امويان و اذان


نظريه رؤيا و آنچه در تشريع اذان آمد، در عهد اموي دگرگون شد و چهار چوبه اي ويژه يافت، چه با توجه به قرائن و شواهد مي توان دريافت كه معاويه و كسان پس از او عهده دار اجراي آن گرديدند و مي كوشيدند مردمان را آن گونه كه مي خواهند پرورش دهند. اين مسئله را در احاديث اذان پس از امام علي عليه السلام ملاحظه مي كنيم؛ آن حضرت در آنچه از پيامبر روايت مي كند به اين تضاد اشاره نمي كند، بلكه پيش از امام حسن عليه السلام حديثي به ما نرسيده كه آشكارا رواياتي را كه مدعي تشريع اذان به رؤيااند تكذيب كند.

نخستين احاديث در اين زمينه، كلام سفيان بن ليل است كه پس از صلح امام حسن عليه السلام نزد او آمد، وي مي گويد: نزد او درباره ي اذان سخن گفتيم، بعضي از ما گفت: جز اين نيست كه آغاز اذان به رؤياي عبدالله بن زيد بود، حسن بن علي عليه السلام به او فرمود: شأن اذان فراتر از اين است، جبرئيل اذان گفت...

اين حديث بيان گر آن است كه مذاكره مسلمانان درباره اذان بعد از صلح امام حسن عليه السلام با معاويه مي باشد؛ زيرا راوي مي گويد: «چون امر حسن بن علي با معاويه، شد آنچه كه شد، به مدينه آمدم و او ميان اصحابش نشسته بود».

در اين حديث، بعضي از آنان مي گويد: «شروع اذان با رؤياي عبدالله بود»، ليكن امام حسن عليه السلام اين نگرش نادرست را تصحيح كرد و فرمود: «شأن اذان بزرگ تر از اين است».

اگر ما اين سير تاريخي را ادامه دهيم، به خبر امام حسين عليه السلام مي رسيم كه از آن حضرت درباره آنچه مردم [درباره اذان] مي گويند سؤال شد امام فرمود: «وحي بر پيامبرتان نازل مي شود و شما مي پنداريد كه او اذان را از عبدالله بن زيد گرفته [و آموخته] است».

با توجه به اين سير تاريخي در مي يابيم كه نزاع و گفت و گو، در چگونگي آغاز



[ صفحه 109]



تشريع اذان، بين مردم و اهل بيت همچنان استمرار داشته است.

مؤيد اين سخن كلام ابي العلاء است كه مي گويد: به محمد بن حنفيه گفتم: ما حديث مي كنيم كه شروع اذان از رؤيايي بود كه مردي از انصار در خوابش ديد، او از اين سخن به شدت تكان خورد و گفت: به آنچه در شرايع اسلام و معالم دينتان اصل مي باشد، رو آورديد، [با وجود اين] گمان مي كنيد كه آن رؤياي مردي از انصار در خوابش بوده كه احتمال مي رود راست يا دروغ باشد و چه بسا از خواب هاي آشفته است! ابي العلاء مي گويد: گفتم: اين حديث ميان مردم شايع شده است؟ گفت: به خدا سوگند، اين حديث سخني است باطل...

پس آغاز نزاع آشكار درباره ي اذان و انتشار آن ميان مردم، در زمان معاويه، بعد از صلح امام حسن عليه السلام بود؛ و بيم شديد محمد بن حنفيه و آگاه ساختن مردم او را به شيوع حديث رؤيا، دلالت بر اين مي كند كه وضع اين گونه احاديث درباره ي اذان يا آغاز انتشار آنها، در زمان معاوية بن ابي سفيان مي باشد؛ كسي كه بسيار نسبت به ذكر پيامبر صلي الله عليه و آله - در اذان - حساس بود كه چگونه اسم بشر، «محمد»، همتاي اسم پروردگار جهانيان، «الله»، است؛ با اينكه هيچ يك از پيامبران صاحب شريعت پيشين، در اعلام آئين هاي مذهبي، نامشان قرين نام پروردگار نمي باشد، بلكه براي اعلام مراسم ديني از ناقوس و بوق و شيپور استفاده مي كنند.

