اذان اعلام براي نماز است يا بيان اصول عقايد


قاضي عياض مي گويد: بدان كه اذان كلامي است كه همه ي عقايد ايماني را در بر دارد و شامل مسائل عقلي و سمعي ايمان است، و اثبات ذات خداست و كمالاتي كه شايسته اويند - يعني صفات وجودي - و تنزيه خدا از ضد آن - يعني صفات عدمي - و اين همه، در «الله اكبر» نهفته است.

پس از آن، به اثبات وحدانيت و نفي ضد آن - شرك - تصريح شده، چه شريك براي خداي سبحان محال است و اين اساس ايمان و توحيد مي باشد، و مقدم بر همه ي وظايف دين.

آن گاه به اثبات نبوت و شهادت به رسالت پيامبر اسلام، تصريح شده كه پس از شهادت به توحيد، قاعده ي بزرگي است، و جاي آن بعد از توحيد است؛ زيرا از كارهايي است كه وقوع آن جايز مي باشد، و اين مقدمات از باب واجبات اند، و پس از اين قواعد، عقايد عقلي - واجب و محال و جايز در حق خدا - كامل مي شود.

پس از آن، خدا مردم را به عبادت فراخواند، پس دعوت به نماز كرد و آن را بعد از اثبات نبوت قرار داد، زيرا معرفت وجوب نماز از سوي پيامبر است نه عقل.

آن گاه به فلاح فراخواند كه همان رستگاري و جاودانگي در نعمت هاي دائمي است؛ و يادآور امور آخرت - بعث و جزاء - و با اين جمله شرح عقايد اسلام پايان مي يابد.

سپس آن را با اقامه ي نماز - براي اعلام به شروع در نماز - تكرار كرده، كه خود



[ صفحه 165]



تأكيدي است بر ايمان و تكرار ذكر خدا به قلب و زبان هنگام شروع در عبادت، نيز بدان جهت كه نمازگزار با دليل روشن و بصيرت ايماني به نماز ايستد، و بزرگي عباداتي را كه وارد آن شده و عظمت حق كسي را كه مي پرستد و پاداش بزرگ او را... به ياد آرد. [1] .

محمد بن علان - شارح اذكار النوويه - سخن قاضي عياض را با اندكي تصرف اين گونه آورده است:

آن گاه تكبير را در آخر اذان تكرار كرد، براي اعتنا و توجه به آنچه در پيش [آغاز اذان] گفته شد؛ زيرا اين مقام، اصل زير بنايي است كه همه عقايد و قواعد بر آن استوار است؛ و ختم اذان به كلمه توحيد اشاره است به توحيد محض و خالص... [2] .

واژه پاياني اذان نام «الله» است تا با آغاز آن مطابقت كند، و اين خود اشاره است به اينكه، خدا اول و آخر هر چيزي است. قاضي مي گويد: آن گاه اين عقايد اسلام را هنگام اقامه نماز براي اعلام شروع در آن، تكرار كرده؛ و در اين تأكيد ايمان است و تكرار ذكر خدا به قلب و زبان هنگام شروع در عبادت، تا نمازگزار با دليل روشن و بصيرت ايماني وارد نماز شود، و بزرگي آنچه را در آن وارد شده و بزرگي حق كسي را كه عبادت مي كند به ياد آورد، و به پاداش بزرگ او بر بندگانش اميدوار شود. [3] .



[ صفحه 166]



ابن علان - در تعليق بر كلام قاضي عياض - مي نويسد:

ابن حجر در شرح مشكات مي گويد: براي اعتنا و توجه به اين مقام بزرگ، چهار مرتبه «الله اكبر» در اذان تكرار شده است تا بزرگي رفعتش را برساند، و گويا حكمت خصوص چهار مرتبه، پاكيزه ساختن نفس است به اين اقرار، از شهواتي كه از طبايع چهارگانه بر مي خيزد، و به نوبه خود ناشي از اخلاط اربعه است.

