اهل بيت و رفع ذكر پيامبر


و از اين رهگذر بود كه امامان اهل بيت عليهم السلام اين افتخار را مي ستودند، و آن را پاسخي كوبنده بر دشمنان پيامبر و دشمنانشان قرار مي دادند؛ آنان كه مي خواستند اين رفع ذكر را تحريف كنند و آن را به مرتبه خواب و پيش نهاد بعضي از صحابه، تنزل دهند، و بر آن بودند نور خدا را - كه خاموش نشدني است و خدا درخشش آن را به كمال مي رساند - خاموش سازند.



يريد الجاحدون ليطفؤوه

و يأبي الله الا أن يتمه



منكران قصد دارند نور خدا را خاموش سازند؛ و خدا جز به كمال رساندن نورش را بر نمي تابد.

امام علي عليه السلام، پس از وفات حضرت فاطمه عليهاالسلام با - پسر عمويش - پيامبر صلي الله عليه و آله شيوني شگفت دارد. او در حالي كه اشك ها بر گونه هايش سرازير شده بود، رو به قبر پيامبر كرد و گفت:

سلام بر تو اي رسول خدا، سلام وداع كننده اي كه از روي دل تنگي و براي جدا شدن، سلام نمي كند، اگر از اينجا باز مي گردم به جهت خستگي و اگر برمي خيزم بد گمان به وعده خدا بر صابران نيستم، چه صبر [با انگيزه متعالي] خجسته و زيباست.

اگر چيرگي سلطه جويان بر ما نبود، پيوسته در اينجا مي ماندم، و نزد تو معتكف مي شدم، و بر اين مصيبت بزرگ، همچون مادري كه جوانش را از دست داده، مي گريستم.

اي رسول خدا، در محضر خدا، دخترت پنهاني دفن شد... با آنكه زماني اندك از رحلت شما نگذشته و آوازه و ياد تو باقي است.



[ صفحه 126]



پس اي رسول خدا، شكوه ي من به سوي خداست، و نيكوترين دلدار من تو هستي، درود و رحمت و بركات خدا بر تو باد. [1] .

در اين ناله ي جان سوز، آشكارا مطرح شده كه سلطه جويان شأن پيامبر صلي الله عليه و آله و اهل بيت او را پايين آوردند يا به اين كار دست يازيدند، و اين كار بي درنگ پس از درگذشت پيامبر صورت گرفت در حالي كه نام و يادش كهنه نشده بود.

امام علي عليه السلام اگر مي توانست، مقام پيامبر را در همان جاي بلندي كه خدا نهاده بود قرار مي داد، ليكن شرايط ناگوار و سخت و آشفته و توان فرسايي كه آن حضرت را در برگرفته بود، اين فرصت را آماده نساخت. پس ذكر پيامبر نزد آنان كه به دنيا پرداختند و پيامبر و ياد او را رها كردند يا نزديك بود چنين كنند، كاهش يافت، و چنين است كه امام علي عليه السلام مي گويد: اگر سلطه اينها بر ما نبود، پيوسته نزد قبر تو مي ماندم، و با اعتكاف نزدت درنگ مي كردم.

حضرت فاطمه عليهاالسلام نيز در خطبه اي كه در مسجد پيامبر خواند به همين مسئله اشاره مي كند، و اينكه كساني مي خواهند نور خدا را خاموش سازند و منزلت پيامبر را پايين آورند، با آنكه پيامبر تازه درگذشته و از يادها نرفته است:

و آن گاه كه خدا براي پيامبرش خانه انبياء و آرامگاه برگزيدگانش را پسنديد، نشانه نفاقتان آشكار شد و جامه دين كهنه گشت و گمراهان سكوتشان را شكستند... در حالي كه هنوز پيامبر در يادها بود و زخم درگذشت او همه را در اندوه خود داشت و جراحت اين مصيبت بهبود نمي يافت، و پيامبر قبر نشده بود...

