درنگي با احاديث رويا


با توجه به احاديث و نظر عالمان و نكته هايي كه در بحث هاي گذشته بيان شد، آشكارا روشن گرديد كه تشريع اذان در هنگام معراج پيامبر صلي الله عليه و آله رخ داد، و در اين باور، شيعه دوازده امامي تنها نيست. شيعه زيديه و اسماعيليه نيز همين عقيده را دارند و افزون بر آن، بزرگاني از اهل سنت به آن قائل اند.

بنابراين، تشريع اذان - با اين وصف كه فعل تعبدي است - آسماني و از جهان بالا و والاست، نه آنكه زميني و ناشي از خواب باشد، و همين نظر با قانون گذاري الهي هماهنگي كامل دارد، و نيز با اعتقاد به نبوت و وحي - كه واسطه تشريع بين خدا و خلق است - سازگار مي باشد.

اما اين قول كه اذان تعبير خوابي بود كه مردي ديد و به پيامبر صلي الله عليه و آله خبر داد [در آغاز] تنها نظر بعضي از اهل سنت بود، و بعدها بين آنان به صورت قول مشهور درآمد. در مقابل اين نظر مشهور آنان، پرسش هاي جدي آشكار مي شود كه، ناشي از نگرش اسلامي به حقايق چيزها و عمق تشريع الهي است؛ بعضي از اين سؤال ها چنين اند:

آيا اين قول - كه تشريع اذان را به خواب يك نفر مستند مي داند - با اصول شريعت، كه بر دريافت احكام از خدا به وسيله ي پيامبر استوار است، هم خواني و سازگاري دارد؟

آيا در منطق اسلام و وحي، جايز است كه شريعت از خواب ها و قصه ها گرفته



[ صفحه 67]



شود؟ آيا مي توان شريعت را به مشاوره - آن گونه كه در بعضي از احاديث اذان آمده - دريافت؟

[در پاسخ مي توان گفت:]

1- در احكام و مسائل شرعي استناد به خواب خطاست، و در تشريع احكام نمي توان به آن اعتماد كرد... مگر آنكه رؤيايي باشد كه شخص پيامبر ببيند، زيرا خواب او جزئي از وحي است.

دريافت انحصاري شريعت از خدا، هر آنچه را كه جز وحي باشد نفي مي كند، و بر اين نكته تأكيد مي ورزد كه وحي خدا را پيامبر از پيش خود نمي تواند تغيير دهد يا تبديل به چيز ديگر كند، در قرآن مي خوانيم:

(قل ما يكون لي أن ابدله من تلقاء نفسي ان أتبع الا ما يوحي الي اني أخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم). [1] .

بگو اي پيامبر، شايسته من نيست كه وحي خدا را با خواست نفساني خود تغيير دهم، من جز آنچه را به من وحي شده پيروي نمي كنم، و بيم دارم كه اگر پروردگارم را عصيان كنم و فرمان نبرم، عذاب روزي بزرگ مرا فرا گيرد.

(قل ما كنت بدعا من الرسل و ما أدري ما يفعل بي و لا بكم ان أتبع الا ما يوحي الي و ما أنا الا نذير مبين). [2] .

بگو: من نو آمده اي از پيامبران نيستم، و نمي دانم كه به من و شما چه خواهند كرد، من جز آنچه را به من وحي مي شود پيروي نمي كنم، و من جز بيم دهنده آشكار نيستم [كه از مخالفت احكام خدا شما را بيم مي دهم].

(و ما ينطق عن الهوي - ان هو الا وحي يوحي - علمه شديد القوي). [3] .



[ صفحه 68]



پيامبر از روي هواي نفس سخن نمي گويد، اين [قرآن] جز وحيي كه به او شده نيست، كه [فرشته اي] بس نيرومند، به وي آموخته است.

(قل انما أتبع ما يوحي الي من ربي هذا بصائر من ربكم و هدي و رحمة لقوم يؤمنون). [4] .

بگو: من تنها وحيي را كه از پروردگارم به من مي شود پيروي مي كنم، و اين قرآن بصيرت ها [و حجت هاي روشن] از پروردگارتان است، و هدايت و رحمت براي مؤمنان.

و درباره ي فرشتگان آمده است:

(بل عباد مكرمون - لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون). [5] .

فرشتگان بندگان گرامي اند، در سخن بر خدا سبقت نمي گيرند [و از پيش خود حرف نمي زنند]، و به فرمان و خواست خدا عمل مي كنند.

