشمنان مصون دارد» [50] ؛ زيرا امام پشتوانه الهي شريعت است.

مي دانيم شريعت اسلام دو مرحله داشت:

1- تأسيس آن به دست پيامبر صلي الله عليه و آله.

2- حفظ شريعت از انحراف كه به وسيله ي ائمه عليه السلام شدني است؛ و اين همان است كه پيامبر بر امت تأكيد مي كند و آنان را بر حذر مي دارد از فاصله گرفتن از امامان عليهم السلام؛ چه اين دوري به گمراهي شان مي انجامد.

حاكمان سياسي با امامان عليهم السلام در ستيز بودند [اين دنيا داران - كه دين را ابزاري براي حكومت مي خواستند و به اصل دين پايبند نبودند - امامان برگزيده و پاك را برنتافتند] از اين رو مي بينيم اين برگزيدگان يا كشته شدند و يا به وسيله زهر به شهادت رسيدند؛ و در علوم سياسي و اجتماعي ثابت شده كه، همه ي انقلابات فكري آن گاه كه رهبرانشان بميرند و اداره ي آنها به دست نالايقان افتد، از مسيري كه صاحب آن نهضت ترسيم كرده منحرف مي شوند؛ ليكن آن گاه كه مسير انقلاب به دست شايستگان افتد؛ يعني كساني كه صاحب انقلاب آنان را برگزيده است، نهضت همچنان زنده و تپنده باقي مي ماند و از مسير اصلي اش منحرف نمي گردد. اين، پاسخ قسم اول سؤال است.

اما ارتباط نيكي به فاطمه و فرزندانش با اذان و نماز - چنانچه در بعضي از روايات



[ صفحه 335]



آمده است [51] - تفسير جمله ي «حي علي خير العمل» مي باشد، و از قبيل بيان معاني دشوار و متشابه يا پوشيده و مجمل در قرآن و سنت است؛ امام با اين توضيح، چه بسا آنچه را در علم الهي مقصود است بيان مي كند، و آنچه را پس از وفات پيامبر روي مي دهد - از آزار فاطمه عليهاالسلام دور ساختن علي عليه السلام از خلافت - باز مي گويد؛ يعني ترك ولايت كه بهترين عمل است.

پس از پيامبر فاطمه عليهاالسلام را آزار دادند و فدك را از او غصب كردند [52] ، و او را ترساندند و به آتش زدن خانه اش تهديدش كردند [53] تا اينكه خشمناك بر آن دو درگذشت [54] ؛ چنانچه فرزندان فاطمه را آزار رسانيدند، پس آنان مسموم و مقتول و آواره و پراكنده شدند؛ اگر مردم به ولايت - كه بهترين عمل است - چنگ مي زدند، به فاطمه و فرزندانش نيكي مي كردند و خلافت از دست اهلش بيرون نمي رفت؛ و از اينجا مي توان دريافت كه تفسير حيعله ي سوم گاه به ولايت و گاه به نيكي فاطمه و فرزندانش دو وجه يك عمل [و دو روي يك سكه] اند؛ و دو عبارت اند كه بر يك معناي مشترك دلالت مي كنند، و آن اين است كه، محمد و علي و فرزندان معصوم آنها بهترين خلق اند.



[ صفحه 336]



شايان ذكر است كه ريشه هاي اين اصل ديني (قرآن و عترت) در بحث هاي آغازين گذشت. و در آنجا گفتيم كه تشريع اذان آسماني است، و اذان در بردارنده ي جهات معنوي و اسرار عالي و بلند مي باشد؛ اذان اصول عقايد و كليات اسلام را بيان مي كند، و تنها اعلامي براي وقت نماز نيست، بلكه آثار آن در امور بي شماري جريان مي يابد؛ اذان بيان زير بناي دين اسلام است؛ يعني توحيد و نبوت - و امامت در نظر اماميه.

دين جز به امامت علي و فرزندانش به كمال نمي رسد و نعمت جز به آنها تمام نمي شود، و اين چيزي است كه كتاب هاي كلامي و آيات قرآن بر آن دلالت مي كند؛ از آن جمله است آيه تطهير، آيه ولايت «انما وليكم الله»، آيه ي مباهله، سوره ي دهر، و ده ها آيه و حديث - اگر نگوييم صدها آيه و حديث - و اين چيزي است كه اعتقاد به آن بر هر مسلماني واجب مي باشد؛ زيرا نماز كامل و پذيرفتني جز با ولايت آنها فراهم نمي آيد.