پس آتش گيره ها را برافروختيد و آن را شعله ور ساختيد، و نداهاي اغواگرانه



[ صفحه 127]



شيطان را پاسخ داديد، و براي خاموش كردن انوار درخشنده دين آماده شديد و قصد كرديد كه سنت پيامبر برگزيده خدا را واگذاريد. [2] .

و از اين روست كه فاطمه عليهاالسلام نزد قبر پيامبر صلي الله عليه و آله مي گريست و مي گفت: به مصيبت بهترين پدر گرفتار آمدم، اي رسول خدا، چقدر شوق ديدار تو را دارم! و آن گاه مي سرود:



اذا مات يوما ميت قل ذكره

و ذكر أبي مذ مات والله أكثر



هر گاه كسي بميرد ياد او اندك شود؛ و ياد پدرم (نزد من) از روزي كه درگذشته، به خدا سوگند بيشتر شده است. [3] .

حضرت فاطمه عليهاالسلام به اين سخن اشاره دارد به اينكه خداي متعال در حيات پيامبر ذكر او را بلند ساخت و مقدر كرد كه پس از وفات [نيز] ذكرش بلند باشد، هر چند كساني مي پنداشتند كه او فرزند پسر ندارد و چون درگذرد يادش از بين برود و گروهي با عروج آن حضرت و قرين شدن نامش با نام پروردگار جهان، مرتد شدند و دسته اي به خشم آمدند و در برابر آن موضع گرفتند كه اين [ذكر نام محمد پس از نام خدا] به پيشنهاد عمر يا خود پيامبر بوده است، و با اين كار قصد نابودي و دفن نام آن حضرت را داشتند.

همه اين تلاش ها براي تحريف ناكام ماند و شكست خورد، و ذكر و نام پيامبر جاودان شد؛ در اذان و تشهد و هر جا كه نام خدا به زبان مي آيد.

سخن امام حسن عليه السلام به معاويه در اين زمينه گوياست، آنجا كه معاويه مي خواست منزلت حضرت علي عليه السلام را ناچيز جلوه دهد و نام او را از ميان ببرد، امام حسن عليه السلام به او گفت: اي كسي كه نام علي را به ميان آوردي، بدان كه من فرزند علي هستم، و تو معاويه اي كه پدرت صخر است؛ مادر من فاطمه است و مادر تو هند، و جد من رسول



[ صفحه 128]



خداست و جد تو حرب، و جده من خديجه است و جده تو قتيله؛ پس ميان ما و شما، لعنت خدا بر كسي باد كه گمنام تر است و خاندان پست تر دارد و بد سابقه تر است و كفر و نفاقش قديمي تر مي باشد.

طايفه اي از اهل مسجد گفتند: آمين.

فضل مي گويد: يحيي بن معين گفت: و ما هم آمين مي گوييم.

ابوعبيد گفت: ما نيز آمين مي گوييم. ابوالفرج گفت: من هم مي گويم: آمين. [4] .

فاجعه غم انگيز كربلا و قضيه امام حسين عليه السلام آنچه را گفتيم تأكيد مي كند. امام عليه السلام براي اصلاح در امت جدش بيرون آمد، چون ديد تحريف ها - يكي پس از ديگري - به دين چسبانيده مي شود، و دريافت كه آنان مي خواهند نور خدا و پيامبرش را خاموش كنند.

حضرت زينب عليهاالسلام آنجا كه يزيد را مخاطب قرار داد، به همين حقيقت اشاره كرد:

اي يزيد، نيرنگ هايت را به كار بند، و هر چه تواني بكوش، سوگند به خدايي كه ما را به وحي و قرآن و نبوت، شرافت بخشيد و برگزيد، تو به كرانه ما نمي رسي و به آنچه ما دست يافتيم دست نمي يابي، و تو نيز نمي تواني ذكر ما را محو كني و سخن وحي را بميراني؛ و ننگ اين كار از تو پاك نمي شود؛ و رأي تو سست و تباه است، و روزگارت چند صباحي بيش نيست و جمعيت پراكنده خواهد شد، روزي كه منادي ندا كند، هان! لعنت خدا بر ظالم تجاوزگر... [5] .