اين آيات آشكارا بيان مي دارد كه، در شأن پيامبر و فرشتگان نيست كه بر وحي پيشي گيرند يا خودشان چيزي را تشريع كنند، زيرا آنان بايد در اين زمينه تنها شنواي وحي باشند يا آمدن آن را انتظار كشند، چنانچه پيامبر در مسئله تغيير قبله مدت شش يا هفت ماه، در انتظار وحي ماند تا اينكه آيه ي زير نازل شد:

(قد نري تقلب وجهك في السماء فلنولينك قبلة ترضاها فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره...). [6] .

ما گردش روي تو را به آسمان مي بينيم، پس به زودي تو را به قبله اي برگردانيم كه مي پسندي، پس رويت را سوي مسجد الحرام بگردان، و هر كجا باشيد به آن سمت رو كنيد...



[ صفحه 69]



و نيز پيداست كه بسي بعيد است از مشاوره حكم شرعي زاييده شود، زيرا دين خدا خالص است و نقش غير را در خود بر نمي تابد:

(يقولون هل لنا من الأمر من شي ء قل ان الأمر كله لله). [7] .

مي گويند: آيا در اين امر براي ما چيزي (و نقشي) هست؟ بگو: همه ي امر براي خداست.

و از اينجا مي توان دريافت كه آيه ي«(و شاورهم في الأمر)؛ در كارها با آنان مشورت كن» بر مشاوره در موضوعات خارجي و شئون زندگي و تصميم گيري در بعضي از حوادث، دلالت دارد، مانند استراتژي جنگي، چگونگي برخورد با حيله ي دشمنان،زمينه هاي دست يابي به امنيت، صلح و...

و اين مشاوره ثمرات ارزنده اي دارد، از جمله اينكه: مشاوران را به مشاركت در تصميم گيري مناسب - در كار مورد نظر - فرامي خواند، و آنان را در راه اجراي مقررات و قوانين اين مشاوره و تحمل نتايج آن، توانمند مي سازد؛ و با وجود اين، تصميم گيري نهايي با پيامبر صلي الله عليه و آله است و همين امر، بايدها و نبايدها را مشخص مي كند، و تصميم پيامبر در مسئله ملاك و معيار قرار مي گيرد [و اين سخن بر گرفته از ذيل آيه ي شوري است كه مي گويد:] (فاذا عزمت فتوكل علي الله)؛ چون تصميم [نهايي را خودت] گرفتي، پس بر خدا توكل كن.

بنابراين، جايگاه شوري دخالت در تشريع احكام نيست، و اگر دخالت كند، به منزله نقش داشتن در وحي و قانون گذاري است و از شأن نبوت و پيامبر مي كاهد و باب دروغ پردازي و افترا به خدا را مي گشايد... و اين كاري است كه خداي متعال كساني را كه به آن دست يازند تهديد كرده است؛ هر چند اين ياوه گويي، اندك و ناچيز باشد.



[ صفحه 70]



خداوند پيامبرش را - با اينكه او محبوب ترين خلق نزد اوست - به شدت بر حذر داشته و تهديد كرده كه، مبادا يك حرف از قرآن را تغيير دهد، اين بدان جهت بود كه اهل قريه ي ناصره - پس از نزول آيه ي (حتي اذا أتيا أهل قرية استطعما أهلها فأبوا أن يضيفوهما) [8] - بارهاي طلا، نقره و ابريشم - به عنوان رشوه - براي پيامبر صلي الله عليه و آله آوردند، تا آن حضرت حرف «ب» را در واژه ي «ابوا» به «ت» تبديل كند. در اينجا بود كه تهديد استوار [و كوبنده ي] الهي فرود آمد تا مردم بدانند دين خدا خالص و پاكيزه است، و در هيچ حالي جايز نيست رأي آدمي - هر چند كم و اندك و در حد يك حرف باشد - با آن درآميزد:

(و لو تقول علينا بعض الأقاويل - لأخذنا منه باليمين - ثم لقطعنا منه الوتين - فما منكم من أحد عنه حاجزين). [9] .

اگر برخي از سخنان را به دروغ به ما نسبت مي داد، او را به دست راست [و به شدت و قدرت] مي گرفتيم، آن گاه رگ حياتش را مي بريديم، و هيچ يك از شما نمي توانستيد ما را از اين كار باز داريد.

با اينكه در قرآن آمده: «پيامبر از روي هواي نفس سخن نمي گويد، آنچه بر زبان مي آورد، سخن وحي است». [10] .

