در بيان وظايف مستحبه هنگام خواب


اما اموري كه براي وقت خواب در روايات آمده است بسيار است از جمله گفتن بسم الله در ابتداي ورود به بستر [1] و قرائت آيه شريفه (آمن الرسول) [2] با توجه و حضور قلبي، و در حالي كه به عنايت الهي در اين آيه شريفه، و شفاعت پيامبر گرامي توجه داشته، و در قلب شكرگزار نعمت هاي خداوند است، سپس تسبيح حضرت زهرا عليهاالسلام، [3] و بعد سه مرتبه قرائت سوره حمد [4] و توحيد [5] و بعد اين دعا را سه مرتبه بخواند: «يفعل الله ما يشاء بقدرته و يحكم ما يريد بعزته» [6] و سپس آية الكرسي و آيه (شهد الله) را تلاوت كرده [7] و استغفار نمايد [8] و تسبيحات اربعه را بر زبان آورد [9] ، و بر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم [10] و آل آن بزرگوار و بر انبياي گذشته صلوات الله عليهم اجمعين، درود و صلوات فرستد. براي اين اعمال فضائل بسياري در روايت رسيده است كه قابل شمارش نيست.

هنگام خواب به طرف راست رو به قبله بخوابد، [11] همان گونه كه ميت را در قبر



[ صفحه 501]



مي خوابانند، و ذكر خدا را بگويد، و متوجه حق تعالي باشد، تا اين كه در حال ذكر خواب بر او غلبه كند، حال اگر اين گونه بخوابد خوابش هم عبادت بوده و روح او نزد خدا و در كنف و ظل عطوفت حق تعالي خواهد بود. بلكه چنين خوابي بهتر از بيداري غافلين است. و اگر به اين شكل بخوابد اميد است كه خداوند بعضي از كرامات و بشارات خاص، از رؤيا و غير آن به لطف و منت خود بر او عطا كند، چنان چه در آيات شريفه وارد شده: (لهم البشري في الحياة الدنيا و في الآخرة) [12] كه بشارت دنيا به رؤياي صالحه تفسير شده است. [13] .

خداوند را گواه مي گيريم كه برخي را مي شناسم كه در خواب به زيارت بعضي از ائمه عليهم السلام نايل شده، و پاره اي از معارف جليله و اسرار خفيه را از آن بزرگواران سؤال نموده، و جواب دريافت داشته اند.

كسي كه در خواب حقيقت نفسش بر او ظاهر گشته، و ديده است كه عوالم جملگي متلاشي شده، و به جاي آن ها روح و نفس خود را مشاهده نموده، و نفس خود را با حقيقت ملك الموت متحد ديده، و در همين حال از خواب بيدار شده و مشاهده مي كند كه روحش بدنش را به سمت خود مي كشد. او از اين امر وحشت نموده و با صداي بلند همسرش را صدا مي زند كه فلاني فلاني. تا اين كه اين حالت از او برطرف شود، و اين حال همان معرفت نفس است كه در اخبار مستفيضه آمده كه راه شناخت خداست.

خلاصه اين كه براي مجاهد اين امكان دارد كه در حال خواب به اموري از عوالم روحاني دست يابد كه در بيداري به آن نرسيده باشد و كسي كه با اين كيفيت و حالت



[ صفحه 502]



به خواب مي رود چنان چه قبل از وقت مقرر براي نماز شب بيدار شود بايد ذكر خدا بگويد به اذكاري كه وارد شده و غير آن ها، و به ياد او باشد. و هنگامي كه از طرفي به طرفي ديگر مي غلتد تسبيحات اربعه و يا تسبيحات ثلاثه بدون ذكر سبحان الله بر زبان آورد.

از امام محمدباقر عليه السلام روايت شده كه در تفسير اين آيه (كانوا قليلا من الليل ما يهجعون) [14] و كمي از شب را خواب مي كردند فرمودند: «آنان مي خوابيدند ولي هرگاه از پهلويي به پهلويي ديگر مي گشتند مي گفتند: «الحمدلله و لا اله الا الله و الله أكبر» [15] .

