پنجره ي زمزمه
رضا اسماعيلي
بوي گل مي شكفد
در هواي دل باراني من
و سحر پنجره ي زمزمه را
روبروي دل من
مي كند باز، به مهر
دست گلبوي نسيم
چشم احساس مرا
[ صفحه 28]
مي گشايد به بهار
و دلم زمزمه گر
- با پرستوي سحر -
مي پرد از قفس زرد خزان
مي رود تا ملكوت گل ياس
مي نشيند به نماز
مي كند راز و نياز
و به آهنگ دعا
بي صدا مي شكند
[ صفحه 29]