2- اذان ارتباط استواري با نماز دارد كه به فرموده پيامبر صلي الله عليه و آله، بهترين [تكليف عبادي است كه از جانب خدا] وضع شده است، و ستون دين و اساس جوهري آن مي باشد... اهميت اذان به حد و مرتبه اي است كه امام هادي زيدي، آن را از اصول دين مي داند. [11] .



[ صفحه 71]



اذان مقدمه نماز است، و هر دو عبادتي خالص براي خدايند، كه از ژرفاي حقيقت وجودي توحيد صادر شده اند، و از اين رو بسي غفلت و ناداني است كه انسان معتقد باشد خدا پيامبر را به اقامه ي نماز بر وجهي كه خدا تشريع كرده دستور داده، آن گاه تعليم اذان و اقامه ي نماز را به مردم عادي وانهاده كه مي گويند آن را در خواب ديدند! يا گاه از پيش خود چيزي به آن افزودند كه كاملش كنند، بي آنكه پيامبر خدا آن را بياموزاند؛ پيامبري كه رساننده وحي و پرچمدار هدايت براي همه نسل هاي آدمي است.

3- بعضي از احاديث اهل سنت - كه در كتاب هاي صحاح و سنن آنان درباره ي اذان آمده است - اشاره به اين دارد كه پيامبر در امر اذان در حيرت و سر در گمي بود و روزهايي چند حكم الهي را در اين زمينه نمي دانست، تا اينكه با صحابه در اين موضوع مشورت كرد، و براي اعلام وقت نماز خواست كه ناقوسي چون ناقوس نصاري تهيه كنند، و حتي نزديك بود ناقوس بزنند!

اهانت ها و ناچيز انگاري ها نسبت به شأن پيامبر صلي الله عليه و آله، در اين نظريه، آشكار است و اين را قرآن و منطق ايماني برنمي تابد؛ زيرا سبك شمردن پيامبر با دعوت قرآن كه مسلمانان را به احترام و بزرگ داشت پيامبر فرامي خواند، معارض مي باشد و ناسازگار با نهي خداست كه از مؤمنان مي خواهد صدايشان را از سخن پيامبر بلندتر نكنند، تا تمايز و ارجمندي و شأن والاي آن حضرت محفوظ بماند:

(يا أيها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدي الله و رسوله و اتقوا الله ان الله سميع عليم - يا أيها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض أن تحبط أعمالكم و أنتم لا تشعرون). [12] .

اي كساني كه ايمان آورده ايد، (در هيچ كاري) از خدا و پيامبرش پيشي نگيريد



[ صفحه 72]



و از خدا بترسيد كه او شنوا و داناست - اي مؤمنان، صداهاتان را از صداي پيامبر بالاتر نبريد و با او چنان كه با يك ديگر سخن مي گوييد [و تن صدا را بلند مي كنيد]، سخن نگوييد، كه ندانسته اعمالتان از بين مي رود و هيچ مي شود.

شايان يادآوري است كه اين آيه زماني نازل شد كه ابوبكر و عمر، درباره ي تعيين نماينده پيامبر به بني تميم، با هم ستيز مي كردند، ابوبكر گفت: قعقاع بن معبد باشد، عمر گفت: اقرع بن حابس، ابوبكر به عمر گفت: تو خواستار مخالفت با مني! عمر گفت: چنين نيست، پس با هم مجادله كردند تا [عصباني شدند] و صداشان بلند شد. در اين هنگام آيات فوق نازل گرديد. [13] .

پس زماني كه خدا ستيز لفظي و زباني و بلند كردن صدا را در محضر پيامبر، در هيچ كاري - به جهت احترام و گرامي داشت مقام پيامبر - نمي پسندد، چگونه مي توان در يك امر تعبدي مانند اذان، به او نسبت تحير داد تا آنجا كه ناقوس نصاري را براي اعلام وقت نماز برگزيند؟! يا نزديك بود به اين كار دستيازد؟!

4- بخاري و مسلم و نيز حاكم - در المستدرك - احاديث رؤياي عبدالله بن زيد را نياورده اند، بلكه در مستدرك (به نقل از سفيان بن ليل از امام حسن عليه السلام) آمده است كه «تشريع اذان با خواب، سخيف مي باشد».