و در شرح العباب مي گويد: و چه بسا حكمت گفتن «الله اكبر» چهار مرتبه اين است كه آدمي چهار طبع دارد، هر كدامشان كمال و نقص دارند، به هر يك از آنها يك «الله اكبر» اختصاص يافته تا بر كمالش بيفزايد و نقص آن را بزدايد؛ و همين سخن در هر جا كه چهار تكبير وارد شده، جاري است. [4] .

قرطبي و ديگران گفته اند: اذان با همين الفاظ اندك، در بردارنده مسائل اعتقادي است؛ زيرا با «الله اكبر» آغاز مي شود كه در بر دارنده وجود «الله» و كمال اوست، آن گاه ستايش توحيد است و نفي شرك، و سپس اثبات رسالت محمد صلي الله عليه و آله.

پس از شهادت به رسالت، به طاعت مخصوص فرا مي خواند، زيرا اين عبادت جز از سوي پيامبر شناخته نمي شود. آن گاه دعوت به رستگاري مي كند كه همان بقاي هميشگي [و جاودانگي در بهشت] است، و در آن اشاره اي است به رستاخيز. در پايان آنچه در آغاز اذان آمده، تكرار و تأكيد شده است.

اعلام به فرا رسيدن وقت نماز و دعوت به [نماز] جماعت و آشكار ساختن شعار اسلام، از دستاوردهاي اذان است. [5] .

ابن خزيمه مي گويد: از آنجا كه انسان، با شهادت به توحيد در اذان، اميد دارد كه خدا او را از آتش رهايي دهد، شايسته است هر مؤمني سوي اين فضيلت بشتابد به



[ صفحه 167]



اميد آنكه خدا او را از آتش نجات دهد، خواه در منزلش باشد يا در صحرا يا روستا يا شهر... [6] .

قسطلاني پس از نقل حديثي از ابوهريره - كه پيامبر فرمود: «آن گاه كه براي نماز ندا شود، شيطان روي بر مي گرداند، و از خود باد خارج مي سازد تا صداي اذان شنيده نشود» - مي گويد: به جهت بزرگي امر اذان - چه در بر دارنده ي قواعد دين است و اظهار شرايع اسلام - خدا وحي كرد كه، آن كه صداي مؤذن را بشنود، آن گاه در روز قيامت او بخواهد برايش شهادت مي دهند؛ زيرا در حديث آمده: هر جن و انس و چيزي كه در برد صداي مؤذن قرار دارد - و صداي اذان او را مي شنود - روز قيامت برايش شهادت مي دهد. [7] .

عبدالرزاق، از معمر، از زهري روايت كرده كه ابوبكر صديق گفت: اذان شعار ايمان است. [8] .

صدوق به سندش از امام حسين بن علي عليهماالسلام روايت مي كند كه فرمود: ما در مسجد نشسته بوديم كه صداي مؤذن از مناره بلند شد و گفت: الله اكبر، الله اكبر؛ اميرالمؤمنين، علي بن ابي طالب عليه السلام، گريست و ما به گريه ي او گريستيم، چون مؤذن از اذان فارغ شد، فرمود: آيا دانستيد مؤذن چه مي گفت؟ گفتيم: خدا و رسولش و وصي او داناترند. فرمود: اگر سخن او را در مي يافتيد، اندكي مي خنديديد و زياد مي گريستيد، اينكه مؤذن مي گويد «الله اكبر» معاني زيادي دارد:

1- با «الله اكبر» قديم و ازلي و ابدي بودن خدا لازم مي آيد، و علم و قوت و قدرت و حلم و كرم و جود عطا و [مقام] و كبريائي اش ثابت مي شود؛ پس وقتي كه مؤذن «الله اكبر» بر زبان مي آورد، مي گويد: خدايي كه [عالم] خلق و امر از اوست، و به



[ صفحه 168]



خواست او خلق موجودند، و هر چيزي براي خلق از اوست و همه چيز سوي او باز مي گردد، و او پيش از هر چيز و پس از آن است و پيوسته خواهد بود. برون هر چيزي است بي آنكه به حواس درآيد، و درون هر چيزي است بي آنكه محدود شود، او باقي است و هر چه جز او فاني مي باشد.

