الفتي دوباره


فاطمه حداد تزنگي

در سرا پرده ي دل، خلوتگاهي يافتم به نام مسجد؛ كَفَش از نرگس و سقفش از نور. در ماوراي پنجره هايش نگاهي طولاني و منتظر و چشم هايي گيرا. به دنبال آن نگاه، چشم هايم را گشودم به روي نور و محبت. هر چه مي نگريستم باز كم بود. من در تاريكيِ خلوتگاهِ دلم نوري را مي ديدم كه تشنه ي آن بودم و آن نور از منبع لايزالي بود؛ در نهان دلم نهفته و در فطرت جانم نشسته.

صداي زيبايي شنيدم: «الله اكبر» دوباره گوش سپردم: «لااله الا الله»، كمي بعد سايه اي ديدم، ايستاده، با جان و دل اين كلمات را گوش مي كرد. اين كلمات را شنيده بود؛ ولي امروز در دريايي از الُفت، مشتاق شنيدن اين كلمات بودم. ناگهان تكاني خوردم و صدايي گفت: «داخل شو اين جا مسجد است!»



[ صفحه 118]



كلمات دل نشين اذان در جانم طنين افكند. داخل شدم، وضو گرفتم و قامت بستم. موذّن مي خواند: الله اكبر….

فاطمه حدادتزنگي از شيراز ده قطعه ي ادبي با موضوع نماز ارسال كرده و برروي هر قطعه نامي جداگانه گذاشته است.

قطعه ي انتخاب شده، «دريايي از الُفت» نام دارد كه به لحاظ به كارگيري تصاوير ناب و استعاره هاي دلنشين، زيباتر از ساير قطعات است.


بازگشت