از كانون ازليت تا كانون ابديت


نازيلا بديري

از جنگل تاريك و دهشتناك دنيا با تو گذشتم؛ وابستگي هايم را بر دوش شب بار كردم و نفسم را از گرداب ظلمت بيرون كشيدم. محبت دنيا را به دلگرمي تو به باد سپردم. آن گاه سرم را حلقه كردم و بر در خانه ي معشوق كوبيدم. آري به راستي كه تو پشتوانه ي رها شدنم بودي.

مي دانم كه ميان بيشه اي تاريك و مهيب است كه ناف حيات من به رحم او بسته است. زيبايي هايش قرار نيست قفس روح و جسم من باشد كه نوازشگر روح و روانم است. نفسم نمي تواند باتلاق زشتي ها باشد كه لازمه ي زيستنم است. هر چه هست و نيست، زيباست. زماني دنيا زشت بود كه من پوچ و بي هدف، در قلب اين هستي، چون چارپايان، مشغول چريدن بودم.



[ صفحه 80]



«از كانون ازليّت تا كانون ابديّت» در يك عبارت كوتاه، از نظر ادبي و در نوع خاص خود اثري قابل توجه است.

اين اثر در وهله ي اول يك اثر بسيار منجسم است. نويسنده ي جوان سعي كرده است تأثير نماز را در طي سيروسلوك عرفاني افراد بازگويي كند. او اين مراحل را به ترتيب برشمرده و اين تأثير را در هر مرحله بررسي كرده است.

بخش اول به آشنايي نويسنده با نماز مي گذرد. نماز در هيأت يك شخص معنوي ظاهر مي شود و در تمام اثر، مورد خطاب نويسنده است. به عبارتي ديگر كلّ اثر، گفت وگويي است با نماز. در نظر نويسنده، نماز آن برُاقي است كه مي تواند آدمي را بر خود سوار كند و او را تا عالم قدسي معراج دهد. آدمي بال ندارد و اگر بخواهد پرواز كند، بايد بالي دست و پا كند و اين بال نماز است.

او سپس وارد مراحل مختلف سيروسلوك مي شود و در همه ي اين مراحل، نقشي را كه نماز ايفا مي كند، باز مي گويد. در اين سفر عرفاني، او به ترتيب از منازل همت، عشق، معرفت و نياز بي نيازي مي گذرد و در منزل وحدت فرود مي آيد و در اين منزل آماده ي وصال مي شود. اما وقتي آدمي به خداوند راه يافت و خود را نجات داد، بايد نسبت به راهنمايي ديگران و نجات آن ها هم همت بگمارد و اين، موضوع فصل هشتم و پاياني اثر است كه با عنوان «از پيامبر گونه بودن تا پرواز جهان» آمده است.



[ صفحه 81]



اين مراحل با تفاوت هاي مختصري، نسبتاً همان مراحل سيروسلوك عرفاست. نازيلا بديري شايد تجربه ي عملي كافي در اين مسير نداشته باشد، اما دست كم مطالعه ي خوبي در موضوع داشته و آن را به خوبي نيز بيان كرده است.

استفاده از قالب لطيف قطعه ي ادبي كه مجال استفاده از تخيل و لطافت هاي زباني در آن فراخ تر از مقالات خشك علمي و تخصصي است، مزيت ديگر اين اثر است.

قلم، اين جا از قدرت و مايه ي خوبي برخوردار است و نويسنده توانسته است در كل اثر نسبتاً حجيم خود، يكدستي قلم را به خوبي حفظ كند و اين از نشانه هاي يك نويسنده ي بالفعل است.

نمونه هايي اين چنين در آثار او فراوان است:

از فصل اول: «… حجاب هاي مادّي را با دستان معنوي تو مي درم».

از فصل دوم: «اي نماز! به راستي اگر شفاعت وجود قدسي تو نبود، وجود حاجتمند من هيچ گاه برزبان جاري نمي شد».

از فصل سوم: «وقتي كه درختان بارور سر به آسمان مي كشند و براي چشيدن لذت آفتاب دهان مي گشايند، ـ آن درختان خشكيده ـ ذره اي از طعم آفتاب را نمي فهمند».

دقت كنيد كه در اين نوشته، به هيچ رو قصد نقد و بررسي محتواي اثر را نداريم؛ زيرا تنها كساني مي توانند درباره ي آن سخن بگويند كه يا خود دستي در عالم سيروسلوك داشته باشند، يا به واسطه ي مطالعه



[ صفحه 82]



نسبت به آن آگاهي كسب كرده باشند، و لذا منظورمان اين نيست كه اين اثر، اثري كامل و دقيق است.


بازگشت