در بيان نفي جبر و تفويض


گفته شده: هر دو جزء آيه ي شريفه، جبر و تفويض نسبت به پرستش بندگان را نفي مي كند، وليكن با ياري خدا،؛ و خداي تعالي او را كمك مي كند نه بر وجهي كه قاهر و غالب باشد، و بنده اراده نداشته باشد؛ بلكه خداوند ايجادگر كردار بنده اش است بعد از اراده ي او، همان گونه كه خالق بنده است به اقتضاي ذاتش. بنابراين جبر نيست؛ زيرا فعل بنده با اراده و خواسته اش است و تفويض نيست؛ زيرا اراده بنده با اراده ي خدا به وجود آمده است.

خلاصه كلام اين كه خدا اراده كرده اشياء را با خواست و اختيار بنده به وجود آورد، و بنده از جهت اين كه در كردارش مختار است، بر كردار خويش مجبور نيست و از جهتي مجبور است، در اختيارداري خودش، و كار به او واگذار نشده، پس نه جبر است و نه تفويض.



[ صفحه 419]



مي گوئيم: استعانت كامل محقق نمي شود، مگر به دانستن چند چيز در مورد ياري كننده ي (مستعين) و ياري شونده ي از او (مستعان منه)، به اين كه آگاهي داشته باشد به احتياج خويش و قدرت نداشتن بر دستيابي به خواسته اش، و معرفت به بي نيازي آن كه از او كمك مي طلبد، و توانايي به ياري نمودن و عنايت او بر نيازمند و بخل نورزيدن بر اجراي كمك هايش و معرفت او به فقر و نيازمندي محتاجين و آنچه به صلاح آن هاست.

بنابراين، هرگاه بنده نسبت به احوال خودش و پروردگارش به اين آگاهي ها رسيد، حالتي كه مقتضي استعانت و ياري طلبي باشد در او كامل مي شود، پيش از زبان قال با زبان حال خودش استعانت مي كند. و هر اندازه عقيده به وجود اين صفات در كمك گيرنده و كمك كننده كامل شود، حالت استعانت او كامل مي شود، و وقتي كه حالت استعانت كامل شد، فيوضات پروردگار، جهت كمك كردن و جواب دادن به جوشش خواهد آمد.

براي مثال: هرگاه براي بنده حقيقت نيازمندي احتياج او از حيث ذات و وجودش و از حيث صفت و كردارش از همه ي جنبه ها و در تمام اوقات و احوال، روشن شود، و خودش را محتاج بلكه عين احتياج و نيازمندي در همه زمان ها و همه ي جهات ببيند، و بداند كه چون در تمام زمان ها در وجود به او محتاج است، بلكه براي اين كه الان موجود باشد نيازمند به ايجاد ديگر است، و اين بنابر آن مسلك حق است كه پديده هاي هستي هر زماني نيازمند علت جديدي هستند، و هم چنين در صفات خويش هم در همه ي زمان ها نيازمند به فيض جديداند.

خلاصه ي سخن اين كه خودش و صفاتش و همه ي آنچه كه هميشه به آن



[ صفحه 420]



نيازمند است را از هر جهت محتاج به پروردگارش ديد، و پروردگارش را در همه ي اين جهات بي نياز مطلق و بخشنده ي همه ي نعمت هاي خود است، ديد، به اين معني كه بداند به نعمت هاي خدا نتواند آگاهي كامل پيدا كند، و توانايي بر شمارش آن ها را ندارد، در حالي كه خداوند همه ي اين نعمت ها را قبل از پيدايش او، و پيدايش احتياج او، به او داده است، و در حالي كه او نسبت به اقسام نعمت هاي خدا جهل دارد و به ايجاد او موجود شده، و با حيات او زندگي يافته، و با روزي او روزي داده شده، در ملك او ساكن شده و با توانايي كه او داده، در معصيتش غوطه مي خورد، در حالي كه به معصيتش مؤاخذه نمي شود، و هر كس به معصيتش مغرور شود، مورد مؤاخذه قرار مي دهد، بدون اين كه چيزي از او بپرسد. در اين هنگام اميدواريش به عنايت خدا كامل مي شود، و حالت استعانت و ياري طلبي در قلبش، قوي مي شود. هرگاه بعد از اين حالت در چيزي كه ضرر براي او نداشته باشد كمك بطلبد، دعايش مستجاب و حاجتش برآورده مي شود، و اگر درخواست او در واقع بد باشد، خداوند به جاي شر و بدي، خير و خوبي دنيا و آخرت را به او مي دهد، و آنچه خدا در آخرت به او مي دهد بهتر و پايدارتر است. پس سزاوار براي دعا كننده اين است كه شايسته تر را درخواست كند، يا اگر از كساني است كه راضي به بلاي دنيا با خير آخرت نمي شود، شايستگي و عافيت را شرط كند.