2- «الله اكبر» يعني خداي دانا و آگاه، داناست به آنچه هست و به آنچه پيش از هستي بوده است.

3- «الله اكبر» يعني خداي توانا بر هر چيز، بر آنچه بخواهد قدرت دارد، و در قدرتش قوي است، بر خلقش توانمند و به ذاتش قوي مي باشد، و قدرت او بر همه اشياء سيطره دارد، آن گاه كه امرش بر ايجاد چيزي باشد، به او مي گويد: باش، پس موجود مي شود.

4- «الله اكبر» بر اساس حليم و كريم بودن خدا به اين معناست كه، [بر گناه بندگان] شكيب مي ورزد گويا نمي داند، و چشم مي پوشد و در مي گذرد گويا نمي بيند، و مي پوشاند گويا عصيان نشده است، به عقوبت از باب كرم و گذشت و حلمي كه دارد، شتاب نمي ورزد.

5- «الله اكبر» يعني بخشنده، [بخشنده اي كه] عطايش بسيار است، و در عين حال كريم است؛ [يعني جوانمردانه (و بي منت و تحقير) مي بخشد].

6- در «الله اكبر» نفي صفت و كيفيت خداست؛ گويا شخص مي گويد: خدا فراتر از آن است كه توصيف كنندگان قدر صفت او را - كه به آن وصف شده - درك كنند؛ توصيف گران تنها به اندازه ي درك خود، خدا را وصف كنند نه به ميزان عظمت و جلال خدا، خدا بسي برتر است از اينكه واصفان ظرفيت صفت او را دريابند.

7- «الله اكبر» يعني خدا برتر و گرامي تر است، از بندگان بي نياز مي باشد و نيازي به اعمال آنها ندارد.

اما اينكه مؤذن مي گويد: «أشهد أن لا اله الا الله»، اعلام به اين است كه، شهادت جز



[ صفحه 169]



با معرفت قلبي روا نيست؛ و من علم دارم كه معبودي جز خداي بزرگ وجود ندارد، و هر معبودي سواي خدا باطل مي باشد؛ و اين علم قلبي ام را به زبان مي آورم كه، «لا اله الا الله»؛ و شهادت مي دهم كه پناهي از خدا به جز او نيست، و نجات از شر هر موجود شرور و رهايي از هر فتنه انگيزي، جز به خدا نمي باشد.

و چون بار دوم مي گويد: «أشهد أن لا اله الا الله»، بدين معناست كه، شهادت مي دهم هدايت گري جز خدا و راهنماي به دين جز او وجود ندارد، و خدا را گواه مي گيرم به اين شهادتم كه، خدايي جز «الله» نيست، و نيز گواه مي گيرم ساكنان آسمان ها و زمين و فرشتگان و همه مردمان در آن را و كوه ها و درختان و جنبندگان، و حيوانات وحشي و هر تر و خشكي را به اين شهادتم كه، آفريننده اي جز خدا وجود ندارد، و هيچ روزي دهنده و معبود، و ضرر رساننده و نفع دهنده، جمع كننده و بسط دهنده، عطابخش و مانع و ناصح و كافي و شافي و مقدم و مؤخري جز «الله» نيست، خلق و امر از اوست، و همه خير در دست او مي باشد، و مبارك و خجسته است پروردگار عالميان.

و اما اينكه مؤذن مي گويد: «أشهد أن محمدا رسول الله»، به اين معناست: خدا را شاهد مي گيرم كه خدايي جز او نيست، و محمد بنده و فرستاده او مي باشد، و پيامبر برگزيده و گرامي خداست كه او را به سوي همه مردم فرستاده با مشعل هدايت و دين حق، تا آن را بر همه ي اديان چيره سازد، هر چند ناخوشايند مشركان باشد.

