نيايش


مژده پاك سرشت



در آستانه سحرگاه

به پژواك عشق مي انديشم

الله اكبر كه با لطافت نسيم در مي آميزد

و در من حلول مي كند

سوگند ياد مي كنم به تو اي يگانه

تو قبله گاه مني و من در پيش تو

كرنش مي كنم و تنها براي تو

پيشاني به خاك مي سايم

كه گفته باشمت دوستت دارم



[ صفحه 38]



طمع نمي برم به بهشت برين

دلداده ام به عشق

و باران شوق امانم نمي دهد

باريده ام تمامي خويش را بر سجده گاه نور

من ارتفاع قافيه ها را نمي بينم

كه پاي لنگ رفتنم و

صدا مي رسد، حّي علي خيرالعمل

به خويش نمي انديشم، به تو

پيشاني به خاك مي سايم

نه آنسان كه بنوازيم

و با من از در مهر درآئي

و اشك از گونه ام زدوده

به لطف، فراخوانيم

كه عشق اندك اشاره اي است

به آتش درون من

صلاي مؤذن در گرگ و ميش سكوت

طلوع مي كند

حي علي الصلوة

به نام تو اي بزرگ



[ صفحه 39]




بازگشت