گمان نكني آنچه كه از كمال استعانت بيان كرديم از عقايد در صفات خداوند متعال، همه اش از لوازم اسماء خمسه اند، بلكه تمامي آن ها به طور اجمال در لفظ جلاله (الله) وجود دارد و در بقيه ي اسماء به طور تفصيل موجود است.

(اهدنا الصراط المستقيم): در تفسير اين آيه شريفه از تفسير امام عسكري عليه السلام و



[ صفحه 421]



معاني الاخبار نقل شده: «ما را ارشاد كن به پايداري در راهي كه منجر به محبت تو مي شود، و به بهشتت مي رساند، و مانع مي شود از اين كه هواهاي نفساني خودمان پيروي كرده به زحمت بيفتيم، و يا اين كه به آراء شخصي خودمان عمل كرده و هلاك شويم». [1] .

و در برخي اخبار آمده كه «صراط مستقيم راه شناخت خداست». [2] و در روايت ديگر وارد شده: «صراط مستقيم دو صراط است، صراطي در دنيا و صراطي در آخرت، اما صراط در دنيا پس آن امامي است كه پيروي از آن واجب شده، هر كس او را در دنيا بشناسد و از هدايتش پيروي كند، از صراطي كه در آخرت پل روي جهنم است عبور خواهد كرد، و هر كس او را در دنيا نشناسد، قدمش از روي صراطي كه در آخرت است خواهد لغزيد و در آتش جهنم سقوط خواهد كرد» [3] و در اخبار آمده: ان الصراط أميرالمؤمنين عليه السلام «صراط مستقيم اميرالمؤمنين عليه السلام است» [4] ؛ و هم چنين در بعضي از روايات آمده است: «صراط شناخت امام است» [5] ؛ و در بعضي آمده: «ما (اهل بيت) صراط مستقيم هستيم» [6] ؛ و يا اين كه: «صراط مستقيم اميرالمؤمنين عليه السلام و شناخت او است». دليل اين كه صراط، اميرالمؤمنين عليه السلام است، اين گفته ي حق تعالي است در تفسير صراط المستقيم كه



[ صفحه 422]



فرمود: (و انه في أم الكتاب لدينا لعلي حكيم) [7] (قطعا آن در كتاب اصلي (لوح محفوظ) به نزد ما والا و پرحكمت است) و آن اميرالمؤمنين است [8] و در اخبار آمده است كه: «پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در توصيف صراط فرموده: هزار سال صعود و بالا رفتن و هزار سال هبوط و فرود آمدن و هزار سال گم گشتگي است». [9] .

و در اخبار آمده: «انه ادق من الشعر، و أحد من السيف فمنهم من يمر عليه مثل البرق و منهم من يمر عليه مثل عدو الفرس و منهم من يمر عليه ماشيا و منهم من يمر عليه حبوا و منهم من يمر عليه متعلقا فتأخذ النار منه شيئا و تترك شيئا». [10] «صراط مستقيم: باريك تر از مو و تيزتر از شمشير است؛ پس برخي همانند برق از آن عبور مي كنند، و برخي همانند دويدن اسب و برخي همانند پياده روي از آن عبور مي كنند و برخي چهار دست و پا خود را مي كشانند و از آن عبور مي كنند و برخي از آن عبور مي كنند در حالي كه بر آن آويزان مي شوند، گاهي آتش به آنان برخورد كرده، قسمتي از آن ها مي گيرد و قسمتي از آنان را رها مي كند».

در آن اخبار آمده: «صراط راه تاريكي است كه مردم به اندازه ي نورشان در آن حركت مي كنند». [11] .

