هجرت پرنده


شهين ايماني

چه اندازه غافل بودم، غافل از خويش، غافل از خويشتن خويش.

نه به او مي رسيدم و نه از او دل مي كندم. اميد، به تكاپويم وامي داشت و يأس به ركود. جان، به معراجم مي خواند و كالبد به ماندن. جبر، به محكوميتم مي كشاند و اختيار به عصيان.

آري! دلم كانون تضادها بود و من آواره اي در دوراهي ماندن و هجرت؛ آواره اي در دو راهي زمين و آسمان.

غم و درد از هر نفسم برمي خاست. وجودم در زير قطار بي خودي له مي شد و آرام آرام شعله هاي اميدم به خاموشي مي گراييد.

با خود مي انديشيدم آيا ديگران نيز چون من در اين اوهام غوطه ورند يا نه؟ ولي در نگاه آنان شادي مبهم و ناشناسي موج مي زد، چونان دريايي آرام كه هيچ توفاني نمي تواند آرامشش را به هم بزند.

اما ناگهان توفان عظيمي وزيدن گرفت. زمين و زمان لرزيد و دنياي دلم زير و رو شد. صفحه ي زندگي ام ورق خورد و مقدس ترين لحظات زندگي ام به وقوع پيوست. مردي از تبار آفتاب، در تاريك سراي انديشه ام درخشيد. مردي در كوير دل من نهال ايمان كاشت



[ صفحه 25]



و بر وادي قلبم نورعشق پاشيد. هنوز هم طنين صدايش در پستوي ذهنم باقي است.

با آن آرامش، در آن توفان عظيم انساني، در گرگ وميش عدالت و ظلمت، ناگهان برخاك نشست و با دستان خسته اش تيمم كرد و به نماز ايستاد….

شهين ايماني، دانشجوي سال دوم مامايي، نوشته ي چهار صفحه اي خود را با درون مايه ي «اگر در نماز امام حسين عليه السلام بودم…» به نگارش در آورده است. او خود را در حادثه ي كربلا حاضر مي بيند و با ربط اين دنيا به روز عاشورا، از زبان استعاره كمك مي گيرد و حقيقتِ رسالت امام حسين عليه السلام را كه همانا برپايي نماز است، بيان مي كند.


بازگشت