گويا امام سجاد عليه السلام مي خواهد به همين قضيه اختلاف در اذان و دشمني با معاويه با ذكر اسم پيامبر در اذان، بنگرد [و ذهن ها را ناخودآگاه به آن متوجه سازد] آنجا كه به



[ صفحه 129]



يزيد - كه دستور مي دهد اذان گويد تا سخن امام در مسجد دمشق قطع شود - كنايه مي زند.

در تاريخ آمده است كه امام سجاد عليه السلام به يزيد گفت: اجازه بده تا به اين چوب ها [منبر] بالا روم... يزيد امتناع كرد. مردم گفتند: اي امير مؤمنان، اجازه اش ده تا منبر رود، شايد چيزي از او بشنويم! يزيد به آنان گفت: اگر به منبر رود فرود نمي آيد مگر اينكه من و آل ابوسفيان را رسوا سازد! گفتند: سخن اين مرد چه ارزشي دارد؟! و پيوسته اصرار كردند تا اينكه يزيد اجازه داد. پس امام عليه السلام به منبر بالا رفت، حمد و ثناي خدا را بر زبان آورد و گفت:

اي مردم، شش ويژگي به ما داده شده است و به هفت فضيلت از ديگران ممتازيم: به ما علم داده شده و حلم و... و برتري ما به اين است كه، پيامبر برگزيده، محمد، از ماست، صديق و طيار از ما خاندان مي باشد، و شير خدا و پيامبر و سرور زنان جهانيان، فاطمه بتول، از ماست؛ و دو سبط اين امت و دو آقاي جوانان اهل بهشت از ما خاندان است.

[اي مردم] هر كه مرا مي شناسد مي داند كه هستم، و آن كه نمي شناسد او را از حسب و نسب خود آگاه مي سازم: من فرزند مكه و منايم، من فرزند زمزم و صفايم... من فرزند كسي هستم كه بر براق قرار گرفت و به پرواز درآمد، من فرزند كسي ام كه از مسجدالحرام به مسجد الاقصي برده شد - پس منزه است سير دهنده او - من فرزند كسي ام كه جبرئيل او را به سدرةالمنتهي برد، من فرزند كسي ام كه نزديك و نزديك تر شد و به فاصله دو كمان يا نزديك تر رسيد، من فرزند كسي ام كه با فرشتگان آسمان نماز گزارد، من فرزند كسي ام كه خداي بلند مرتبه وحي كرد به او آنچه وحي كرد؛ من فرزند محمد مصطفي ام... [6] .



[ صفحه 130]



و پيوسته او به اين شيوه خود را معرفي مي كرد تا اينكه ناله مردم به گريه و شيون بلند شد، و يزيد ترسيد كه فتنه افتد [و شورش شود] از مؤذن خواست اذان بگويد، پس امام عليه السلام سخنش را قطع كرد و ساكت ماند.

چون مؤذن بانگ برآورد: «الله اكبر»، علي بن حسين گفت: تكبير گفتي بزرگي را كه [به چيزي و كسي] مقايسه نمي شود، و به حواس درك نمي گردد، و چيزي بزرگ تر از «الله» وجود ندارد. چون گفت «أشهد أن لا اله الا الله»، علي بن حسين فرمود: شهادت مي دهد به آن، مو و پوست و گوشت و خون و مغز و استخوانم.

چون مؤذن گفت: «أشهد أن محمدا رسول الله»، علي بن حسين از بالاي منبر رو به يزيد كرد و گفت: اي يزيد، اين محمد، جد من است يا تو؟ اگر گمان كني كه جد توست، به دروغ رسوا مي شوي، و اگر بگويي جد من است، چرا عترتش را كشتي؟ [7] .

