نقش مجتهدان نخست در تشريع


بررسي هاي پيشين ما - «وضوء النبي» و «منع تدوين الحديث» و «تاريخ الحديث النبوي الشريف» [1] - بروز دو روش را پس از پيامبر صلي الله عليه و آله آشكار مي سازد كه در زمان حيات آن حضرت نيز وجود داشتند:

1- گروهي موضع گيري هاشان بر اساس اصول و معيارهاست، و از قرآن و سنت پيروي مي كنند، و با وجود نص معتبر و روشن، اجتهاد و اظهار رأي در برابر آن را نمي پسندند.

2- گروهي اصول و معيارهاشان بر اساس موضع گيري هاي صحابه است، هر چند برخلاف نصوص [و تعاليم قرآني و حديثي] باشد. اينها كساني اند كه رأي را تشريع مي كنند و در مقابل نص [و ضد آن] فتوا مي دهند، و برخوردشان با پيامبر چنان است كه گويا آن حضرت يك انسان ناكامل است، گاه درست مي گويد و گاه خطا مي كند، به برخي ناسزا مي گويد و لعنت مي فرستد، سپس برايشان آمرزش مي طلبد [2] ؛ يا امر وحي چنان بر او پوشيده مي ماند كه ورقة بن نوفل او را باخبر مي سازد! اين نظر ناسازگاري دارد با آنچه ثابت شده كه، مهر نبوت بر دوش آن حضرت نوشته [و حك] شده بود.

در ميان آنها كساني يافت مي شود كه صدايش را - در مباشرات روزانه اش - بر پيامبر بلند مي كند و بر كارهايش ايراد مي گيرد [3] ، و با وجود و حضور آن حضرت



[ صفحه 98]



مصلحت را تشخيص مي دهد، از امر و كاري كه او اجازه داده مي پرهيزد يا در چيزهايي زهد مي ورزد كه پيامبر نهي كرده است.

در كتاب الآداب صحيح بخاري آمده است كه: پيامبر در كاري اجازه داد، گروهي از آن دوري كردند. خبر [اين رفتار آنان] به پيامبر رسيد، به خشم آمد و گفت: چرا دسته اي مردم خودداري از چيزي مي كنند كه من [باكي در آن نمي بينم و] خود اقدام به آن مي ورزم؟! به خدا سوگند، من از همه تان آگاه ترم و ترسم از خدا از همه شما [در رعايت احتياط و دوري از كاري كه خدا نمي پسندد] بيشتر است. [4] .

در روايت ديگر آمده است، پيامبر آگاه شد كه عبدالله بن عمرو بن عاص مي گويد: سوگند به خدا، روزها روزه مي گيرم و شب ها بيدار مي مانم! پيامبر صلي الله عليه و آله به او فرمود: آيا تو گفته اي: تا زنده ام روزها روزه مي گيرم و شب ها بيدار مي مانم! گفت: اين سخن را گفته ام، اي پيامبر خدا. فرمود: توان اين كار را نداري، روزه بگير و افطار كن، بخواب و [براي شب زنده داري و عبادت] برخيز و از ماه سه روز، روزه بگير، چه پاداش كار نيك ده برابر است، با عمل به اين سنت، مثل آن است كه همه ي عمرت را روزه گرفته اي.

عبدالله گفت: توان من فراتر از اين است. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: يك روز، روزه بگير و دو روز افطار كن. گفت: بيشتر از اين توانمندي دارم. فرمود: يك روز در ميان روزه بگير كه روزه داود عليه السلام است و برترين روزه هاست. گفت: توانايي ام بيشتر از اين است. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: برتر از اين وجود ندارد. [5] .

اين گونه پافشاري بر نظر شخصي در مقابل قول پيامبر صلي الله عليه و آله خطرات نهفته ي بي شماري را در بر دارد، و راه هايي را براي تحريف و تبديل مي گشايد، و از ويژگي هاي آن اين است كه دين خدا با آميختگي به آراء گوناگون مردم و نظرات



[ صفحه 99]



شخصي آنان دگرگون مي شود و از اينجا به تجزيه دين و گرايش تلفيقي در شريعت مي انجامد.

و از اينجاست كه در صدر اول اسلام و پس از آن، احكام اختراعي و از پيش خود ساخته، پديد آمد كه از دين خدا نبودند و نسبتي با حيات اسلامي پيراسته، نمي يافتند، و اين همان چيزي بود كه پيامبر صلي الله عليه و آله بر امتش از آن بيم داشت.