عبارت «حي علي خير العمل» دلالت دارد بر اينكه امامت جزء اذان است؛ زيرا روايات فراواني از سوي شيعه دوازده امامي و زيديه و اسماعيليه در اين زمينه رسيده است، و در كتاب هاي اهل سنت نيز وجود دارد، و بزرگان صحابه به آن اذان داده اند، و از امام مالك و شافعي قول به جزئيت آن حكايت شده است؛ و توضيح بيشتر در اين زمينه در باب سوم خواهد آمد. [55] .


پاورقي

[1] من از شما مزد و پاداشي نمي خواهم.

[2] بگو: از شما اجر و مزدي نمي طلبم مگر مودت نسبت به نزديكانم.

[3] دو دست ابي لهب [و همه ي توان و قدرت و ثروت او] نيست و نابود باد؛ دارايي و حيثيتي را كه به دست آورده برايش سودي نمي بخشد و او را بي نياز نمي گرداند؛ به زودي آتش شعله وري را مي چشد؛ و زنش هيزم آن را بر دوش مي كشد؛ و در گردنش ريسماني از ليف خرما است.

[4] مودت سلمان به خاندان پيامبر، او را خويشاوند آنان ساخت؛ و از آن سوي، نافرماني پسر نوح از او، رابطه خويشاوندي ميان آن دو را بريد.

[5] نگاه كنيد به، فضايل الصحابه، لأحمد بن حنبل 2: 624، حديث 1068؛ در اين مأخذ - افزون بر آنچه گذشت - آمده است: «و شيعيان ما پشت سر ما هستند».

[6] نگاه كنيد به، مسند زيد بن علي: 463 و 466، باب 4 در فضل حسنين (نشر دار الحياة)، اين سخن در مسند زيدي كه ما تاكنون از آن روايت مي آوريم موجود نيست؛ زيرا اين كتاب - كه از منشورات دارالكتب العلميه است - با كتاب الفرائض به پايان مي رسد.

[7] تفسير الكشاف 3: 403؛ در تفسير قرطبي 16:21-23 در ذيل آيه مودت آمده است كه، اين روايت از ثعلبي حكايت شده و در ذيل آن آورده است: «هر كه بر دشمني اهل بيت من بميرد، از شفاعت من بهره اي نمي برد».

[8] تفسير الكبير 27: 166؛ ديوان شافعي: 184.

ترجمه ي اشعار چنين است:

اي سوار، در مكان ريگ زار مني بايست و با صداي بلند ندا كن آنان را كه در [مسجد] خيف ساكن و يا در حال حركت اند.

در سحرگاه كه حاجيان سوي مني كوچ مي كنند مانند امواج جاري و متلاطم فرات.

اگر رفض [و بي ديني]، دوستي آل محمد است، اي جن و انس گواهي دهيد كه من رافضي ام.

[9] تفسير نورالثقلين 3: 131 (به نقل از تفسير قمي)؛ مجمع الزوائد 9: 202؛ نيز نگاه كنيد به، الدر المنثور 4: 153؛ المستدرك للحاكم 3: 156؛ المناقب الابن المغازلي: 357؛ تاريخ الخميس 1: 277.

[10] اسدالغابه 4: 30.

[11] الغريبين للهروي 1: 222، ماده «بور» (آغاز حديث در اين كتاب آمده است)؛ تاج العروس 3: 61 ماده «بور».

[12] الدر المنثور 6: 66.

[13] از اينجاست كه عائشه درباره ي علي مي گويد:



اذا ما التبرحك علي محك

تبين غشه من غير شك



و فينا التبر و الذهب المصفي

علي بيننا شبه المحك



هنگامي كه خاك زر محك زده شود، بي ترديد ناخالصي آن نمايان گردد. و در ما خاك زر و طلاي خالص هست، چه علي چون محك ميان ما است (الكنز المدفون، للسيوطي: 68).

[14] صحيح مسلم 1: 85، حديث 129، كتاب الايمان.

[15] شرح مسلم 1-2: 424-423، كتاب الايمان، باب 33.

[16] «ان الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك»؛ المعجم الكبير 1: 108 و ج 22: 401؛ مجمع الزوائد 9: 203؛ مستدرك الحاكم 3: 154؛ الاصابة 8: 266.

[17] المستدرك علي الصحيحين 3: 121.

[18] الحق المبين: 79، اثر مرجع عالي قدر آية الله وحيد خراساني.

[19] المستدرك 3: 124. حاكم مي گويد: اين حديث صحيح است و بخاري و مسلم آن را نياورده اند؛ الجامع الصغير 2: 177، كنز العمال 11: 603.

[20] الحق المبين (آية الله وحيد خراساني): 105.

[21] سنن الترمذي 5: 300، حديث 3803؛ المصنف، لابن أبي شيبه 7: 504، حديث 58؛ سنن ابن ماجه 1: 44، حديث 119.

