شوق وصال


زهرا احمدزاده

اي گمنام ترين واژه مألوف آدمي! تو را به تنهايي خويش مي طلبم. چرا كه تنها با توست كه مي توان به آساني از مرز اسارت ها گريخت و با جان عاشق لحظه اي همنشين شد.

و اما تو اي سكوت! تو كه در تنهايي چشمانش، شريك اشك هايش بودي! آيا تو همان فرياد بلندي نبودي كه در اعماق جانش بيتوته كرده بود؟ آيا تو همان آواي طنين افكن او نبودي كه لفّافه ي اشك بر گونه هاي لرزانش جاري مي شد.

خدايا! امشب چون گمشده اي پريشانم؛ چون راه گم كرده اي، محزون و سرگردان در سياهي آسمان انديشه ام و به دنبال درخشش ستاره ي اميدي هستم تا راه را برايم روشن كند و تكّه سنگ هاي



[ صفحه 57]



نااميدي را با دست هاي اشتياق، يكي يكي از جلوي گام هاي لرزان و نااميد روحم بردارد.

آن هنگام كه باد نواي عشق را سر مي دهد و در خيابان با نواي آن به رقص در مي آيند، او با يگانه پروردگار خويش، به راز و نياز مي پرداخت و من در پناه او، مصون ترين بي پناهان بودم. شوق وصال چنان قلبش را مي لرزاند كه ازخود بيخود مي شد و با تمام عشق و حضور قلب با خداي خويش صحبت مي كرد. چه شيرين است وقتي كه ماه نيز خواب است و با كمال فروتني به صحبت با معبود خويش مي پردازد.

زهرا احمدزاده متولد 1364 است و هم اكنون در شهر اصفهان زندگي مي كند. او در موضوع «اگر در نماز امام حسين عليه السلام بودم…» نوشته اي بسيار شاعرانه نوشته است و در قطعه ي ادبي اش از شعرهاي سروده ي خود استفاده كرده است. او در اين نوشته از امام حسين عليه السلام و گفت وگوي آن حضرت با خداوند مي نويسد و درباره ي خواهش و نياز خود براي حضور در آن لحظات ملكوتي سخن مي گويد.


بازگشت