و همه كساني كه در آسمان ها و زمين اند - پيامبران مرسل و غير مرسل، فرشتگان و مردمان - شهادت مي دهند كه محمد سيد اولين و آخرين است.

و بار دوم كه بانگ مي زند: «أشهد أن محمدا رسول الله»، مي گويد: شهادت مي دهم كه، نياز به هيچ كس جز خداوند يگانه ي قهار - كه بي نياز از همه بندگان و مخلوقات و مردمان است - نيست؛ او محمد را به سوي مردمان فرستاد تا آنان را مژده و بيم دهد و با خواست خدا و نوري روشنايي بخش، آنها را به سوي خدا فراخواند. پس هر كه او را



[ صفحه 170]



انكار كند و رسالتش را برنتابد و به او ايمان نياورد، خداي بزرگ او را براي هميشه به دوزخ افكند و آتش دوزخ از او جداناپذير گردد.

و اما اينكه مؤذن مي گويد: «حي علي الصلاة»، يعني بشتابيد به سوي بهترين اعمالتان و دعوت پروردگارتان، و شتاب ورزيد به سوي آمرزش خدا و خاموش ساختن آتشي كه بر دوشتان افروختيد؛ و كندي مكنيد در آزادسازي بدني كه به گرو گذاشتيد، تا خدا كارهاي بدتان را بپوشاند و گناهانتان را بيامرزد، و سيئات شما را به حسنات تبديل كند؛ چه خدا پادشاهي كريم و صاحب فضلي بزرگ است؛ و به ما مسلمانان اجازه داده به خدمتش برسيم و در پيشگاه او بايستيم.

و بار دوم كه مي گويد: «حي علي الصلاة» يعني بپا خيزيد براي مناجات با پروردگارتان و عرض حاجتتان بر او، و به كلام خودش به او توسل جوييد و شفاعت بخواهيد، و بر ذكر قنوت و ركوع و سجود خضوع و خشوعتان بيفزاييد، و نيازهاتان را پيش او آريد كه اجازه ي اين كار را به ما داده است.

و اما اين سخن مؤذن كه، «حي علي الفلاح»، يعني به بقائي روي آوريد كه فنايي با آن نمي باشد و نجاتي كه هلاكي با آن نيست، و بشتابيد به سوي حيات بدون مرگ، و نعمت پايان ناپذير، و پادشاهي هميشگي، و سروري بي اندوه، و انسي بدون وحشت، و نوري بي ظلمت، و گشايشي بي تنگنا، و شادماني دائمي و ثروت بي تنگدستي، و صحت و سلامتي بدون بيماري و رنج [و به عزت بي ذلت]، و قوت بدون ضعف، و كرامتي توصيف ناپذير، عجله كنيد به سوي شادي نزديك و دور و نجات آخرت و دنيا.

و بار دوم كه صدا مي زد: «حي علي الفلاح»، مي گويد: سبقت گيريد به آنچه شما را فراخواندم و به سوي كرامتي بس بزرگ و منتي سترگ و نعمتي عالي و با شكوه و رستگاري عظيم و براي هميشه در همسايگي محمد صلي الله عليه و آله سكونت گزيدن در جايگاه صدق، نزد خداوند به نهايت توانمند.



[ صفحه 171]



و اما اين سخن مؤذن كه: «الله اكبر، الله اكبر»، به اين معناست كه، خدا برتر و بزرگ تر از آن است كه كسي از خلقش به كرامتي كه نزد او براي بنده اش مي باشد، آگاهي يابد؛ اين كرامت براي بنده اي است كه خواست خدا را اجابت كند و از او فرمان برد و امر خدا را گردن نهد و او را بپرستد و هشدارهاي او را بشناسد، و به ذكر خدا مشغول شود، و خدا را دوست بدارد و به او ايمان آورد، و به خدا اطمينان و اعتماد كند، و از او بترسد و اميدوار باشد و مشتاق ديدارش شود، و حكم و قضاي خدا را بپذيرد و به آن خرسند گردد.

