قسمت پنجم


از فرداي آن روز، كلاس هايي كه قول داده بودند، شروع شد. من بدون خجالت، روسري و لباس گشادي تهيه كرده بودم و حجاب را آن طور كه دايي گفته بود، رعايت مي كردم. هر چند كه باعث شده بود، عده اي مرا تمسخر و يا با تعجب نگاهم كنند، ولي من هيچ اهميتي نمي دادم. از شناخت دين و مباني آن و اصول دين شروع كرديم. آن ها علت ها و معلول ها را بررسي مي كردند و چكيده ي مطالب را پس از بحث هاي فراوان به صورت خيلي ساده و قابل درك و فهم من به من انتقال مي دادند. هر روز كه از آموختن من مي گذشت، بيشتر پي به ارزش هاي وجودي انسان مي بردم؛ انساني كه در سايه ي لطف پروردگار و مهر او مي تواند بالاتر از ملائكه باشد. كلمات و آموخته هايم به تمام كمبودهاي چندين ساله ي من، كمبودهايي كه در انسان غربي وجود داشت، جواب مي داد. شوقي وصف ناپذير مرا در برگرفته بود. در خود قدرتي بسيار عظيم مي ديدم و از اين كه انساني پوچ و بي معني



[ صفحه 66]



نيستم و هدفي دارم و معبودي كه حي لايموت و قادر مطلق است، بسيار شادمان بودم. البته درك مي كردم كه استدلال ها را خيلي ساده و قابل هضم مطرح مي كنند و درك عميق تر را براي مطالعه ي من مي گذارند. آن ها منابع مختلفي به من معرفي مي كردند. مشكل عمده ي من نفهميدن زبان عربي بودكه آقا مهدي تقبل كرد تا در اين راه به من كمك كند تا من هر چه بيشتر بتوانم با روح آيات و روايات انس گيرم و اين كلمات مقدس تأثير بيشتري در جان و روانم بگذارند. هيچ وقت در يادگيري درسي اين قدر شتاب زده و مشتاق نبودم؛ چرا كه اين كلمات و جملات نبود كه من ياد مي گرفتم؛ بلكه تمام ذره ذره ي سلول هايم در تب دانستن مي سوختند و مرا وا مي داشتند تا لحظه اي از يادگيري و شنيدن و عمل كردن غفلت نكنم. كمتر در خانه بودم و بيشتر به تحقيق و تفحص مي پرداختم. رفتارم از نظر مادرم كه همه چيز را مي دانست، عجيب نبود؛ ولي براي پدرم كه اطلاعي نداشت، تعجب آور بود؛ البته نه از لحاظ اين كه من كمتر در خانه بودم، فقط از اين لحاظ كه توانسته بودم دوستي پيدا كنم كه اكثر اوقات با او باشم! من نيز نمي خواستم حدس و گمان اشتباه پدرم را اصلاح كنم؛ براي اين كه اين طوري به نفع من بود و من مي توانستم حداكثر استفاده را بكنم.

روزي كه قرار بود دايي به ايران برگردد، غم عالم را روي سينه ي خود احساس كردم. حتي توانايي نداشتم كه جلو اشك هايم را بگيرم. فقط يك چيز و يك نقطه ي نوراني بسيار قوي در قلبم باعث شده بود كه به راحتي رفتنش را قبول كنم و آن عشق به معبود يكتا و اشتياق به صحبت و راز و نياز با او بود. محبت خالق يكتا و پرستش او آن قدر قوي بود كه علايق ديگر را در قلبم بسيار كم رنگ كرده بود. مي خواستم خيلي سريع تر در كلاس هاي ديني



[ صفحه 67]



و اعتقادي پيش بروم. آن قدر تشنه بودم كه اگر خجالت نمي كشيدم، درخواست مي كردم در روز حداقل دوازده ساعت سر كلاس درس باشم. از روزي كه دايي رضا به ايران برگشت، آقا مهدي محل كلاس ها را «واحد رايانه» دانشگاه قرار داد و از پذيرفتن من در آپارتمانش امتناع كرد. شايد مهدي چون عامل به تمام گفته ها و اعتقاداتش بود، حرف هايش تا عمق جانم نفوذ مي كرد و او با حوصله ي بسيار زياد تا جايي كه مي توانست به سؤالات من جواب مي داد. هر روز كه مي گذشت، من بيشتر جذب او مي شدم و كمالات و فضايل اخلاقيش بيش از پيش مرا به تحسين وامي داشت. من او را نمونه ي كاملي از يك مسلمان شيعه مي دانستم.

بعد از گذشت دو ماه بحث و گفت و گو درباره ي مباني و اعتقادات و شناخت دين و راه اسلام و هم چنين گروه ها و فرقه هاي اسلامي و شناخت ابتدايي از بهترين راهنمايان بشر و ستارگان آسمان ولايت و امامت بعد از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم)، نوبت به دروس عملي رسيد. خاطره انگيزترين آنها درس نماز بود؛ به طوري كه هنوز هم تمام سخنان آقا مهدي درباره ي نماز در خاطرم مانده است.

به هر حال زيباترين و پاك ترين و بي آلايش ترين راز و نياز يك موجود ضعيف و بي مقدار در مقابل منبع عظيم فيض و داناي مطلق، يعني نماز شروع شد. بعدها بود كه فهميدم نماز، اين بهترين عبادت و بزرگ ترين شرف بندگي، اسرار و رموزي بس شگرف و عظيم دارد كه تاكنون هرچه به رشته ي تقدير در آمده است، به هيچ وجه گوياي تمام و كمال اسرار آن نيست. آقا مهدي بحث اسرار نماز را اين گونه شروع كرد:



[ صفحه 68]



«يا اَيُّهَاالنَّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَي اللَّه وَ اللّهُ هُوَالْغَنِيُّ الْحَميد.» [1] .

«اي مردم! همگان نيازمند خداوند هستيد و او است بي نياز ستوده.»

مي دانيم كه خداوند هيچ گاه نيازي به عبادت و نماز انسان ها ندارد. هر آنچه در زمين و آسمان است، از او است. فرشتگان از عبادتش خسته نمي شوند و هرگز سستي بر آنان حاكم نمي شود. تمام آفرينش به عبادت و تسبيح او مشغولند. بنابراين، پروردگاري كه تمام دنيا و ما فيها و تمام عالم هستي فرمانبردار او است، طاعت و عصيان ما او را هيچ سود و زياني ندارد.

حضرت علي (عليه السلام) مي فرمايد:

«خداوند سبحان، آن گاه كه دست به خلقت آدميان گشود، در بي نيازي كامل از اطاعت آنان و امنيت تمام عيار از عصيان آنان بوده است؛ زيرا نه معصيتِ معصيت كاران او را آسيبي مي رساند و نه فرمانبريِ فرمانبرداران، وي را سود مي بخشد.» [2] .

چيزي كه در اين جا مطرح است، بهره مندي ما از آثار عبادت و تبعات ناشي از عبوديت است. آثاري كه اگر با روح و جانمان در آميزند، موجب دريافت نور از منبع پر فيض الهي مي شوند. سه عامل زير نمونه اي از آثار عبوديت و بندگي است:


پاورقي

[1] فاطر/ 15.

[2] اولين فراز خطبه ي همام (اوصاف متقين).


بازگشت