شقايق سوزان


ژاله اقبالي

بيابان است و خاك؛ آسمان بر سرم پنجه افكنده و صداي زنگ كارواني از دور دست ها مي آيد. به دنبال چه هستم. فقط خدا



[ صفحه 63]



مي داند. عطش، امانم را بريده و خورشيد سخاوتمندانه مشت مشت هُرم گرمايش را به صورتم مي پاشد.

مجنون وار به اين سو و آن سو مي روم. من ديوانه ي عشق اويم. كاش مي شد از كالبد جسم بيرون آيم تا سبكبارتر شوم؛ شايد اين گونه زودتر او را بيابم. صراحي مجنون را سر مي كشم. توشه ي نوايم را به دست كدامين نسيم بسپارم كه از كوي دلدار مي وزد؛ دل سرگشته ام را در كدامين خرابات بيابم. دلم مي خواست پنجه در پنجه ي زمان بيفكنم و از رفتن بازش دارم.

ژاله اقبالي، هفده ساله، در كرمانشاه زندگي مي كند. نوشته ي او درباره ي نماز امام حسين عليه السلام در روز عاشورا است. او با قلمي روان و رسا، آن روز شگفت انگيز را توصيف مي كند و آرزو مي كند كه كاش در آن نماز پشت سر امام حسين عليه السلام مي بود. اقبالي با زباني حماسي به آن روز با شكوه مي نگرد.


بازگشت