هنگامي كه براي نماز شب بيدار شد پس بر اوست كه به جهت اين توفيق و حياة جديد شكر خدا گويد، و قبل از اين كه بنشيند به سجده رود و دعاهايي كه رسيده بخواند و اقل آن اين كه بگويد: «الحمدلله الذي رد علي روحي لأعبده و أشكره» [16] و يا اين كه قبل از سجده و به محض بيدار شدن اين دعا را بخواند، سپس به سجده برود و بگويد: «الحمدلله الذي بعثني من مرقدي هذا و لو شاء لجعله ساكنا الي يوم القيامة الحمدلله الذي جعل الليل و النهار خلفة لمن أراد أن يذكر او أراد شكورا» [17] «الحمدلله الذي جعل الليل لباسا و النوم سباتا و جعل النهار نشورا. لا اله الا أنت سبحانك اني كنت من الظالمين. الحمدلله الذي لا يخبؤ منه النجوم و لا تكن منه



[ صفحه 503]



الستور و لا يخفي عليه ما في الصدور» [18] .

سپس بنشيند و بگويد: «حسبي الرب من العباد حسبي الذي هو حسبي منذ كنت حسبي حسبي الله و نعم الوكيل» [19] .

هنگامي كه بنده به اين نعمت (زندگي جديد) توجه نمود و خدا را بر اين نعمت سپاس گفت بايد اين فرصت را غنيمت بشمارد، و تمام سعي و كوشش خود را متوجه اين امر كند كه با اين حيات و زندگي چند روزه، حيات باقي را كه مرگي در پي ندارد، براي خود فراهم آورد، و بداند كه اين زندگي دنيايي به منزله سرمايه اي است كه خداوند به او عنايت نموده است كه با آن تجارت كند، اگر مي بيند كه با اين سرمايه نفيس ترين متاع ها را مي تواند تهيه كند، بايد در اين زمينه سهل انگاري ننموده، و بداند كه در عالم وجود حتي در وهم، موجودي سودمندتر، نفيس تر، كامل تر، زيباتر، شريف تر و بخشنده تر از ذات ذوالجلال نيست بلكه هيچ نفع و معنا و جمال، و بها، و شرف، و جود و بلكه وجودي جز به او، و در او، و از او، نيست؛ لذا عاقل هيچ مطلوبي جز حضرت حق براي خود اختيار نكند، هر چه غير او است اگر هم از جهتي مطلوب انسان باشد باز هم مطلوبيتش از ناحيه اوست. هنگامي كه عاقل اين معنا را دانست و در طلب او برآمد غير او را ترك خواهد كرد، و همت خود را هيچ گاه در پي چيزي غير از او صرف ننموده و در پي كسب رضاي او برخواهد آمد كه: (قل الله ثم ذرهم) [20] «بگو خدا و سپس هر چه غير او است واگذار» و عمر را در طلب چيزي غير از او، و در پي مشتهيات نفساني و امور معاش هدر نخواهد داد. اما هواهاي نفساني و اشتغال به



[ صفحه 504]



آن ها به خاطر كدورتي كه در آن ها هست و عدم بقاي آن ها و تضادي كه بالذات روحاني واقعي دارد خسارتي جبران ناپذير است.