و اين گونه است كه مي بينيم امام علي عليه السلام - در خطبه اي - يادآور مي شود كه اگر برايش فرصت مناسب فراهم آيد، امور را به اصل آنها باز مي گرداند:

بي گمان آغاز رخداد فتنه ها پيروي از احكام نفساني و احكام بدعت آميزي است كه در آن برخلاف كتاب خدا عمل مي شود و كساني بر كسان ديگر سلطه مي يابند... آيا نمي نگريد كه اگر به اين امور اقدام كنم از گرد من پراكنده مي شويد: اگر مقام ابراهيمي را به جايي برگردانم كه پيامبر نهاده بود، فدك را به وارثان فاطمه بازگردانم، صاع پيامبر را آن گونه كه بود رايج سازم، زمين هايي را كه پيامبر به كساني بخشيد و به آنان داده نشد، امضاء كنم و در اختيارشان قرار دهم، خانه جعفر را به ورثه اش برگردانم و قسمتي از مسجد را كه در آن خانه بنا شده ويران كنم [6] ، احكام ستم كارانه اي كه صورت گرفته لغو كنم [7] و زناني را كه به ناحق در اختيار مرداني اند به شوهرانشان بازگردانم [8] ، و با اين كار به احكام ازدواج بپردازم، و فرزندان بني تغلب را اسير



[ صفحه 100]



سازم [9] ، و آنچه را از زمين خيبر تقسيم شده بازگردانم، و ديوان بخشش هاي نابجا را ببندم [10] ، و چنان كه پيامبر صلي الله عليه و آله بيت المال را به مساوات مي پرداخت بپردازم و آن را بين ثروتمندان به گردش در نياورم، و مساحت [و ماليات بر زمين] را دور افكنم. [11] و ميان ازدواج ها مساوات برقرار سازم [12] ، و خمس پيامبر را آن گونه كه خدا واجب كرده به اجرا درآورم [13] ، و مسجد پيامبر را به جاي خودش بازگردانم [14] و درهايي كه بر آن گشوده شده ببندم [15] و دري را كه بسته شده بگشايم، و مسح بر پا افزار را حرام سازم. [16] ، و آنان را كه نبيذ [شراب] مي آشامند حد زنم، و دستور دهم كه هر دو متعه حلال



[ صفحه 101]



است [17] ، و امر كنم كه بر جنازه ها پنج تكبير بگويند [18] ، و مردمان را به بلند خواندن «بسم الله الرحمن الرحيم» ملزم سازم [19] ، و آن را كه پيامبر از مسجدش بيرون كرده و پس از آن حضرت در آن داخل شده، از مسجد بيرون كنم، و كساني را كه پيامبر صلي الله عليه و آله وارد مسجد كرده و پس از او از آن بيرون رانده شده اند، به مسجد درآورم. [20] ، و مردم را بر حكم قرآن و طلاق بر اساس سنت وادارم. [21] ، و صدقات (و حقوق مالي) را بر اموال - آن گونه كه هست - بستانم و ميزان آن را مشخص سازم [22] ، و وضو و غسل و نماز را به اوقات و شرايع و جايگاهشان باز گردانم [23] ، و اهل نجران را به محلشان باز گردانم [24] ، و اسيران فارس و ديگر امت ها را به كتاب خدا و سنت برگردانم. [25] .

امامان عليهم السلام آشكارا گفته اند كه از نصوص - قرآن و حديث پيامبر - پيروي مي كنند، و اجتهاد به رأي را نمي پسندند و اهل آن نيستند.



[ صفحه 102]



امام باقر عليه السلام به جابر مي گويد: به خدا سوگند اي جابر، اگر ما به رأي و هواي نفسمان به مردم فتوا دهيم از هلاك شدگانيم؛ ليكن فتوايمان بر اساس احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله و اصل هاي علمي نزد ما است كه نسل اندر نسل به ما ارث رسيده، و آن را چنان اندوخته [و از دستبرد نااهلان] حفظ مي كنيم كه اينان طلا و نقره هاشان را نهان ساخته و پاسداري مي كنند. [26] .

مردي مسئله اي از امام صادق عليه السلام پرسيد و آن حضرت پاسخ داد، آن مرد گفت: آيا به نظرتان نمي رسد كه اگر چنين و چنان پاسخ مي داديد، جاي حرف و مناقشه در آن نبود؟ امام عليه السلام فرمود: شتاب مكن! جوابي كه به تو - در اين مسئله - دادم از پيامبر صلي الله عليه و آله بود، ما از كساني نيستيم كه فتوا به رأي مي دهند. [27] .

امام باقر عليه السلام: هيچ كس بر خدا و پيامبرش بيشتر دروغ نمي بندد از كسي كه ما خاندان را تكذيب كند، يا بر ما دروغ بندد، زيرا ما از پيامبر و از خدا حديث نقل مي كنيم، بنابراين هنگامي كه ما تكذيب شويم گويا خدا و پيامبر تكذيب شده اند. [28]

و فرمود: اگر ما به رأي مان حديث كنيم، به گمراهي مي افتيم - چنانچه كسان پيش از ما گمراه شدند - ليكن ما با بينه و حجتي از پروردگارمان حديث مي كنيم كه براي پيامبرش بيان كرده و او آن را به ما آموخته است. [29] .