و بار دوم كه مؤذن مي گويد: «الله اكبر»؛ يعني خدا بزرگ تر و برتر و بلند مرتبه تر از آن است كه كسي نهايت كرامتش را بر دوستان و كيفرش را بر دشمنان بداند؛ و اندازه ي گذشت و آمرزش و نعمتش را براي كساني كه او و پيامبرش را اجابت كنند دريابد؛ و ميزان عذاب و عقوبت عبرت آموز و رسواسازي و خواري اش را براي انكار كنندگان و معاندان بداند.

و اما «لا اله الا الله» بدين معناست كه، خدا حجت رسا دارد بر مردمان به سبب رسول و رسالت و بيان شريعت و دعوت به سوي كمال، و او فراتر از آن است كه احدي بر او حجت داشته باشد؛ پس هر كه او را پاسخ گويد نور و كرامت مي يابد، و هر كه انكارش كند او بي نياز از همه است و به سرعت حساب رسي مي كند.

و معناي «قد قامت الصلاة» - در اقامه - اين است كه، وقت زيارت و مناجات با خدا فرا رسيده است، زمان آن است كه بنده از خدا حوائجش را بخواهد و آرزويش را دريابد، و راه رسيدن به خدا را بپيمايد، و به سوي كرامت و آمرزش و گذشت و خشنودي او بشتابد.

صدوق مي گويد: راوي اين حديث به جهت تقيه «حي علي خير العمل» را نياورده



[ صفحه 172]



است [9] ، در حديث ديگر امام صادق عليه السلام در پاسخ سؤال از معناي «حي علي خير العمل»، مي گويد: بهترين عمل، ولايت است، و در حديث ديگر مي فرمايد: بهترين عمل، نيكي به فاطمه و فرزندانش مي باشد. [10] .

ما به خواست خدا، بستر تشريع اين نظريه را - و نيز سخن ابن عباس را در اين زمينه - در باب اول [11] و باب سوم [12] ، روشن مي سازيم؛ زيرا همه فرقه هاي شيعه - اسماعيليه - زيديه، دوازده امامي - به جزئيت حيعله ي سوم قائل اند و در اين باره اختلافي با هم ندارند؛ دسوقي و ديگران تأكيد دارند كه امام علي عليه السلام با حيعله ي سوم اذان گفت؛ و چه بسا - همان گونه كه شيخ صدوق احتمال داده - راوي «حي علي خير العمل» را از باب تقيه ذكر نكرده است، و اين كار به دليل دوران هاي [سياه و سختي] بود كه بر شيعه گذشت.

مؤيد آنچه ما در شرعيت حيعله ي سوم گفتيم و اينكه آن در اخبار نقل شده از امام علي عليه السلام و ابن عباس موجود مي باشد اين است كه، زيديه از ابن عباس، از علي بن ابي طالب روايت مي كنند كه گفت شنيدم پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمود: «چون به سدرة المنتهي



[ صفحه 173]



رسيدم... و در آن بود: حي علي خير العمل، حي علي خير العمل» [13] .

صدوق در معاني الاخبار به سندش از عطا نقل مي كند كه گفت: من، و ابوالعاليه و سعيد بن جبير و عكرمه، نزد ابن عباس در طائف بوديم؛ پس مؤذن - كه نامش قثم بن عبدالرحمان ثقفي بود - ندا داد: «الله اكبر، الله اكبر». ابن عباس پرسيد آيا مي دانيد مؤذن چه مي گويد؟ ابوالعاليه سؤال كرد چه مي گويد؟ ما را به تفسير آن آگاه كن. ابن عباس گفت: زماني كه مؤذن بانگ مي زند «الله اكبر، الله اكبر»، مي گويد: اي سرگرم شده ها به زمين [و كار و كسب دنيا]، وقت نماز واجب شد، از اشتغال به غير آن دست كشيد.

