قصيده سعادت


سيد حسين موسوي

شميم عطرآگين مست كننده اي در بوستان معرفت او را به وجد مي آورد و نسيم سحرگاهي معرفت، صورتش را نوازش مي دهد. نم نم باراني آهنگين از سحاب رحمت عشق الهي، نگاهش را به آسمان گره مي زند و در فراسوي آسمان، گلستان عشق را به رؤيت مي نشيند. دلش هواي آن جا را مي كند. خود را از قيد ماندن مي رهاند. با عزمي آهنين تا گلستان عشق پر مي كشد و در جويبارهاي آن خود را شست وشو مي دهد. غبارها را از دل مي زدايد.

اين راه را نه به خواست خود آمده است كه به جذبه عشق او بدين راه كشيده شده است: كه من دلشده اين ره، نه به خود مي پويم.

سيد حسين موسوي زبان خوب و قابل قبولي دارد. او واژه هايي را كه مي شناسد به كار مي گيرد و نسبتاً سليس و روان مي نويسد. اما مي دانيم كه يك قطعه ادبي با زبان تنها شكل نمي گيرد. زبان جزء مصالح لازم هست، اما كافي نيست. آجر زبان وقتي مي تواند بناي قطعه ي ادبي را بر سر پا نگه دارد كه ملاتي از خيال آن را قوام بخشد.

وقتي عنصر خيال را از كلامي مي گيريد، آن چه كه به جا مي ماند سخن مستقيم است و اين يعني مقاله: به نمونه اي از فصل پنج توجه كنيد:



[ صفحه 322]



اگر در نماز امام حسين عليه السلام بودم تيزبين و با فراست بودم، حوادث گوناگون جامعه اسلامي را دنبال مي كردم و خطراتي كه اجتماع اسلامي را در كام خود مي بلعيد، با تمام وجود احساس مي كردم.

مي بينيد كه اين كلام چقدر خالي از ظرافت هاي هنري و خلاقيت است.

اگر بناست در يك قطعه ادبي هم با همان لحن معمولي حرف بزنيم چرا به سراغ مقاله نمي رويم؟

در قطعه ادبي كلمات نقش تازه مي گيرند؛ ترتيب قديمي شان را به هم مي ريزند و نظم نوين مي پذيرند و آن گاه تصاوير بديع و تازه مي آفرينند و با رنگي از عاطفه و احساس كامل مي شوند.

وقتي نويسنده مي گويد «چه مست كننده است صوت حسين عليه السلام.» در واقع صداي امام را به شراب تشبيه مي كند كه خاصيتش مستي آوري است. صدا به طور معمولي صفاتي چون گوش نواز، مطبوع و امثال آن را مي گيرد ولي وقتي چنين صفتي را به آن مي دهيد يك برخورد شاعرانه مي كنيد. قطعه ادبي يك برخورد شاعرانه ملايم تر با زبان و اشياست.


بازگشت