آينه ي عشق


طاهره اوليايي

كسي كه پا در عرصه ي عشق مي گذارد، بايد كه سبز بايستد و سرخ برزمين افتد.

نمازگزار با خود مي گويد: «خدايا! ديده ي غرور مي بندم تا شايد تو را در آينه ي دل خود پيدا كنم».

مجاهد در راه خدا مي خواهد كه راز نماز براي او در بين رازهاي خلقت سرگردان بماند تا همه ي عمر در پيدايي اين راز ناگشوده، سير و جست وجو كند.

قصه ي عشق را پاياني نيست. عشق افسانه اي ست كه هر واژه اش افسانه ي ديگري است و كتابش مثنوي اندر مثنوي.



[ صفحه 55]



طاهره اوليايي، نوزده ساله، در روستاي استاد، واقع در شهر كويري گناباد زندگي مي كند. او، براي متن خود موضوع «نقش نماز در ميدان جهاد و شهادت» را انتخاب كرده است. متن او تلفيقي از مقاله و قطعه ي ادبي است. اوليايي بحث خود را از آفرينش آدم مي آغازد و به امانتي اشاره مي كند كه همه ي خلايق از عهده دار شدن آن سرباز زدند و تنها انسان آن را متحمل شد. سپس به تقسيم معاني دو واژه ي جهاد و شهادت مي پردازد. به نظر او نمي توان به طور كامل به تبيين آثار نماز پرداخت؛ چرا كه خورشيد را نمي توان در آينه اي كوچك تماشا كرد.


بازگشت