غنچه هاي شوق


فاطمه انصاري

كاش در نماز با تو بودم. كاش در كربلا بودم. آن جا كه سرخي شفق، فجر صادق، و طلوع خورشيد، يادآور خون شهيداني است كه مشتاقانه پرواز خويش را آغاز كردند.

اماما! اگر در نماز با شكوه تو شركت داشتم، گويي آن زمان نمازم را در سپيده دم مي خواندم. آن لحظه ارواح غيبي، حجم هاي سبز نيايش را به سوي دريچه هاي سينه ام هديه مي آوردند و منشورهاي بلورين خيال در چهار سوي كالبد خاكي ام نورافشاني مي كردند و زورق قلبم برچشمه سارهاي آبي شوق روان مي شد و



[ صفحه 27]



چون عاشقي كه در آخرين پله هاي جنون ايستاده است، خود را در ميان شفافيت نور ايمان و موج هاي زلال چشمه هاي سبز معنويت، معلق مي يافتم.

آري، آن لحظه گويي غنچه هاي شوق روي لب هاي تشنه ام باز مي شوند و با گل واژه هاي عشق الهي كه از اعماق هستي ام مي جوشيد، لب هاي خود را بر بستر اقيانوسِ نماز مي گذارم و مي دانستم كه در ارتفاع بلندترين عصيان خويش ايستاده ام و پشت به اين جهان مادي كرده و به معشوق رو نهاده ام؛ معشوقي كه در وادي حقيقت در پاره اي از بهشت به نام كربلا به نظاره نشسته است.

اماما! حال كه در آن روز نبودم تا قرباني راهت باشم، تا زماني كه جان در بدن دارم، فرياد مي زنم و گواهي مي دهم كه تو برپا كننده ي بزرگ ترين معروف، نماز بودي.

اماما! به حقّ پروردگار تبارك و تعالي سوگند كه نماز را تو برپا كردي و اسلام را تو زنده نگاه داشتي! راهت پررهرو و مستدام باد.

فاطمه انصاري، هفده ساله در مقطع سوم متوسطه مشغول به تحصيل است. او قطعه ي ادبي خود را در دو صفحه با موضوع «اگر در نماز امام حسين عليه السلام بودم…» نوشته است. نوشته ي او همان طور كه از موضوع مشخص مي شود درباره ي عاشورا و رسالت امام حسين عليه السلام است. وي در اين قطعه ي ادبي خاطرنشان كرده است كه اگر چه اكنون



[ صفحه 28]



دست ما از آن امام بزرگ كوتاه است، ولي راهش را مي توانيم ادامه بدهيم.


بازگشت