ابوبصير مي گويد به امام صادق عليه السلام گفتم: چيزهايي بر ما وارد مي شود [و پرسش هايي را از ما مي كنند] كه در كتاب و سنت پاسخي بر آنها نمي شناسيم، آيا به رأي و نظرمان پاسخ دهيم؟ فرمود: نه، بدان كه اگر [در چنين حالي] پاسخ درست



[ صفحه 103]



دهي اجر و پاداشي داده نمي شوي، و اگر خطا كني بر خداي بزرگ دروغ بستي. [30] .

آري، شيوه اجتهاد به رأي، رهبران و پيرواني دارد كه ريشه ها و اصولشان را از كانوني جز تعبد و تسليم بر مي گيرند و به فرهنگ جاهليت نزديك ترند، و شناخت اصيل از فرهنگ اسلام ندارند. اينان در صدر اسلام وجود قابل ملاحظه اي داشتند، بعضي از مشركان به پيامبر پيشنهاد كردند كه بعضي از احكام شرعي را تغيير دهد، و خدا به پيامبر فرمود كه بگويد: «من چنين نيستم كه تعاليم خدا را از پيش خود دگرگون كنم، من جز آنچه به من وحي مي شود پيروي نمي كنم» [31] .

عمر بن خطاب نمونه اي آشكار از مجتهداني است كه به خود جرأت مي دادند با حضور پيامبر مصلحت را به رأيشان تشخيص دهند، او گرفتن فدا را از اسيران بدر برنتافت [32] ، و بر نماز پيامبر به جنازه ي منافق اعتراض كرد. [33] و در ماجراي صلح حديبيه با پيامبر به تندي سخن گفت [34] ؛ و از پيامبر خواست كه بر علم خويش بيفزايد و در شريعت اسلام از كتاب هاي يهود استفاده كند [35] ، و به پيامبر صلي الله عليه و آله در مرض وفات گفت: (او هذيان مي گويد) يا درد بر او چيره شده است. [36] .



[ صفحه 104]




پاورقي

[1] اين بحث در مجله ي تراثنا (شماره هاي 60-53) با عنوان «السنة بعد الرسول» به چاپ رسيده است.

[2] صحيح البخاري 8: 435، كتاب الدعوات، باب 736، حديث 1230؛ مسند أحمد 2:316 - 317 و 419، و نيز ج 3: 40.

[3] مانند اعتراض عمر بن خطاب بر پيامبر - آن گاه كه خواست بر منافقي نماز گزارد - كه گفت: آيا بر منافق نماز مي گزاري؟! و نيز اين روايت كه عمر شيوه پيامبر را در گرفتن فدا از اسيران بدر برنتافت و غير آن. نگاه كنيد به؛ صحيح مسلم، كتاب الفضائل، باب فضائل عمر.

[4] نگاه كنيد به، صحيح بخاري 8: 353، كتاب الأدب، باب من لم يواجه الناس بالعتاب، حديث 979.

[5] نگاه كنيد به صحيح البخاري 3: 91، كتاب الصوم، باب صوم الدهر، حديث 233.

[6] گويا آنان خانه ي جعفر را غصب و جزو مسجد كرده بودند.

[7] مانند حكم عمر به عول و تعصيب در ارث و...

[8] مثل كسي كه بدون [وجود و حضور] شاهدان [عادل] زنش را طلاق داده، يا در حال حيض [و بي آنكه از عادت ماهانه پاك بوده و آميزش جنسي با او صورت نگرفته باشد] اقدام به طلاق كرده است. چه بسا اين سخن امام عليه السلام اشاره به فرمايش آن حضرت بعد از بيعت باشد كه فرمود: آگاه باشيد (اي مردم) هر زميني كه عثمان اقطاع كرده [و به ناحق به خويشانش واگذارده] و هر مالي را كه او [به كسانش داده و] بخشيده به بيت المال باز مي گردد، چه حق گذشته را چيزي باطل نمي كند، و اگر دريابم كه با بيت المال ازدواجي صورت گرفته [و كابين زنان شده] آن را باز پس مي گيرم...؛ نگاه كنيد به، نهج البلاغه 1: 42، خطبه 14.

[9] زيرا عمر جزيه را از آنان برداشت؛ آنان اهل ذمه نبودند، از اين رو اسيرسازي فرزندانشان حلال و شايسته بود.

محيي السنة، بغوي مي گويد: روايت شده كه عمر بن خطاب خواست از نصاراي عرب جزيه بگيرد. گفتند: ما عربيم، آنچه را عجم مي پردازد نمي دهيم، ليكن مانند آنچه به عنوان صدقه ميانشان معمول است، از ما بستان. عمر گفت: حكم خدا بر مسلمين گرفتن جزيه از شماست. گفتند: به اسم صدقه هر چه خواهي افزون كن و به اسم جزيه از ما چيزي مگير. پس عمر توافق كرد كه صدقه را دو برابر از آنها بستاند.