در اين خطبه سه نكته مهم شايان توجه است:

1- يزيد بيم داشت از اينكه امام سجاد عليه السلام رسوايي هاي او و معاويه و آل ابوسفيان را باز گويد؛ در حالي كه امام در اين خطبه از شرك ابوسفيان و معاويه و ملعون بودن آنان [در قرآن] آشكارا سخني به ميان نياورد، و نيز از هند و سابقه زشت او در جاهليت، و شكافتن بدن حمزه و مسائلي مانند آن چيزي نگفت؛ چه رسوايي [بزرگ] براي آنان، بيان حقايق درخشان بود، و آنچه را با تحريف تغيير داده بودند، و بيان مقامات پيامبر و منزلت عترت او.

2- بخش مهمي از اين خطبه به حقيقت اسراء و معراج مي پردازد؛ زيرا به بعضي از تفصيل هاي آن عنايت بيشتري مي باشد، و تأكيد بر اين حقيقت كه پيامبر با همين بدن عيني به اسراء و معراج رفت، و آن گونه كه امويان ادعا مي كنند، اين پديده در رؤيا و خواب رخ نداد.

پيداست كه در اسراء و معراج، بلند ساختن ذكر پيامبر است و تشريع اذان و نماز؛



[ صفحه 131]



و در پي آن بلند كردن ذكر آل پيامبر صلي الله عليه و آله.

نيز اين خطبه آشكار مي سازد كه لقب «صديق» ويژه حضرت علي عليه السلام است نه غير او، و حضرت فاطمه عليهاالسلام «سيدة نساء العالمين - سرور زنان جهان» مي باشد؛ و اينكه مي گويند ابوبكر «صديق» است و نام او بر ستون عرش [خدا] حك شده، سخن تحريف شده است، در حقيقت علي «صديق» است و نام او بر عرش نوشته شده است.

حضرت فاطمه عليهاالسلام ابوبكر را در اين سخن كه خود را صديق خواند، تكذيب كرد و گفت: «به راستي دروغ بزرگي را بافته اي» [8] .

همچنين امام علي عليه السلام ادعاي صديق بودن را براي ابوبكر دروغ خواند و فرمود: من بنده خدا و برادر رسول اويم، و منم صديق اكبر، پس از من كسي اين سخن را نمي گويد مگر آنكه دروغ گوست و به دروغ آن را به خود مي بندد. من هفت سال پيش از مردم، نماز گزاردم. [9] .

و در جاي ديگر آن حضرت مي گويد: من صديق اكبرم و فاروق اول؛ پيش از ابوبكر اسلام آوردم و قبل از او نماز گزاردم. [10] .

معاذ مي گويد شنيدم علي بر منبر بصره خطبه مي خواند و مي گفت: منم صديق اكبر؛ قبل از آنكه ابوبكر ايمان آورد، ايمان آوردم، و پيش از آنكه مسلمان شود اسلام آوردم. [11] .



[ صفحه 132]



بعد از اين شناخته نشد - كه در فرهنگ جامعه - كه راست گو و كه دروغ گو است، و چه كسي «صديق» و كه «صديقه» مي باشد؟ [12] پيش از اين گذشت كه معاويه هر فضيلتي را كه براي علي بود تحريف كرد و آن را براي غيرش قرار داد.

3- چون يزيد به مؤذن دستور اذن داد تا سخن امام را قطع كند، امام سجاد عليه السلام به توضيح هر يك از جملات اذان پرداخت، تا با كنايه بفهماند كه كساني الفاظ اذان را بر زبان مي آورند بي آنكه مفاهيم آن را دريابند؛ چه اذان در بر دارنده مفاهيم اسلام و وجه دين مي باشد و به وحي ثابت شده است؛ با خواب و پيشنهاد بعضي صحابه پديد نيامده و تنها اعلام براي نماز نيست كه قابل زياده و نقصان باشد!!

