ياد ثارالله


زيور علي نژاد نامقي

غروب را غريبانه به مويه نشسته بود. هنوز نمي دانست راز اين همه دلتنگي غرو ب هاي جمعه چيست؟ صدايي به گوش نمي رسيد. همه جا در سكوتي عجيب و افسونگر فرو رفته بود. حتي خلوتش سر در گريبان تفكر داشت. و عابري نبود تا متن خيابان هاي دلواپسي را با عبورش خط خطي كند يا هَزاري كه با نغمه هايش نغمه هاي او را آواز دهد؛ و جنگل مه آلود باز هم رو به مه مي رفت. انگار درختان هيچ وقت از مه خسته نمي شدند و كوه ها عظمت و بلندي اشان را در پنهان شدن ميان ابرها مي دانستند. گونه هايش بستر هيچ رودي نمي شد و به كويري ترك خورده مي مانست. حتي بغضي براي شكستن نداشت. خسته تر از آن بود كه بتواند حركتي كند در آينه مي نگريست. حتي آينه هم با او صادق نبود. در آينه گونه هايش به درياچه اي مي مانست كه آرزوي دريا شدن داشت. از او تا آينه



[ صفحه 225]



فاصله اي نبود، پس چرا او كوير بود و آينه رو به دريا مي رفت؟ چرا اين غروب جمعه، از تمام جمعه ها دلتنگي هايش بيشتر بود؟ حتي از غروب عاشورا، غروب تاسوعا؛ هنوز رمضان هم نرسيده بود.

زيور علي نژاد نامقي متولد 1359 است. او در نوشته ي هشت صفحه اي اش درباره ي آرزوي خود براي حضور در آخرين نماز امام حسين عليه السلام سخن مي گويد. او با نثري شاعرانه روايت غربت كسي را شروع مي كند و پس از توصيف دلتنگي هاي او در روز جمعه، دلتنگي او را به امام حسين عليه السلام مرتبط مي سازد. سپس حالات و خواسته هاي او را در صورت حضور در نماز آخر امام حسين عليه السلام توصيف مي كند.


بازگشت