حاكم در اين باره مي گويد: بخاري و مسلم احاديث عبدالله بن زيد و حكايت خواب او را به پيامبر - به اين اسناد [14] - به اين دليل ترك كرده و نياورده اند كه وي پيش از تشريع اذان مرد؛ گفته شده كه او در احد به شهادت رسيد؛ و گفته اند: اندكي پس از



[ صفحه 73]



جنگ احد از دنيا رفت، و دانا خداست. [15] .

از اينكه شيخين اين حديث را نياورده اند، مي توان دريافت كه حديث عبدالله بن زيد از پيامبر، اصالت ندارد، مؤيد اين سخن روايت ابونعيم در حلية الأولياء است - در ترجمه عمر بن عبدالعزيز - كه به نقل از عبيدالله بن عمر مي گويد: دختر عبدالله بن زيد بر عمر بن عبدالعزيز وارد شد، گفت: اي امير مؤمنان، من دختر عبدالله بن زيدم، پدرم در بدر حضور يافت و روز احد شهيد شد، عمر گفت:



تلك المكارم لا قعبان من لبن

شيبا بماء فعادا بعد ابوالا [16] .



آنچه را مي خواهي از من درخواست كن، او حاجت و نيازش را گفت، پس عمر آنچه را او خواست برآورد. [17] .

اگر قضيه ي رؤيت اذان در خواب از عبدالله قطعي بود، دخترش اين كرامت را ذكر



[ صفحه 74]



مي كرد و آن را همراه دو ويژگي ديگر او - حضور در بدر و شهادت در احد - بر مي شمرد، بلكه فضيلت ديدن اذان در خواب - اگر واقعا رخ داده بود - كاري بود كه چيزي به پاي آن نمي رسيد، چه از ميان همه انسان ها او تنها كسي بود كه وحي، خواب او را در اين مسئله مي پذيرفت، و پيداست كه اين كرامت بسي بااهميت تر از حضور او در بدر يا شهادتش در احد مي باشد، زيرا در اين دو فضيلت ديگران با او شريك اند.

پس اينكه دختر عبدالله بن زيد اين منقبت را براي او ذكر نمي كند - با آنكه مي خواهد عطوفت عمر بن عبدالعزيز را به خود برانگيزد - بيانگر آن است كه اين كرامت در عهد اول (و صدر اسلام) ثابت نبوده است.

5- عالمان ديني بر اين باورند كه تنها رؤياي پيامبران حجت است، نه غير آنان، بلي آنان اين گونه رؤياها و خواب ها را بدين جهت كه وحي با آن سازگار است، صحيح دانسته اند.

عسقلاني مي گويد: در اثبات حكم اذان به خواب عبدالله بن زيد، به اين دليل اشكال شده كه، بر خواب غير انبياء حكم شرعي بنا نمي شود، و جواب داده شده به احتمال هم زماني وحي با آن... [18] .

ليكن پيداست كه اين پاسخ علمي و دقيق نيست، زيرا مجرد احتمال هم زماني خواب با وحي سودمند نمي باشد، چه اگر اين تقارن صحيح بود، روايات مورد اعتماد در اين باب آن را يادآور مي شد، و به اجتهادات كساني چون ابن حجر منحصر نمي گرديد.

افزون بر اين، چرا زماني كه پيامبر به مدينه آمد و متحير بود، وحي بر او نازل نشد [و در انتظار ماند] تا اينكه عبدالله بن زيد پيامبر را از خوابش آگاه ساخت، و آن گاه وحي مطابق اين خواب فرود آمد؟!



[ صفحه 75]



تعارض احاديث رؤيا با هم و نيز مخالفت آنها با چيزهاي ثابت ديگر، بر اين نگرش مهر بطلان مي زند، زيرا اين قول كه تشريع اذان در معراج صورت گرفت، با حيرت پيامبر و سعي او براي مشاوره با اصحاب در مدينه، نمي سازد.

به ويژه آنكه از بعضي از احاديث بوي غلو به مشام مي رسد و اين ادعا كه بر عبدالله بن زيد يا عمر يا بلال، چيزي مانند وحي نازل شد؛ سخن عبدالله در بعضي از احاديث چنين است: «گويا من بين خواب و بيداري بودم» يا «اگر مردم چيزي نمي گفتند [و مرا به ياوه گويي و جنون متهم نمي كردند، با اطمينان] مي گفتم: من بيدار و هوشيار بودم نه خواب!!» يا در احاديث ديگر مي خوانيم: «جبرئيل در آسمان دنيا اذان گفت، عمر و بلال آن را شنيدند، پس عمر بر بلال سبقت گرفت و پيامبر را خبر داد، سپس بلال آمد...».