[10] اشاره به عمل كرد عمر است كه براي تأمين عالمان و والي ها و لشكريان مانند زكات واجب، بر زارعان و صنعت گران و تاجران، خراج [ماليات] نهاد، و دفاتري تدوين كرد كه نام هاي اينها و آنها در آن بود.

[11] براي آگاهي بيشتر در اين زمينه نگاه كنيد به؛ كتاب «الشافي» اثر سيد مرتضي.

[12] چه بسا اين سخن اشاره به سنت عمر باشد كه ازدواج مرد غير قريشي را با زن قريشي ممنوع ساخت، و نيز عجم را از ازدواج با عرب بازداشت.

[13] اشاره به منع عمر است كه اجازه نداد خمس اهل بيت به آنان پرداخت شود.

[14] يعني آنچه را به غصب بر آن افزوده شده، خارج كنم.

[15] اشاره به نزول جبرئيل از سوي خداست به اينكه همه ي درهايي را كه به مسجد پيامبر باز مي شود جز در خانه ي علي، ببندد.

[16] اشاره به اجازه ي عمر در مسح بر پا افزار است، و مخالفت عايشه و ابن عباس و علي عليه السلام با او در اين زمينه.

[17] يعني متعه ي نساء [ازدواج موقت] و متعه حج.

[18] چون در روايت حذيفه و زيد بن ارقم و غير اين دو آمده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله پنج بار تكبير گفت.

[19] قرائت بسم الله با صداي بلند، توسط پيامبر در نماز، امري قطعي است و صحابه در اين زمينه احاديث صحيح فراوان نقل كرده اند.

[20] ممكن است مقصود اشاره به صحابه اي باشد [كه خلافت ابوبكر و عمر را برنتافتند] و با آن مخالفت كردند، از اين رو با آنكه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله مقرب بودند، از مسجد آن حضرت اخراج شدند و نيز امام عليه السلام بر آن بود كه كساني چون حكم بن عاص و غير او را كه پيامبر از مسجدش بيرون رانده، به مسجد راه ندهد.

[21] در اين سخن امام عليه السلام به اجتهادات مخالف قرآن نظر دارد، و آنچه آنان درباره ي طلاق سه مرتبه [در يك مجلس] مي گويند.

[22] يعني انواع نه گانه عبارتند از: دينار و درهم، گندم و جو، و خرما و كشمش، و شتر و گاو و گوسفند.

[23] زيرا آنان با اين احكام مخالفت كردند، ما اين مسئله را در كتاب «وضوء النبي» روشن ساختيم، و اميد است كه كتاب هايي درباره ي غسل و نماز و ديگر احكام شرعي كه امام علي عليه السلام به تحريف و بدعت در آنها اشاره مي كند، به نگارش در آوريم.

[24] آنان كساني بودند كه عمر آنها را از وطنشان كوچ داد.

[25] الكافي 8: 58، حديث 21.

[26] بصائر الدرجات: 300، حديث 4، و نيز نگاه كنيد به صفحه ي 299، حديث 1.

[27] الكافي 1: 58، كتاب فضل العلم، باب البدع و الرأي و المقاييس، حديث 21.

[28] جامع أحاديث الشيعة 1: 181، باب حجيت فتوي الأئمة المعصومين عليهم السلام، حديث 114.

[29] بصائر الدرجات: 299، حديث 2، و نيز نگاه كنيد به صفحه ي 301، حديث 1.

[30] الكافي 1: 56، كتاب فضل العلم، باب البدع و الرأي، حديث 11.

[31] سوره ي يونس: 15.

[32] شرح نهج البلاغه، لابن أبي الحديد 11-12:12 / 82، باب نكت من كلام عمر و سيرته و أخلاقه.

[33] صحيح مسلم 4: 1865، كتاب فضايل الصحابة، باب فضائل عمر، حديث 25 و جلد 1: 2141، كتاب صفات المنافقين و احكامهم، حديث 3.

[34] صحيح البخاري 4: 381، كتاب الشروط، باب الشروط في الجهاد و المصالحة، حديث 932.

[35] المصنف لعبدالرزاق 10: 313، كتاب أهل الكتابين، باب هل يسأل أهل اليهود بشي ء، حديث 19213؛ مجمع الزوائد 1: 174، باب ليس لأحد قول مع رسول الله صلي الله عليه و آله.

[36] صحيح البخاري 1:119-120، كتاب العلم، باب 82، حديث 112؛ صحيح مسلم 3: 1257 و 1259 كتاب الوصية، باب ترك الوصية....


بازگشت