سر عشق


اكرم گلزاري

… نفرين برشما باد! شما كه معرفت را به باد هوس داده ايد. شما همان نامردان صفين و جمل و نهروانيد. شما را خوب به خاطر مي آورم، در روزي كه قرآن را بر سرنيزه كرديد روزي كه شمشير به صورت پيغمبر كشيديد. آري شما را مي شناسم بهتر از مادرتان!

شما چه كسي مي توانيد باشيد، جز شكافنده ي فرق علي عليه السلام؟

شما چه كسي مي توانيد باشيد جز شكنندگان حرمت مادرم زهرا سَلام الله عَلَيها؟

شما را از كودكي مي شناسم. از آن زمان كه بردوش پيامبر صلي الله عليه و آله تماشايتان مي كردم. خشم خدا بر شما باد. شمايي كه سرمايه آفرينش را زير پاهاي غرورتان له كرديد. به خدايي كه نشناخته ايد قسم، كه شما مصداق همان جانوران «اولئك كالانعام بل هم اضل» هستيد.

من هميشه زنده ام. هميشه خواهم ماند، چون بودن با من است؛ اما شما چگونه مي مانيد؟ شما كه روزگاراني دراز بين دو نماز مؤمنان نفرين مي شويد، بدانيد كه تاواني سخت پس خواهيد داد.

روزگارتان را به باد فنا داديد و مردانگي را به غفلت درميانتان كشتيد. زندگي را در بدترين شكل آن زيستيد. مادرتان به عزايتان بنشيند. اكنون سرِ مرا، كه قرآن ناطقم، بر نيزه كنيد كه قرآن بر نيزه كردن عادت شماست!



[ صفحه 293]



اكرم گلزاري، هجده ساله، قطعه ادبي خود را در قالب داستان نوشته است. راوي خود را در كربلا مي بيند و با تداعي لحظات آن زمان، راوي نيز به صفوف نمازگزان مي پيوندند و در انتها بيان مي كند كه نمازهاي ديگرش براثر نماز او در ظهر عاشورا رنگ عاشورايي مي گيرند.

نويسنده سوژه ي خود را «اگر در نماز امام حسين عليه السلام بودم» انتخاب كرده است.

آن چه پيش از هر علت ديگر باعث شده است اين نويسنده جوان رأي اول داوران قطعات ادبي را به چنگ آورد، خلاقيت و جسارت او در زاويه ديد است. او در بخشي از اثر در جاي امام حسين عليه السلام مي ايستد و آن گاه با كساني كه حادثه كربلا را و به تعبير خود او تاريخ را ساخته اند، به گفت وگو مي نشيند؛ با برادرش ابوالفضل عليه السلام، با زينب سَلام الله عَلَيها خواهرش و طفلان او، با رقيه دخترش و با علي اصغر سرباز شش ماهه اش وحتي با دشمنش. و در بخشي ديگر علي اصغر مي شود و به جاي آن كودك زبان بسته، زبان مي گشايد و با مادر، پدر، خدا و خودش سخن مي گويد.

اين جسارت ستودني، اثر او را متفاوت از آثار هم سالان و هم گروهان خودش كرده است كه اغلب ترجيح داده اند در جاي خود بنشينند و از دريچه چشم خويش عاشورا را تماشا كنند.



[ صفحه 294]




بازگشت