اما امر دوم كه امور معاش باشد، پس علاوه بر آنكه غرق در امور دنيايي و صرف همت در آن، موجب هلاكت دل و تفرق حواس است، و با ياد خدا و فكر در تضاد است، اين امور يك خاري است در چشم عبوديت، و مناقض با توكل كه فايده اي در آن نيست؛ زيرا آن مقدار تعيين شده به انسان مي رسد و هم و غم انسان در اين راه جز خسران چيز ديگري در پي ندارد. اگر انسان اين حقيقت را به معرفت شخصيه پيدا نمود به طوري كه جزء وجدان او شد (همانگونه كه اهل دنيا نسبت به لذت دنيا هستند) قلب و روح و سر خود را مستغرق خدا خواهد يافت، و اين محبت به ساير اعضا و جوارح سرايت خواهد نمود، و جميع غير خدا در نزد او نسبت به آنچه بر آن قدم مي نهد حقيرتر مي شود، بلكه گاهي آنچنان غرق درياي محبت حق تعالي است كه دلش از غير او غافل است، و التفاتي به غير ندارد. و عقلش از تدبير امور بازمي ماند و حالت شيدايي و عشق بر او عارض مي شود، چنانكه در بعض حالات اميرالمؤمنين عليه السلام رسيده است، و در حديث معراج به آن اشاره شده كه خداوند مي فرمايد: «و استغرقن عقله بمعرفتي ثم لأقومن مقام عقله» «عقل او را غرق در معرفت خود گردانم سپس خود به جاي عقلش باشم». لذا كليد همه خوبي ها و سعادت ها معرفت خدا و محبت او و لذيذترين لذت انس با خداست.

با بيان اين مختصر از بحث دور شديم لذا دوباره بر سر سخن مي رويم و مي گوييم در تفصيل كيفيت نماز شب و شب زنده داري از ائمه عليهم السلام آداب و وظايف مفصلي رسيده و دعاها و مناجاتي كه مضامين عالي و بلندي دارد و با شئون محضر پروردگار مناسبت دارد و با احوال سالكين الي الله از هر مرتبه و مقامي باشد



[ صفحه 505]



سازگاري دارد. پس اگر كسي طالب آن است رجوع كند به كتاب صلوة از بحارالانوار.

در اين مقام بياني است كه بنده بايد مراقب حال خود باشد و از اين وظايف آنچه را مناسب حال خود مي بيند و مؤثر تشخيص مي دهد اختيار كند. گذشتگان از اهل الله سعي و كوششان در تحصيل رقت و نرم ساختن دل بود، و براي دست يابي به آن و ساير احوالات عاليه به بعضي از حالات مثل پوشيدن لباس خشن و زبر، بستن دست ها به گردن، و در خاك غلتيدن، و اعضاي بدن را نزديك آتش داشتن، و پاشيدن خاك بر سر و روي خود، و دخول در قبرستان ها و قبرها، و نداي مردگان، و ملامت خويشتن، و خطاب به خود به عقاب هاي قرآني، و اختيار دعاها و مناجات هايي كه دل را آتش مي زند، متوسل مي شدند. و همه اين ها براي جلب حالاتي مطلوب است كه از مهم ترين حالاتي است كه بايد رعايت آن شود و هم چنين بپرهيزد از اين كه حالش با آنچه كه بر زبان مي آورد مخالف باشد و در مقام مناجات با خداوند دروغ نگويد؛ مثلا اگر برخي مناجات هاي حضرت امام سجاد عليه السلام را قرائت نمود، و گفت: بار الها اين اشك جاريم را كه از ترس تو روان گشته و اين دلهره ام را كه از ترس تو است و اين لرزه اعضا و جوارحم را كه از هيبت تو است، مي بيني، تمام آنها به خاطر حياء و شرمسارييم از اعمال ناپسندم است. به خاطر اين است كه صدايم گرفته و از اين كه در محضرت بلند سخن بگويم عاجز هستم. [21] در حالي كه اشكي از او جاري نبوده، و ترسي در دلش نباشد، و نه لرزه اي بر اندام او افتاده، و نه حيا و نه شرمساري. آيا اين جز دروغ محض چيز ديگر است؟ آن هم در محضر خداوند، آيا چنين بنده اي نمي ترسد كه خداوند در پاسخ او بگويد: اي دروغگو! آيا از اين دروغ صريح و ادعاي



[ صفحه 506]