پيداست كه اين احاديث شأن عبدالله بن زيد و عمر را تا مرتبه نبوت بالا مي برد و غلو درباره آنهاست. بلكه بسي جاي شگفتي است كه مي بينيم بيشترين فشار و مسئوليت، در نقل خبر اذان، بر دوش عبدالله بن زيد عبد ربه خزرجي انصاري گذاشته شده، در حالي كه اين صحابي در تاريخ و فقه، نشان روشني ندارد و تنها به «كسي كه اذان بر او نمايان شد» معروف شده و به جز اين حديث، در زمينه هاي ديگر شناخته شده و مشهور نيست؛ و مثل اين سخن، درباره ي عبدالله بن زيد بن عاصم مازني انصاري - صاحب حديث وضو - گفته شده، كسي كه قسمتي از وضوي ثلاثي غسلي [19] را بر عهده او افكنده و ادعا كرده اند كه اخبار صحيحي درباره ي وضو از او روايت شده و حال آنكه خود او از آنها بي خبر است.

چرا نشانه هاي اين دو صحابي انصاري مبهم است؟! چرا اين دو شناخته نمي شوند مگر در دو حديث وضو و اذان؟!



[ صفحه 76]



به جاست به اشكال ديگري اشاره شود كه سهيلي مطرح كرده [20] ، و عسقلاني و ديگران درصدد جواب آن برآمده اند.

ابن حجر - در ارشاد الساري - مي گويد: اگر اشكال شود كه، اختصاص اذان به رؤياي يك نفر و نه به وحي، چه حكمتي دارد؟ پاسخ اين است كه در اذان پيامبر به بزرگي و عظمت ياد مي شود، از اين رو اگر اين ستايش با زبان ديگري باشد، در شرافت و بزرگداشت پيامبر كارآمدتر است، افزون بر اين، ابوداود در مراسيل [21] روايت كرده: چون عمر اذان را به خواب ديد، نزد پيامبر آمد تا او را باخبر سازد، آنجا دريافت كه وحي در اين باره نازل شده است. پس پيامبر صلي الله عليه و آله را خوش نيامد مگر اذان بلال و به او گفت: وحي به اذان، بر تو پيشي گرفت.

راويان اين حديث پنج نفرند و در آن تحديث [22] و اخبار [23] ، ديده مي شود. [24] .

اين تعليل، ناقص و ضعيف است؛ زيرا در صورت صحت، لازم مي آيد كه هر جا سخن از شهادتين است، بايد از زبان شخصي غير از پيامبر باشد، زيرا شهادت به پيامبري آن حضرت از زبان كسي ديگر، ذكر و ياد او را بلندتر مي سازد و شأن او را فراتر مي برد و در دفع تهمت دشمنانش مؤثرتر است. و اين در حالي است كه مي دانيم خداي بزرگ خود ذكر پيامبر را بلند كرده و فرموده: «و رفعنا لك ذكرك) [25] ؛ ما ذكر تو را بلند ساختيم»، بنابراين، پس از اين فرمايش خدا، به هيچ كس نيازي ندارد كه براي رفعت ذكر او بكوشد.

اينها مهم ترين اقوالي است كه اهل سنت درباره تشريع اذان گفته اند، مي توان



[ صفحه 77]



بعضي از آنها را به بعض ديگر باز گرداند، و از حجم اختلافات كاست، ليكن برگشت همه ي آنها به يك قول واحد، محال و نشدني است، زيرا اين باور كه اذان در اسراء و معراج تشريع شد و [نخستين بار] در آنجا اذان گفته شد، با اين عقيده سازگاري ندارد كه دل مشغولي پيامبر در مدينه اين بود كه چگونه اعلام وقت نماز كند و مسلمانان را در زمان واحد گرد هم آورد، و در كيفيت اين امر با اصحاب مشورت مي كرد.

همچنين آنچه از عمر آمده كه، او اولين كسي بود كه اذان جبرئيل را در آسمان شنيد، پس از او بلال شنيد؛ يا اينكه از عمر حكايت شده كه، شهادت به نبوت را او بر اذان افزود و گر نه در اذان تنها شهادت به توحيد وجود داشت. اينها با تشريع اذان در معراج هماهنگي ندارد.

و نيز اين سخن كه، ابابكر نخستين كسي بود كه پيامبر را به اذان خبر داد، چنانچه در جامع المسانيد آمده است - مخالف قول مشهور بين محدثان است كه گويند عبدالله بن زيد انصاري نخستين كسي بود كه پيامبر را به خوابش خبر داد.