و آن گاه كه ندا مي كند: «أشهد أن لا اله الا الله»، مي گويد: روز قيامت فرا مي رسد، و آنچه در آسمان ها و زمين است شهادت مي دهد كه من در روز پنج بار شما را [براي نماز] با خبر ساختم.

و چون ندا زند: «أشهد أن محمدا رسول الله»، مي گويد: قيامت به پا مي شود، و محمد شهادت مي دهد - به نفع من بر شما - كه من هر روز پنج بار شما را به اعلام براي نماز خبر دادم و حجت من نزد خدا استوار است.

و هنگامي كه مي گويد: «حي علي الصلاة» مي گويد: دين پاينده است پس آن را استوار بداريد؛ و با «حي علي الفلاح» مي گويد: به سوي طاعت خدا بشتابيد، و سهمتان را از رحمت خدا - يعني جماعت - بگيريد.

و آن گاه كه بنده گويد: «الله اكبر، الله اكبر» مي گويد: همه كارها [جز روي آوردن به نماز را] حرام كردم؛ و چون گفت: «لا اله الا الله»، مي گويد: امانت هفت آسمان و هفت زمين و كوه ها و درياها بر گردن هاي شماست، مي خواهيد روي بياوريد و مي خواهيد روي گردانيد. [14] .



[ صفحه 174]



پيش از اين، كلام امام حسين عليه السلام، گذشت كه فرمود: «اذان سيماي دين شماست» و نيز سخن محمد بن حنفيه كه مي گفت: «به سوي آنچه در شريعت اسلام اصل و از معالم دينتان است روي آورديد». [15] .

همچنين صدوق به اسنادش از فضل بن شاذان، از امام رضا عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: مردم به دلايل زيادي به اذان فرا خوانده شده اند، از جمله آنها اين است كه: اذان فراموش كننده را به خود آرد و غافل را آگاه سازد و اعلامي است براي فرا رسيدن وقت نماز براي آن كه وقت را نمي داند و سرگرم ديگر چيزهاست؛ و مؤذن با اذان مردم را به عبادت خدا فرامي خواند و شوق عبادت را در آنها برمي انگيزاند و اقرار به توحيد و يگانگي خدا را بر زبان مي آورد، و ايمان را مي نماياند و اسلام را آشكار مي سازد...

پس از تكبير، دو شهادت بدان جهت است كه آغاز ايمان توحيد و اقرار به وحدانيت خداست و پس از آن اقرار به رسالت پيامبر، و فرمان برداري و معرفت خدا و پيامبر همتاي هم اند؛ و نيز از آن رو كه اصل ايمان دو شهادت است. همان گونه كه در ساير حقوق دو شاهد قرار داده شده است، در اينجا نيز دو شهادت هست. پس آن گاه كه بنده به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر اقرار كند ايمانش كامل مي شود؛ چه اصل ايمان، ايمان به خدا و رسول اوست؛ و دعوت به نماز پس از اين دو شهادت، براي آن است كه اذان براي نماز تشريع شده است؛ و همانا در ميانه ي اذان ندا به نماز مي باشد و فراخوان به رستگاري و بهترين عمل، و اذان به نام خدا پايان مي يابد همچنان كه با نام او آغاز مي شود». [16] .

محمد بن علي بن ابراهيم بن هاشم، در كتاب علل خود مي گويد: علت اذان



[ صفحه 175]



بزرگداشت عظمت خداست و اقرار به توحيد و نبوت و رسالت، و فراخوان به نماز و انگيزش بر زكات؛ و معناي اذان اعلام است، چه خداي متعال مي گويد: (و أذان من الله و رسوله الي الناس) [17] ، يعني اعلام [خدا و پيامبرش به مردم] و اميرالمؤمنين عليه السلام مي گويد: «كنت أنا الأذان في الناس بالحج، من اعلام حج كردم ميان مردم»؛ و در قرآن آمده است: (و أذن في الناس بالحج) [18] ، يعني اعلام كن مردمان را به حج و آنان را به حج فراخوان.