باطل حيا نمي كني؟ آيا مي پنداري كه من ظاهر حال تو را نمي بينم و آنچه در دل داري بر من پنهان است؟ يا اين كه مخالفت با من و دروغ در محضر مرا جايز مي داني؟ اما در حضور مردم از اين كه دروغ گفته و برخلاف رضايت آن ها سخني بگويي حيا مي كني، و از دروغ در محضر من آن هم در مقام مناجات و گفت وگوي با من شرم نداري، يا مرا به مسخره گرفته اي، و از قهر و غضب من نمي ترسي. و چگونه خواهي بود آن هنگام كه قهر و غضب من كه آسمان ها و زمين تاب تحمل آن را ندارد متوجه تو شود. همين طور ساير مناجات ها و دعاهايي كه در اين زمينه ها رسيده حتي لفظ استغفر الله كه مي بايد قلب انسان با مضامين آن دعايي كه بر زبان آورد موافق باشد. چنان كه روايت شده: «كسي كه در محضر امام علي عليه السلام گفت: استغفرالله حضرت به او فرمود: مادرت به عزايت بنشيند آيا مي داني كه استغفار يعني چه؟ استغفار درجه عليين است، و آن اسمي است كه شش معنا را در بردارد:

اول: پشيماني و ندامت از گذشته؛

دوم: تصميم بر ترك به بازگشت به آن گناه براي هميشه؛

سوم: اگر حقي از كسي بر تو است آن را بدهي تا اين كه خدا را ملاقات كني؛

چهارم: هر فريضه اي را كه ضايع نمودي قضايش را به جاي آوري؛

پنجم: گوشتي را كه از راه معصيت بر تن تو روييده با غم و اندوه آن را آب كني، به گونه اي كه پوست به استخوان بچسبد و گوشت جديد برويد؛

ششم: همان گونه كه لذت معصيت را به جسمت چشانيدي درد و رنج طاعت را هم به او بچشان؛



[ صفحه 507]



پس از همه اين ها آن وقت بگو: استغفر الله.» [22] .

حال كه امر اين قدر دقيق است مي بايد انسان در هر حال مناجات و دعاها را به قصد معنايي كه مناسب با حال او است بخواند؛ مثلا اگر در نماز شب خواست «أستغفر الله ربي و أتوب اليه» بگويد بايد طلب مغفرت و پوشيدن گناهان خود به رحمت حق تعالي را اراده كند. و از توبه قصد رجوع به سوي خدا كند؛ يعني طلب مغفرت و آمرزش الهي را قصد كند، و توبه مطلق نكند و اين عمل را در تمام ذكرهايش و دعاهايش انجام دهد، چرا كه براي هر ذكري حقيقتي در واقع است كه گوينده آن بايد بر آن صفت ذكر باشد مثلا براي «لا اله الا الله و الحمدلله و سبحان الله و الله أكبر» و اذكار وارده ديگر حقايقي است كه قائل آن بايد به آن حقايق متصف باشد مثلا قائل به لا اله الا الله بايد موحد و گوينده الحمدلله حامد و گوينده سبحان الله بايد مسبح و گوينده الله أكبر بايد مكبر باشد. پس اگر كسي كه لا اله الا الله مي گويد، حقيقت قلبش با توحيد مطلق كامل مخالف باشد و همين طور بقيه اذكار مي بايد معنايي كه مناسب با حالش هست در نظر بگيرد، نه آن معناي مطلقي كه به آن متصف نيست؛ مثلا از لا اله الا الله توحيدي را قصد كند كه نقطه مقابل قول مشركان و كافران و بت پرستان هست، نه توحيدي كه اتكاي به غير ناقض آن هست.