مشهور اين است كه عبدالله بن زيد بامداد - پس از اينكه از خواب برخاست - به پيامبر [اذان را] خبر داد، زيرا مي گويد: «فلما أصبحت أتيت رسول الله، چون صبح شد نزد پيامبر آمدم» يا «فلما غدا... چون بامداد شد...»؛ اين نظر مخالف سخن حافظ دمياطي است كه در سيره اش مي گويد: عبدالله بن زيد، شب نزد پيامبر آمد و به او خبر داد. [26] .

حلبي در راستاي جمع ميان دو قول و ايجاد سازگاري بين آنها، گفته است كه جمله ي «فلما أصحبت...» يا «فلما غدا»، اشاره به نزديكي صبح دارد.

پيداست كه اين تأويل حلبي خلاف ظاهر عبارت است، متبادر از آنها، به طور آشكار، صبح است؛ بايسته بود حلبي نقل حافظ دمياطي را ناصواب بداند، نه اينكه توجيه نامتعارف كند.



[ صفحه 78]



و نيز در بعضي احاديث آمده كه، عمر وقتي اذان را شنيد در خانه اش بود و عبايش را جمع مي كرد كه بيرون آيد (و هو في بيته يجر رداءه)، و در احاديث ديگر آمده كه عمر به پيامبر اين پيشنهاد را كرد: «اولا تبعثون رجلا ينادي بالصلاة؛ چرا مردي را بر نمي انگيزيد كه براي نماز ندا كند؟». اين دو نقل با هم اختلاف دارند؛ زيرا دومي اشاره دارد به اينكه اذان با پيشنهاد عمر بن خطاب تشريع شد و او نزد پيامبر بود، و جمله اول بيانگر آن است كه او اذان را در خانه اش شنيد.

قسطلاني در ارشاد الساري، پس از آنكه روايت عمر را آورده - «كان المسلمون حين قدموا المدينة...، مسلمانان هنگامي كه مدينه آمدند» سخن ابن حجر را آورده كه مي گويد: سياق حديث عبدالله بن زيد خلاف اين است، چه در آن آمده كه، چون عبدالله رؤيايش را براي پيامبر نقل كرد، عمر صداي اذان را شنيد، (از خانه) بيرون شد، نزد پيامبر آمد و گفت: «مثل آنچه او ديده من ديدم». اين سخن دلالت دارد كه عمر هنگام نقل عبدالله حضور نداشت.

قسطلاني مي گويد: ظاهر اين است كه اشاره ي عمر به فرستادن مردي كه براي نماز ندا كند، پس از مشاوره در اين باره بود؛ و رؤياي عبدالله بعد از اين رخ داد.

عيني به نقل ابوداود از أبي بشر، از أبي عمير، از انس، از عموي انصاري اش، در ادامه روايت آورده كه، عبدالله بن زيد گفت: «در اين هنگام كسي آمد و اذان را به من نماياند، و عمر پيش از او اذان را [در خواب] ديده بود و كتمان مي كرد، پيامبر به او گفت: چه چيز تو را مانع شد كه ما را با خبر سازي...». در اين نقل سخني از اين نيست كه عمر صدا [ي اذان] را شنيد، پس بيرون آمد؛ اين سخن كلام قرطبي را تقويت مي كند و كلام بعضي از كسان - يعني ابن حجر - را مردود مي شمارد.

ابن حجر از نادرستي اين اعتراض پاسخ داده به اينكه، وقتي در روايت ابي عمير از اين سخن كه «عمر صدا را شنيد پس بيرون آمد»، سكوت شده، و ابن عمر آن را اثبات كرده، اين اثبات، دلالت براين دارد كه عمر آنجا حاضر نبود؛ پس چگونه



[ صفحه 79]



مي توان به مانند اين سخن اعتراض كرد؟! [27] .

باري، اهل سنت با اين وجوه مي كوشند بين بعضي روايات سازگاري ايجاد كنند؛ليكن پيداست كه در موارد ديگر اين كار نشدني است؛ و آنان هر جايي را كه بخواهند وصله كنند و بدوزند، جاي ديگر آن پاره مي شود؛ و ما به خاطر پرهيز از طولاني شدن، به مناقشه در سند اين روايت نپرداختيم و به تعليق بر دلالت بعضي از آنها بسنده كرديم.