معناي «الله» اين است كه خدا نيستي را هست مي كند، و چيزها را از نيستي - و نه از چيز ديگر - پديد مي آورد، در حالي كه جز خدا ديگر مخلوقات از چيزي، چيزهاي ديگر را مي سازند. اين معناي «الله» است، و اين ويژگي فرق ميان خدا و ديگر پديد آورنده هاست.

و «اكبر» بدين معناست كه خدا بزرگ تر از آن است كه در آغاز [و پيش از آنكه چيزها را بيافريند] توصيف شود، و فراتر از هر چيزي است آن گاه كه چيزها را بيافريد.

و معناي «أشهد أن لا اله الا الله»، اقرار به توحيد است و نفي همتا و مانند براي خدا، و آنچه جز «الله» پرستش شود پوچ و هيچ است و شايستگي خدايي ندارد.

«أشهد أن محمدا رسول الله»، اقرار است به رسالت و نبوت، و بزرگداشت رسول خدا، اين همان سخن خداي بزرگ است كه فرمود: «(و رفعنا لك ذكرك) ما ذكر تو را بلند ساختيم» [19] ، يعني اي پيامبر، آن گاه كه نام برده شوم نام تو نيز در پي آيد.

معناي «حي علي الصلاة»، برانگيختن به نماز است و معناي «حي علي الفلاح» واداشتن بر زكات.



[ صفحه 176]



«حي علي خير العمل»، يعني برانگيختن و تشويق به ولايت؛ و علت اينكه ولايت بهترين اعمال دانسته شده اين است كه هيچ عملي بدون آن پذيرفته نمي شود.

[و اذان اين گونه پايان مي يابد:] الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله، محمد رسول الله؛ معاويه از آخر اذان «محمد رسول الله» را انداخت و گفت: آيا محمد به اينكه در آغاز اذان ذكر مي شود خرسند نمي شود كه در آخر آن نيز نام او بر زبان آيد؟!

و معناي اقامه همان اجابت و وجوب [لزوم پاسخ گويي] است، و معناي كلمات آن همان است كه در جملات اذان گفته شد؛ و معناي «قد قامت الصلاة»، يعني نماز واجب شد و وقت آن فرارسيد و به پا داشته شد.

امام صادق عليه السلام در علت آن [اذان و اقامه] مي فرمايد: هنگامي كه اذان بگويي و نماز بخواني، پشت سرت يك صف از ملائكه نماز گزارند، و زماني كه اذان و اقامه بگويي و نماز بخواني، دو صف از فرشتگان، پشت سرت نماز مي گزارند، ترك اذان جز در نماز ظهر و عصر و عشاء جايز نيست، در اين سه نماز مي توان با اقامه - بدون اذان - نماز خواند، هر چند بهتر است اذان نيز گفته شود و ترك اذان [در اين سه نماز] به صورت يك عادت در نيايد؛ و جايز نيست در نماز مغرب و صبح اذان و اقامه ترك شود، بدين جهت كه در اين دو نماز فرشتگان شب و روز حضور دارند. [20] .

شيخ جعفر كاشف الغطاء - ضمن بيان حكم و فضل اذان - مي گويد: «... زيرا اذان براي شعائر اسلام وضع شده نه ايمان» [21] .



[ صفحه 177]



اين سخنان آشكارا مي رساند كه اذان تنها اعلام براي وقت نماز نيست، بلكه بيانگر كليات اسلام است و اصول عقيده و عقايد حق. اگر اذان ويژه ي اعلام وقت نماز بود، شارع مي توانست به تشريع علامتي براي اين كار بسنده كند، چنانچه يهود و نصاري و گبرها با بوق و ناقوس و افروختن آتش و غير آن اين كار را انجام مي دهند.

بنابراين اذان تنها اعلام براي فرارسيدن وقت نماز نمي باشد؛ مؤيد اين سخن اين است كه اذان بسياري از امور اجتماعي و حياتي را در بر مي گيرد، و با نگاه به آثار اذان در شريعت به آساني مي توان به حقيقت آن آگاه شد.