[22] صحيح البخاري 3-4:363-364، كتاب الصلح.

[23] صحيح مسلم 6: 4، كتاب الامارة؛ سنن ابي داود 4: 106، حديث 4280.

[24] وسائل الشيعة 16: 246، كتاب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر.

[25] المستدرك علي الصحيحين 3: 173.

[26] تفسير ابن كثير 4: 113، سورة الشوري.

[27] تفسير ابن ابي حاكم 10: 3277.

[28] بدانيد هر فايده اي را كه به دست آوريد، يك پنجم آن مال خداست و پيامبرش و ذي القربي.

[29] خدا خواسته پليدي را از شما خاندان بزدايد و پاك پاكتان سازد.

[30] الاحتجاج: 307؛ تفسير ابن كثير 4: 122، سوره الشوري.

[31] اسدالغابه 5: 367.

[32] الكافي 8: 379، حديث 574؛ البرهان 7: 79.

[33] سوره شوري، آيه 23.

[34] كنزالعمال 11: 124، حديث 30877.

[35] الارشاد 2: 167؛ مناقب آل أبي طالب 4: 206؛ بحارالانوار 46: 288، حديث 11 (به نقل از الارشاد).

[36] مناقب آل ابي طالب 3: 215، باب في حساده.

[37] المناقب، للخوارزمي: 350، فصل 19؛ بحارالانوار 29: 481 (به نقل از المناقب).

[38] حليةالأبرار 2: 136 (للبحراني)؛ مشارق أنوار اليقين، للبرسي: 171؛ اين سخن در ملحقات آية الله مرعشي بر «احقاق الحق» 3: 406 و ج 4: 2»، به خليل بن احمد (اديب مشهور) نسبت داده شده است؛ علامه حلي اين سخن را به يكي از فضلا نسبت مي دهد بي آنكه نامش را بياورد؛ نگاه كنيد به، كشف اليقين: 4.

[39] (يا أيها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس) (سوره ي مائده: 67).

[40] سوره شعراء آيات 109 و 127 و 145 و 164 و 180.

[41] انعام: 90.

[42] يوسف: 104.

[43] (قل ما أسئلكم عليه من أجر الا من شاء أن يتخذ الي ربه سبيلا) (فرقان: 57).

[44] سبأ: 47.

[45] در اين زمينه امام باقر عليه السلام توضيحي دارد؛ نگاه كنيد به، روضة الكافي 8: 379.

[46] شعراء: 214؛ براي آگاهي بيشتر به كتاب هاي تفسير نگاه كنيد، و نيز به كتاب هاي تاريخ، اخبار آغاز بعثت.

[47] السيرة الحلبية 3: 333.

[48] صحيح مسلم 7: 122؛ مسند احمد 4: 367.

[49] تاريخ دمشق 42: 233؛ الدر المنثور 2: 259؛ تاريخ بغداد 8: 290.

[50] نگاه كنيد به، الكافي 1: 224؛ كمال الدين و تمام النعمه: 677؛ معاني الأخبار: 97.

[51] مانند روايت معاني الاخبار: 42؛ و علل الشرايع 2: 256.

[52] نگاه كنيد به شرح نهج البلاغه 16:209 - 253 و ج 17: 216؛ الاحتجاج 1: 267؛ الاختصاص: 183.

[53] در تاريخ طبري 3: 202، به سند معتبر آمده است: عمر بن خطاب به منزل علي آمد، و در آنجا طلحه و زبير و مرداني از مهاجرين حضور داشتند، عمر گفت: به خدا سوگند اگر براي بيعت بيرون نياييد خانه را بر شما آتش مي زنم! فاطمه عليهاالسلام در خانه بود، به عمر گفتند: در خانه فاطمه است! گفت: باشد (رك: الامامة و السياسة 1: 12؛ اعلام النساء 4: 114).

[54] در صحيح بخاري 2: 504 (كتاب الخمس، باب 837، باب فرض الخمس، حديث 1265) به نقل از عايشه چنين آمده است: فاطمه - دختر پيامبر - از ابابكر صديق خواست كه پس از وفات پيامبر ميراثش را بدهد، آنچه پيامبر بر جاي گذاشت از آنچه خدا به او بخشيد. ابوبكر به او گفت: پيامبر فرمود: ما ارث نمي گذاريم، آنچه پس از ما بر جاي ماند صدقه است! فاطمه به خشم آمد، ابابكر را ترك گفت: و اين هجران تا زماني كه درگذشت ادامه داشت، پس از پيامبر، او شش ماه زندگي كرد.

[55] رك: باب سوم، ضمن بحث شرعيت شهادت سوم يا بدعت بودن آن.


بازگشت