آخرين گفتِ تو


مجيد زماني اصل



وقتي كه به نماز

پلكها بر هم مي گذاري

و

دستها فراز مي كني

انگشتانت از كاكل ماه در مي گذرند

و دور دست ترين ستاره از خاك

با افتخار

بوسه بر زانوي تومي زند

از اين به بعد هر پروانه اي

- در هر كجاي جهان -

بال كه باز مي آفريند

درخوابهايش شمعي است

كه به يادتو،به جهان مي سوزد



[ صفحه 10]



از اين به بعد

در هر كجاي خاك

هر ابري كه ببارد

به ياد آخرين گفت تو مي بارد...



[ صفحه 11]




بازگشت