اين سخن امام سجاد عليه السلام كه: «اي يزيد، محمد جد توست يا من» بيان گر بلند شدن ذكر پيامبر و آل اوست و اينكه امويان در حذف اسم پيامبر از اذان و فرو نشاندن ذكرش و گنجاندن اسم «اميرالمؤمنين» [13] (يعني معاويه) در آخر اذان، كامياب نشدند، هر چند در فرونشاندن انقلاب امام حسين عليه السلام و كشتن آن حضرت و قتل اهل بيت پيامبر، در ظاهر پيروز شدند.

به هر حال اذان - كه از ناحيه وحي تشريع شده - مايه ي افتخار آل پيامبر است و بيان گر بلند شدن ذكر پيامبر و خاندان آن حضرت، و سخنان پراكنده ديگر درباره آن پذيرفتني نيست.

حديث زير تأكيدي است بر اين مطلب:

چون امام سجاد عليه السلام پس از شهادت امام حسين عليه السلام به مدينه آمد، ابراهيم بن طلحه بن عبدالله به استقبالش رفت و براي سرزنش آن حضرت گفت: اي علي بن حسين،



[ صفحه 133]



چه كسي پيروز شد؟ امام عليه السلام پاسخ داد: اگر مي خواهي بداني چه كسي چيره شد، وقت نماز كه رسيد اذان و اقامه بگوي. [14] .

امام عليه السلام اين سخن را بدين جهت گفت كه ذكر پيامبر علي رغم خواست دشمنان آن حضرت، براي هميشه از اركان اذان و اقامه است، و با زنده بودن نام پيامبر ذكر نام آل پيامبر نيز زنده و جاودان مي باشد. پس آنان پيروزند نه بني اميه و نه كساني كه حقوق آنها را غصب كردند و به تحريف معالم دين - از روندي كه داشت - پرداختند.

در عصر عباسي، روزي امام هادي عليه السلام بر متوكل وارد آمد، متوكل از آن حضرت پرسيد: اي اباالحسن شاعرترين مردم كيست؟ - پيش از آن متوكل از علي بن جهم اين سؤال را كرد، و او شاعران جاهليت و شاعران اسلام را به ياد آورد - امام عليه السلام پاسخ داد: علي حماني، آنجا كه مي سرايد:



لقد فاخرتنا من قريش عصابة

بمط خدود و امتداد أصابع



فلما تنازعنا المقال قضي لنا

عليهم بما نهوي نداء الصوامع



گروهي از قريش بر ما در بزرگي و افتخار رقابت و هم چشمي كردند؛ با چهره در هم كشيدن و سيطره بر مردمان.

چون در اين باره با هم ستيز كرديم؛ نداي صومعه ها - به آنچه ما دوست مي داريم - به نفع ما و عليه آنان حكم كرد.

متوكل پرسيد: اي اباالحسن، «نداء الصوامع؛ صداي صومعه ها» چيست؟

فرمود: «أشهد أن لا اله الا الله و أن محمدا رسول الله» جد من است يا تو؟

متوكل خنديد و گفت: جد شماست. اين [حقيقت] را از شما نفي نمي كنيم [15] ادامه اشعار حماني چنين است:



ترانا سكوتا والشهيد بفضلنا

تراه جهير الصوت في كل جامع



بأن رسول الله أحمد جدنا

و نحن بنوه كالنجوم الطوالع





[ صفحه 134]



ما را ساكت و خاموش مي نگري در حالي كه گواه فضل و برتري ما را مي بيني كه صدايش در هر [مسجد] جامعي آشكار است.

به اينكه رسول خدا، احمد، جد ما است و ما فرزندان اوييم، چون ستارگان درخشان. [16] .