بنابراين، به نظر معاويه، همتايي اسم پيامبر با اسم خدا در آسمان و در معراج معنا نداشت، بلكه خواب يا پيشنهاد عمر يا... در اين زمينه كفايت مي كرد.

و از اين رو باكي نيست كه چيزي از اذان حذف يا به آن اضافه گردد. انسان مي تواند «حي علي خير العمل» را از اذان حذف كند - چنانچه عمر آن را حذف كرد - و به جاي آن «الصلاة خير من النوم» را بگذارد، و نيز مي توان براي نيازهايي كه پيش مي آيد، اقامه را به جاي دو دو، يك يك گفت و يا نداي سومي را روز جمعه بر آن افزود و از اين گونه اجتهادات كه چه بسا پاياني براي آن نباشد.



[ صفحه 110]



به همين جهت، معاويه نخستين كسي است كه تثويب دوم را رايج ساخت، بدين معنا كه مؤذن، خليفه يا امير را - به دليل كثرت اشتغالش - به نماز فرا خواند و بگويد: «السلام علي أمير المؤمنين، الصلاة الصلاة رحمك الله»؛ و مغيرة بن شعبه نيز به روش معاويه رفتار كرد، بلكه گفته شده كه وي نخستين كسي بود كه اين كار را انجام داد، ليكن بزرگان تصريح كرده اند كه معاويه نخستين نفر بود، و مغيرة بن شعبه و دنباله روان او از معاويه پيروي كردند. [1] .

به هر حال، اين امر شيوع يافت و فراگير شد و به منزله حقيقتي گريز ناپذير در آمد - با اينكه حقيقت اسلامي چيز ديگري است - و انعكاس صداي اين بدعت اذاني تا عصر عباسي پيوسته طنين افكند، و از آنجا به زمان ما رسيد.

عبدالصمد بن بشير مي گويد: نزد ابي عبدالله (امام صادق عليه السلام) از شروع اذان سخن به ميان آمد، گفته شد: مردي از انصار اذان را خواب ديد، آن را براي پيامبر باز گفت، پيامبر از او خواست كه اذان را به بلال بياموزد، ابوعبدالله فرمود: دروغ مي گويند، پيامبر در سايه كعبه خواب بود، جبرئيل نزد او آمد، و جامي از آب بهشت به همراه داشت... [2] .

با تدبر در اين احاديث و بررسي در تاريخ بني اميه مي توان دريافت كه سازگاري نظريه رؤيا با انديشه هاي آنان بيشتر از ديگران است به ويژه آنكه نزاع در اين زمينه در دوره آنان آغاز شد. و اگر رويدادهايي كه اتفاق افتاده بررسي شود، اين آگاهي به دست مي آيد كه بني اميه با رسالت اسلام در تضاد و ستيز بودند و مفاهيمي چون وحي و رسول الله را بر نمي تافتند، و در زمان جاهليت و اسلام، در طرف مقابل بني هاشم قرار داشتند؛ چه آنان در برابر بني هاشم كه از پيامبر جدا نشدند، طرف مشركان را گرفتند.



[ صفحه 111]



پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «ما فرزندان عبدالمطلب در جاهليت و اسلام از هم جدا نشديم، ما و آنان يك چيز هستيم»، و انگشتان دو دستش را در هم فرو برد. [3] .

آري، امر اين چنين بود، پيامبر از آنان ناخشنود بود و آنان با اكراه اسلام را پذيرفتند.


پاورقي

[1] نگاه كنيد به، الوسائل الي معرفة الأوائل، للسيوطي: 26.

[2] تفسير العياشي 1: 157، حديث 530.

[3] سنن أبي داود 3: 146، كتاب الخراج والامارة و... باب في بيان مواضع قسم الخمس...، حديث 2980؛ نيز نگاه كنيد به، سنن النسائي 7: 131، كتاب قسم الفي ء.


بازگشت