صداي پاي ايمان


فريبا ملك آبادي

دقايق همچون باد از پي هم مي گذشتند. در كنار پنجره ي سرد دلم به استقبال شب مي رفتم. من بودم و تنهايي. افكاري از واژه ها در ذهنم سوسو مي زد. چشمم به آسمان و ستاره ها افتاد. به آن ها خيره شدم؛ سعي كردم با آن ها سخن بگويم اما آن ها پس از پايان گرفتن سخنم، خود را در پشت ابرها پنهان كردند.

فريبا ملك آبادي شانزده ساله است و در بيرجند زندگي مي كند.

متن ادبي او در هشت فصل مدون شده است. اين فصل ها فاقد عناوين هستند. در اين متن ها نويسنده به مشكلاتي مي پردازد كه گريبان بشر امروزي را چنگ زده است در حالي كه انسان راهي براي گريز از چنين مشكلات مي جويد. لحظاتي از زندگي بشري وجود دارد كه روزنه هايي به قلب آدمي باز مي شود.

نويسنده از چنين لحظاتي سخن مي گويد. نويسنده از گنجشك كوچكي سخن مي گويد كه از او راه و رسم عبادت را آموخته است. سپس او شواهدي از آيات قرآن و زندگي ائمه را ذكر مي كند و به ياري آن ها مطلب مورد بحث را پي مي گيرد. در نهايت نويسنده اشاره مي كند كه به ريسماني بايد چنگ زد كه محكم و استوار باشد و اين امر آرامشي در پي دارد كه با هيچ چيز ديگري عوض نخواهد شد.



[ صفحه 338]




بازگشت