هم چنين به تكبير خود معنايي را قصد كند كه نقطه مقابل عقيده كساني است كه قائل به جسميت و يا تعطيل هستند، نه حقيقت تكبير عملي را كه در كتاب مصباح الشريعه به آن اشاره شده كه عدم لذت از مناجات با پروردگار منافي با آن تكبير باشد؛ زيرا حقيقت تكبير با عدم لذت بردن از مناجات منافات دارد؛ و چرا كه طبع انسان بر



[ صفحه 508]



اين اساس نهاده شده كه به بزرگان و همنشيني و انس با آن ها مايل و راغب است، پس هنگامي كه ذات اقدس حق در قلب مؤمن بزرگتر از همه چيز است، يا بزرگتر از آن است كه در وصف آيد، در اين صورت انسان بايد از مناجات با او لذت برده و به ذكر او و انس و خلوت او راغب باشد، و اگر در دل خود لذت و رغبتي نديد، كاشف از اين حقيقت است كه تكبير او تكبير واقعي نيست.

خلاصه اين كه تو كه مي گويي أشهد أن لا اله الا الله توحيد نيست مگر اين كه قلبت هم بر اين معنا شاهد باشد، و اگر قلب به توحيد شهادت داد، خواه ناخواه اعمال و كردار هم بر همان منوال خواهد بود، و توحيد ذات اقدس حق تعالي در اعمال و كردارت اثر خواهد گذاشت، پس اگر ديدي كه قلبت مخالف با زبان و عملت است، بدان كه در اين شهادت به يگانگي خداوند صادق نيستي بلكه منافقي. هر اندازه كه قلبت به بعضي از مراتب توحيد متصف شود، و در عملت آثار آن يافت گردد به همان اندازه از نفاق مطلق خارج خواهي شد، ولي با دست يابي به بعضي از مراتب توحيد موحد مطلق نخواهي بود، اگر با چنين قصدي أشهد أن لا اله الا الله بگويي اين دعوي بدون حقيقت از تو پذيرفته نخواهد شد، و داخل در بعضي از مراتب نفاق خواهي شد؛ لذا بهتر است هر ذكري و دعائي را كه بر زبان مي آوري آن را مناسب با حال خود قصد كني، به گونه اي كه قصدت مخالف با آنچه در دل داري و عمل مي كني، نباشد ولو به نحو مجاز. پس مي بايد كسي كه براي تهجد به پا مي خيزد در اين معارف به فكر بپردازد و پيش از اين كه ذكري بر زبان آورد درباره آن تفكر كند، يا حالش موافق با آن ذكر و دعا گردد. در اين صورت مخالفت زبان با قلب كمتر مي شود، به خصوص اگر به راه هاي نفوذ دروغ و نفاق در گفته ها و اعمال خود آگاه باشد.

آنچه تاكنون براي جلب دعا و مناجات بيان داشتيم از قبيل بستن دست ها به



[ صفحه 509]



گردن و غير آن، مي بايد موافقت حال با آن صورت براي خود فراهم ساخته رعايت شود و الا اين خود نوعي نفاق است. البته لازم نيست كه در اول امر كه انسان اقدام به اين گونه كارها مي كند و مي خواهد حالي پيدا كند عملش از هر جهت كامل باشد، ولي لااقل مي بايد بعضي از مراتب حقيقت را داشته باشد؛ مثلا اگر با آن كيفيتي كه ما بيان نموديم از خواب بيدار شد و به فكر پرداخت، خواه ناخواه اين اعمال و اقوال در قلبش اثر خواهد گذاشت، و خشيت و ترس و ذلتي در دل او پديد خواهد آمد كه همين حالت او را براي اين كه بر خاك بنشيند و دست هاي خود را به گردن ببندد آماده مي سازد، اما كسي كه از خواب بيدار شد، ولكن از ياد خدا غافل و ذكر و فكرش امور دنيوي است، براي او انجام اين امور عاليه جايز نيست، و اگر انجام دهد بهره اي نخواهد برد چه بسا ضرر هم داشته باشد، و لذا بهتر اين است كه اين گونه اعمال از احوالات قلب نشأت بگيرد، و بعد از آن كه قلب به مرحله كمال رسيد و حالي پيدا كرد همان حال انسان را به اقدام اين گونه اعمال وادارد.