پس اذان از اين نظر كه اسم محمد در آن اوج گرفته، و بلند شدن ذكر ائمه از فرزندان آن حضرت را به همراه دارد [17] ، بزرگ ترين افتخار براي مسلمان حقيقي است؛ و از سويي دشمنان اسلام و آنان را كه به سبب معراج مرتد شدند، اذيت مي كند، و كساني را كه قصد دارند اذان و جملات آن را خواب و پيشنهاد قرار دهند مي آزارد، و معاويه را مي رنجاند، كسي كه قرين شدن نام محمد با نام خدا، او را بي خواب و مدهوش مي سازد، و بر اولاد طلحه و قاتلان حسين عليه السلام گران مي آيد، چنانچه متوكل عباسي را آشفته مي سازد و بي خواب مي كند.

همه اينها رموز تحريف و اربابان جاه طلب سلطه گرند، و همه شان بر شيوه ي قريشياني اند كه با خدا و پيامبر و عترت او دشمني ورزيدند.


پاورقي

[1] مصنفات الشيخ المفيد 13:281 - 282، المجلس 33، حديث 7؛ أمالي الطوسي: 110؛ الكافي 1: 459؛ دلايل الامامة: 138.

[2] الاحتجاج: 101 - 102؛ و نيز نگاه كنيد به، دلايل الامامة: 114 - 118؛ شرح نهج البلاغة 16: 251.

[3] كفاية الأثر: 198، باب ما جاء عن فاطمة عليهاالسلام من النصوص.

[4] مقاتل الطالبيين: 70 (متن روايت از اين كتاب است)؛ الارشاد للمفيد 2: 15؛ مناقب ابن شهر آشوب 4: 36؛ شرح نهج البلاغة 16: 47؛ كشف الغمة 1: 542.

[5] الاحتجاج: 309؛ بحارالأنوار 45: 135؛ اللهوف، لابن طاووس؛ مثير الأحزان و كتاب هاي ديگر.

[6] كفاية الأثر: 198.

[7] مقتل الحسين عليه السلام، للخوارزمي: 69 - 71؛ الفتوح، لابن أعثم 3: 155.

[8] تثبيت الامامة: 30؛ بلاغات النساء: 14؛ شرح نهج البلاغة 16:212 و 251؛ جواهر المطالب 1: 161.

[9] مستدرك الحاكم 3: 112 (حاكم مي گويد: اين حديث بر اساس شرط شيخين صحيح است) و نيز نگاه كنيد به، شرح نهج البلاغه 13: 228 و جلد 1: 30؛ سنن ابن ماجه 1: 44، حديث 120 (در زوائد آمده است: اسناد اين حديث صحيح و رجال آن ثقه اند)؛ تاريخ الطبري 2: 310؛ الآحاد و المثاني 1: 148؛ و....

[10] شرح نهج البلاغه 4: 122 و جلد 13: 200؛ المعارف لابن قتيبة: 97 (در اين كتاب آمده است كه علي عليه السلام فرمود: منم صديق اكبر؛ پيش از آنكه ابوبكر ايمان آورد ايمان آوردم، و قبل از آنكه ابوبكر اسلام را بپذيرد مسلمان شدم).

[11] شرح نهج البلاغه 13: 228؛ أنساب الأشراف، به تحقيق محمودي: 146؛ الآحاد المثاني 1: 151؛ المعارف لابن قتيبة: 99.

[12] براي آگاهي بيشتر نگاه كنيد به، كتاب «من هو الصديق؟ و من هي الصديقة؟»، علي شهرستاني، قم: دليل ما، 1426 ه (م).

[13] نخستين كسي كه دستور داد مؤذن [پس از اذان] ندا كند: «السلام علي أميرالمؤمنين الصلاة يرحمك الله» معاوية بن أبوسفيان بود (الوسائل الي معرفة الأوائل: 26).

[14] الأمالي، للطوسي 686-688، مجلس يوم الجمعة، السابع من شعبان 457 ه.

[15] الأمالي، للطوسي: 293.

[16] ديوان علي الحماني: 82؛ مناقب ابن شهر آشوب 4: 406. در اين كتاب به جاي «تراه»، «عليهم» آمده است.

[17] زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله امر كرد كه صلوات ابتر [و بي ذكر آل] بر او نفرستند.


بازگشت