چكيده سخن اين است كه در اذان - مانند احكام ديگر شريعت - دو جهت مطرح است:

1- اذان در معراج تشريع شد، و سخن وحي است كه زيادي و كمي در آن جايز نيست.

2- تشريع اذان در پي خواب عبدالله بن زيد بن عبد ربه، پديد آمد، يا با مشورت اصحاب اذان تشريع شد.

اين دو نگرش در مفاهيم و اصول با هم مختلف اند؛ زيرا در نگرش اول، اذان با يك امر قدسي الهي پيوند مي يابد، چه حقيقت معراج حقيقتي عالي است كه با غيب ارتباط مي يابد، و اهل بيت رسالت و متعبدان از اصحاب پيامبر به آنچه در معراج گذشت آگاه اند، به عكس بعضي از قريش كه حقيقت معراج را منكرند و معناي آن را سبك مي شمارند، پس نمي پذيرند كه پيامبر بزرگ حجاب ها را در نورديد تا اينكه به سراي عظمت رسيد، مفاهيم رباني و افكار بلندي را دريافت كه دست يابي به آنها بدون ياري از قدرت الهي ممكن نيست، و شناخت حقايق اين مفاهيم رباني جز از طريق اهل بيت رسالت و وحي امكان ندارد، و [تنها] آنان مي توانند ابهام ها را در اين زمينه روشن سازند.



[ صفحه 80]



اما آنان كه مي گويند اذان به وسيله رؤيايي تشريع شد كه عبدالله بن زيد - يا هفت نفر ديگر صحابه - ديد، به توقيفي نبودن اذان نظر دارند تا بتوانند در اين شعار مقدس زياده و نقصان پديد آورند.

سرخسي در المبسوط مي گويد: «... به اين دليل كه از ابراهيم روايت شده، نخستين كسي كه اقامه را، يك يك، گفت معاويه بود؛ و مجاهد گفت: اقامه، دو دو، بود - مانند اذان - تا اينكه بعضي از امراي جور آن را سبك شمردند، پس در راستاي نيازهاشان آن را، يك يك، ادا كردند». [28] .

ابن عبدالبر - در فتح المالك، بتبويب التمهيد علي موطأ مالك - در مقام تصحيح اختلاف احاديث اذان مي گويد: در قصه ي عبدالله بن زيد، در زمينه شروع اذان، جماعتي از صحابه اين داستان را از پيامر، به الفاظ مختلف و معاني نزديك به هم روايت كرده اند، و همه ي آنها در اين جهت سازگارند كه نداي اذان در خواب به عبدالله نمايانده شد و در اين وقت، پيامبر دستور اذان داد، و آغاز اذان همين امر بود. [29] .

اين سخن - و آنچه پيش از آن گذشت - روشن مي سازد كه، بيشتر اهل سنت به توقيفي نبودن اذان - بر خلاف آنچه شيعه مي گويند - قائل اند؛ زيرا آنان براي شرعيت اذان به خواب عبدالله بن زيد استدلال مي كنند، حتي [گويند] بعضي از حاكمان ستم گر براي نياز خود اقامه را، يك يك، ساختند.

مطلب شگفت، سخن ابن عبدالبر است كه در جاي ديگر از كتابش مي گويد: «احاديثي كه مالك در اين باب آورد و آنچه ما بر آنها - از آثار - افزوديم، روشن ترين دليل ها بر فضيلت رؤياست و اينكه آن جزئي از وحي و نبوت است و براي فضل و



[ صفحه 81]



شرف رؤيا، همين كافي است؛ چه اگر رؤيا وحي از سوي خدا نبود، آن را شريعت و منهاج دينش قرار نمي داد». [30] .

ابوعمر [31] مي گويد: «احاديث در وصف اذان مختلف است، اگر چه در اصل امر اذان متفق اند كه [شروع اذان] رؤياي عبدالله بن زيد بود، و عمر بن خطاب نيز آن خواب را ديده بود!!» [32] .

آيا اين سخن ابوعمر دلالت نمي كند كه، عبدالله بن زيد و عمر بعضي از مراتب نبوت را داشتند؟!

آنچه گذشت نمايي كوچك از اختلاف نظر در مدرسه ي خلفاء درباره ي شروع اذان بود؛ و مدرسه اهل بيت عليهم السلام همراه با صحابه متعبد پيامبر اتفاق دارند بر اينكه، اذان در معراج با تعليم خداي بزرگ تشريع شد.



[ صفحه 82]




پاورقي

[1] سوره ي يونس: 15.

