لذت پرواز


زهره خسروي

با تو مي شود با زبان باران حرف زد. با تو مي شود بي بهانه در باران دويد. با تو كه به قدر تنهايي ام جاري هستي. با تو مي شود از



[ صفحه 143]



جوانه صحبت كرد. مي شود قصه ي كوه هاي سكوت را در گلوي پهناورت ديد. مي شود رقص چلچله ها را در ژرفاي نسيمي عميق به نظاره نشست.

خدايا! به من توانايي بده كه چون مسافري عابد، كوچه پس كوچه هاي شهر نياز را طي كنم و به تو اي بي نياز برسم. سر برسجاده ام مي گذارم. هنوز بوي عبادت مي دهد و عطر گل هاي سرخ در آن جاري است. در ني ني رگ هاي تنم حسِّ غريبي مرا به تو اي مهربان نزديك مي كند. به باغ ملكوتي وجودت مي رسم و تو اي غنچه ي ممنوعه باغ! مرا به سرحد عشق مي رساني.

خدا اين جاست. خدا لابه لاي گل هاي شمعداني باغچه ي خيال من است. وقتي به درخت هاي هميشه سبز و نگاه پنجره ها فكر مي كنم، حضورش را حس مي كنم و از او سرشار مي شوم. مادرم هميشه مي گويد: «خدا همين جاست؛ مثل سايه و مثل نگاه». من به شفافي حباب هاي كوچك مي شوم تا خدا را حس كنم. بلور مي شوم؛ آبي آبي؛ و خدا در من جريان مي گيرد. بوي كاه گل كوچه هاي قديمي و بوي خاك نم خورده ي روستاهاي كوچك اين شهر و بوي خوشه هاي زرد گندم و بوي نگاه و حضور خدا در هم تنيده مي شود. دستي، بر شانه هايم سنگيني مي كند و بعد از آن صدايي در گوشم مي پيچد و لرزشي وجودم را فرا مي گيرد. آواي خدا با ماست!



[ صفحه 144]



زهره خسروي در استان مركزي، شهرستان خمين زندگي مي كند و دانشجوست. متن سي صفحه اي او درباره ي نماز است. خسروي در اين متن ادبي و شاعرانه با خداوند حرف مي زند و از خداوند مي خواهد به او توانايي بدهد كه بتواند اين كوچه ها را طي كند. از نظر نويسنده ي اين متن نماز راه كم كردن فاصله بين عاشق و معشوق است.


بازگشت