[ صفحه 178]




پاورقي

[1] به نقل از نووي در المجموع 3: 75؛ نيز نگاه كنيد به، صحيح البخاري به شرح الكرماني 4: 5-7؛ و سخن سيد بكري در حاشيه اعانة الطالبين 1: 229.

[2] توحيد محض همان «لا اله الا هو»، است كه معناي ديگر «انا لله و انا اليه راجعون» مي باشد؛ و يا بيان ديگر براي اين سخن خدا كه «و الي ربك المنتهي».

[3] نگاه كنيد به، الفتوحات الربانية علي الأذكار النووية 2: 84.

[4] الفتوحات الربانية 2: 83.

[5] فتح الباري 2: 61، كتاب الأذان؛ بذل المجهود 4:3-4 (به نقل از فتح الباري)؛ عون المعبود 2: 127.

[6] صحيح ابن خزيمه 1: 208.

[7] ارشاد الساري 2: 5.

[8] المصنف، لعبدالرزاق 1:483 / 1858.

[9] قاضي نعمان بن محمد بن حيون (م 363 ه)، در كتاب «الايضاح» - به روايتي كه در آن ذكر «حي علي خير العمل» نيامده است - اين گونه تعليق زده است: گمان نمي كنم - والله اعلم - كه اين جمله از روايت ترك شده باشد مگر مانند آنچه ذكر آن در كتاب طهارات - از وجوهي كه به خاطر آن روايات از اهل بيت مختلف است - آمد (يعني تقيه؛ نگاه كنيد به دعائم الاسلام 1: 59-60)؛ اگر اين [جهت] نباشد، ثابت شده كه بر عهد پيامبر به آن اذان داده مي شد تا اينكه خدا او را به جوار رحمت خود برد، و عمر آن را از اذان انداخت.

[10] معاني الأخبار: 38-41 (متن روايت از اين كتاب است)؛ التوحيد 238-241؛ مستدرك وسائل الشيعة 4:70-6، حديث 4187 / 1؛ نگاه كنيد به بيان مجلسي در بحارالانوار 81:134-135؛ و تفسير امام عليه السلام از اذان در جامع الأخبار: 171 و بحارالانوار81:153-155.

[11] كتاب حاضر: شرعيت و شعاريت «حي علي خير العمل».

[12] جلد ديگر كتاب كه در آينده به چاپ مي رسد: «أشهد أن عليا ولي الله بين الشرعية والابتداع».

[13] نگاه كنيد به، الاعتصام بحبل الله 1: 290.

[14] معاني الأخبار: 41؛ مستدرك وسائل الشيعة 4:71-72؛ بحارالانوار 81:141-143.

[15] هادي الي الحق - از امامان زيديه - مي گويد: اذان از اصول دين است، و اصول دين را پيامبر از زبان آدمي نمي آموزد (الاعتصام بحبل الله 1: 278).

[16] من لا يحضره الفقيه 1: 299؛ علل الشرائع: 258 / 9 باب 182؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام 2: 105-103.

[17] سوره ي توبه: 2.

[18] سوره ي حج: 28.

[19] سوره ي انشراح: 4.

[20] بحارالانوار 81: 169، به نقل از «كتاب العلل» اثر محمد بن علي بن ابراهيم بن هاشم.

[21] كشف الغطاء (چاپ قديم): 227، في بيان كيفية الأذان؛ در باب سوم [در جلد ديگر از اين بحث]، بر سخن كاشف الغطا تعليقي خواهيم آورد.

شايان توجه است كه، اهل سنت مي گويند اذان از شعائر اسلام است نه ايمان، اين سخن نظر شيعه نيست؛ نگاه كنيد به، المجموع، للنووي 37: 80، عمدة القاري 5: 116، به نقل از خطابي و شرح نووي بر صحيح مسلم.


بازگشت