قامت سرخ


اعظم اميري

آفتاب، لحظه به لحظه تيزتر مي شود و قلب ما، لحظه به لحظه نوراني تر. ديگر آفتاب به ميانه ي آسمان دميده و نويد فرارسيدن وقت مناجات را مي دهد. روي زمين مي نشينم و به قصد نماز، تصميم مي گيرم. اين تربت بوي مظلوميت مي دهد. ندايي در درونم مي گويد كه اين آخرين بار نخواهد بود كه صورتم با اين خاك آشنا مي شود. خدا مي داند، شايد بار ديگر دستانم خاك را به روي صورتم نكشند و صورتم خود، به روي خاك كشيده شود.

اين جا چه خبر است؟ صداي بال زدن فرشتگان را مي شنوم؛ يكي يكي برزمين فرود مي آيند و شهادتم را تبريك مي گويند؛ بدنم ديگر حس ندارد وچشم هايم فقط فرشتگان را مي بيند؛ روحم از بدن خارج مي شود دوباره همان حالت؛ باز انگار نمازم را به امام حسين عليه السلام اقتدا كرده ام؛ باز همان لطافت و معنا؛ اما اين بار ديگر قامت حسين عليه السلام را در برابر ديدگانم نمي بينم؛ بلكه بانويي را مي بينم كه چادرش خاكي است؛ به من لبخند مي زند و مي گويد: «فدايي پسرم، خوش آمدي». من هم لبخند مي زنم و سوار بر بال فرشتگان مي روم.

اعظم اميري ريمله، اهل خرم آباد است و در سال 1361 متولد شده است. او در موضوع «اگر در نماز حسين عليه السلام بودم…» مطالبي در هشت صفحه تنظيم كرده است. نويسنده در اثر خود امام حسين عليه السلام را



[ صفحه 67]



مخاطب قرار داده با او به گفت و گو نشسته است. اميري از اين كه در زماني زندگي مي كند كه قادر نيست امام خود را از نزديك ديدار كند غمگين است. وي سپس خود را در صحراي كربلا مي يابد و به توصيف اين صحرا و صحنه هاي نبرد آن مي پردازد. تا آن جا كه به نماز ظهر عاشورا مي رسد. در اين صحنه ها نويسنده خود حضوري چشم گير دارد. او به روايت نماز ظهر عاشورا مي پردازد و تا آن جا با امام خود حاضر است كه امام به شهادت مي رسد. نويسنده نيز خود را در مقام شهادت مي يابد و بدين ترتيب آرامش پيدا مي كند.


بازگشت