[2] سوره ي أحقاف: 9.

[3] سوره ي نجم: 3-5.

[4] سوره ي أعراف: 203.

[5] سوره ي أنبياء: 26 -27.

[6] سوره ي بقره: 144.

[7] سوره ي آل عمران: 154.

[8] (موسي و خضر رفتند) تا به قريه اي رسيدند، از اهل آن آبادي طعام و خوراك خواستند، ولي آنان از پذيرايي آنها خودداري كردند. (سوره ي كهف: 77).

[9] سوره ي حاقه: 44-47.

[10] (لا ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي) سوره ي نجم: 3.

[11] اين سخن، در صفحات پيشين گذشت.

[12] سوره ي حجرات: 1-2.

[13] نگاه كنيد به: صحيح البخاري 6: 290، كتاب المغازي، باب وفد بني تميم، حديث 812.

[14] در سند آنچه از عبدالله بن زيد - در زمينه اذان روايت شده، شرط شيخين، نيست جز آنچه بشير بن محمد بن عبدالله بن زيد از جدش - عبدالله بن زيد - روايت كرده است، ليكن بخاري و مسلم آن را حديث منقطع دانسته و در صحيحين نياورده اند، چه نوه ي بشير جدش - عبدالله بن زيد - را درك نكرد و نديد.

[15] المستدرك، للحاكم 4: 348، كتاب الفرائض، باب رد الصدقة ميراثا؛ تلخيص الحبير، لابن حجر 3: 12. «حاكم و بيهقي گويند: همه روايات عبدالله بن زيد در اين باب منقطع اند، زيرا وي روز احد شهيد شد. از دراوردي از عبيدالله بن عمر نقل شده كه گفت: دختر عبدالله بن زيد، نزد عمر بن عبدالعزيز آمد، گفت: اي امير مؤمنان، من دختر عبدالله بن زيدم، پدرم در جنگ بدر حضور يافت و در احد به قتل رسيد.

درستي اين سخن جاي درنگ دارد، زيرا عبيدالله بن عمر اين قصه را درك نكرد. واقدي از محمد بن عبدالله بن زيد روايت مي كند كه گفت: پدرم در سال 32 در مدينه وفات كرد. ابن سعد گويد: عبدالله بن زيد در احد و خندق و همه ي مشاهد، حضور داشت، اگر آنچه گذشت صحيح باشد، لازم مي آيد كه دختر عبدالله بن زيد، صحابية باشد». (تلخيص الحبير 3: 163-162)

به نظر مي رسد سخن حاكم درست است، زيرا راوي، عبيدالله بن عمر عمري است - چنانچه در الاصابه 2: 312، ترجمه عبدالله بن زيد بن ثعلبه آمده است - و او عبيدالله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن خطاب مي باشد كه در سال 144 يا 145 يا 147 هجري درگذشت، پس اسناد به لحاظ راوي و كسي كه از او روايت شده صحيح است. نگاه كنيد به، تهذيب الكمال 19: 124-130.

[16] اين مكارم [امتيازاتي ماندگار است]، قدحي از شير آميخته با آب نيست كه پس از آشاميدن ادرار شود.

[17] حلية الأولياء 5: 322، ترجمه عمر بن عبدالعزيز؛ و به نقل از آن در الاصابة 2: 312، ترجمه عبدالله بن زيد بن عبد ربه بن ثعلبة.

[18] فتح الباري 2: 65، باب الأذان مثني.

[19] سه مرتبه شستن اعضاي وضو (م).

[20] الروض الأنف 2: 356.

[21] احاديث مرسل، رواياتي اند كه اسناد آنها به پيامبر متصل نباشد. (م).

[22] تحديث اين است كه راوي بگويد: «حدثنا»؛ حديث كرد ما را. (م).

[23] اخبار يعني راوي بگويد: «اخبرنا»؛ خبر داد ما را. (م).

[24] ارشاد الساري 2: 4.

[25] سوره ي انشراح: 4.

[26] نگاه كنيد به، السيرة الحلبية 2: 299.

[27] ارشاد الساري 2: 3.

[28] المبسوط 1: 129، كتاب الصلاة، باب بدء الأذان؛ و نيز نگاه كنيد به، المصنف، لعبد الرزاق 1:463 / 1793.

[29] فتح المالك 2: 3.

[30] فتح المالك 2: 7.

[31] ابوعمر همان ابن عبدالبر مي باشد.

[32] التمهيد، لابن عبدالبر 24: 27.


بازگشت