از ابي قدامه شامي روايت شده كه جواني در معركه جهاد به شهادت رسيد هنگامي بر خاك افتاد به ابي قدامه وصيت نمود كه كوله بارش را به مادرش برساند چون بدن او را دفن كردند، ديدند كه خاك بدن را بيرون افكنده و ناگهان پرندگان سفيدي پيدا شدند، و بر جنازه او گرد آمدند و گوشت بدن او را خوردند، و چيزي جز استخوان ها نماند، اطرافيان همان استخوان ها را دفن كردند، وقتي ابوقدامه آن كوله بار را نزد مادر آن جوان برد مادر از حال فرزندش پرسيد، ابوقدامه داستان را بيان نمود، و مادر آن جوان حمد خدا گفت، و كوله بار گشود و از ميان آن زنجير و لباس پشمي بيرون آورد و گفت پسرم شب كه مي شد اين لباس هاي زبر را بر تن مي كرد و خود را به زنجير مي كشيد و با خدايش به مناجات و گفت وگو مي پرداخت، و در ضمن



[ صفحه 510]



مناجات مي گفت بارالها مرا از چينه دان پرندگان محشور بدار، خدا هم دعايش را اجابت نمود.

حال اگر بنده حالش مثل حال اين جوان بود اين عمل هم بر او رواست و چنين اثري خواهد داشت. خداوند به فضل و كرم خود و به حق اولياي شب زنده دارش اين چنين حالاتي به ما نصيب گرداند.


پاورقي

[1] جامع الاخبار: ص 42، بحارالانوار: ج 89، ص 258.

[2] فلاح السائل: ص 277، آيه ي 286 - 285 از سوره ي بقره: (آمن الرسول بما أنزل اليه...).

[3] فلاح السائل: ص 277 و بحارالانوار: ج 73، ص 207.

[4] فلاح السائل: ص 280 و بحارالانوار: ج 73، ص 210 و مستدرك الوسائل: ج 5، ص 116.

[5] فلاح السائل: ص 277 و بحارالانوار: ج 73، ص 208 - 207.

[6] مصباح كفعمي: ص 45 و بحارالانوار: ج 84، ص 178.

[7] فلاح السائل: ص 279 و بحارالانوار: ج 73، ص 210 و مستدرك الوسائل: ج 5، ص 116.

[8] جامع الاخبار: ص 56 و ثواب الاعمال: ص 164 و بحارالانوار: ج 90، ص 279.

[9] الدعوات: 84 و بحارالانوار: ج 73، ص 220 و مستدرك الوسائل: ج 5، ص 50.

[10] همان.

[11] عيون اخبار الرضا عليه السلام: ج 1، ص 245 و علل الشرائع: ج 2، ص 596 و بحارالانوار: ج 10، ص 80.

[12] سوره يونس: آيه ي 68.

[13] سعد السعود: ص 197، بحارالانوار: ج 58، ص 191.

[14] سوره ي ذاريات: آيه ي 17.

[15] تهذيب نفس: ج 2، ص 335 و بحارالانوار: ج 84، ص 125.

[16] «.. لا حمده و اعبده» كافي: ج 2، ص 538 و تهذيب: ج 2، ص 122 و بحارالانوار: ج 84، ص 173.

[17] سوره ي فرقان: آيه ي 62.

[18] مكارم الاخلاق: ص 292 و بحارالانوار: ج 73، ص 202.

[19] خصال: ج 2، ص 624، بحارالانوار: ج 10، ص 102.

[20] سوره ي انعام: آيه ي 91.

[21] صحيفه ي سجاديه: دعاي 16 (با اختلاف در عبارت).

[22] نهج البلاغه: حكمت 147 و بحارالانوار: ج 6، ص 36، ح 59.


بازگشت