در بيان اين اخبار مي گوئيم: اين اخبار متناقض نيستند كه هم ديگر را نفي كنند؛ بلكه همه ي آن ها در بيان معاني صراط با يك ديگر سازش دارند، و هر كدام از آن ها



[ صفحه 423]



ناظر به فرد و مصداقي از صراط اند؛ زيرا صراط و ساير معاني آن داراي حقيقت و روح و صورت و قالب اند، و گاهي صورت ها و قالب ها براي يك حقيقت، متعدد مي شوند؛ بلكه حقيقتي يافت نمي شود مگر اين كه صورت آن متعدد مي شود، و فقط الفاظ براي ارواح و حقايق قرار داده شده اند، و براي اين كه ارواح و حقايق در قالب ها وجود دارند، الفاظ در آن ها به جهت اتحادي كه بين ارواح و حقايق است، حقيقتا استعمال مي شوند.

به عنوان مثال: لفظ قلم، روحش عبارت است از وسيله ي نقش صورت ها در تخته ها و الواح، بدون اين كه لحاظ شود كه از ني است يا آهن يا غير آن؛ بلكه بدون اين كه جسم بودن آن و محسوس بودن آن ملاحظه شود، هم چنين لفظ صراط، وضع شده براي حقيقتي كه پيمودن آن منجر به رسيدن به مقصود مي شود؛ اين روح لفظ صراط است، و براي آن قالب هايي است از جمله آن قالب ها، راه هايي كه در بيابان ها و شهرها و ديگر جاها است. از جمله مصاديق اين راه ها، راه شناخت خدا و قرب و راه وصول به بهشت و در كنار حق تعالي بودن است، و حقيقت آن عمل به دين و شريعت و شناخت امام و پيروي از او و شناخت خاص اميرالمؤمنين عليه السلام، و شناخت صورت انساني يعني اوصاف و اخلاق و حدود آن در دنيا است، و از مصاديق آن راه ها پل جهنم است. و از راه هاي رساننده ي به مقصود در دنيا، صراط مستقيم است و آن راهي است كه بين مبدء و مقصد، نزديك تر از آن نيست، و برخي از آن راه ها اين چنين نيستند؛ اولي كه راه مستقيم است يكي بيشتر نيست، و دومي كه راه هاي غيرمستقيم اند به عدد وجود خلايق غير از كاملين متعدداند.

برخي از اين راه هاي كج و غيرمستقيم به استقامت و راستي نزديك و برخي



[ صفحه 424]



نزديك ترند، هم چنين برخي دور و برخي دورترند، تا حدي كه منتهي مي شود به راه مبغوض ترين خلايق و دورترين از خدا، و آن راه ابليس و تابعين او در شمول غضب الهي است. كامل ترين راه ها راهي است كه به خداوند از همه ي راه ها نزديك تر باشد، و آن راه شناخت خداوند تبارك و تعالي، و اسماء و صفات و افعالش كه كاملترين معارف است، و اخلاق آن بهترين اخلاق و مزاج آن متعادل ترين مزاج ها است. اين نزديك ترين راه واقعي از بين همه ي راه ها است و اما به نسبت به هر فرد، نزديك ترين راه، با حال فعلي و كنوني آن ملاحظه مي شود.

تفصيل اين مطلب اين است كه براي هر انساني قوسي نزولي از عالم غيب به اين عالم و قوسي صعودي از اين عالم به عالم غيب است، و انسان از زمان تولدش بلكه از اول آفرينش نطفه اش بلكه خاكش در اين عالم به عالم غيب سير مي كند؛ البته تا وقتي كه در آن بدن و جسم روح وارد نشده، حركتش فقط در اين عالم است، و پس از وارد شدن روح در بدن، سيرش در عالم غيب، با روحش خواهد بود؛ اما حركت خاكش به عالم غيب، از جهت ترقي اش از عالم جماد به عالم نبات است تا حدي كه غذاي انسان مي شود، و غذا جزء بدن انسان است، و سپس آن غذا به نطفه و بعد به علقه، و سپس به استخوان تبديل مي شود، و پس از آن به استخوان گوشت مي پوشانيم، و سپس آفرينش ديگري به او داديم، پس درود بر خدا كه بهترين آفريننده است. [12] .

بعد از ولادتش با كامل شدن علمش ترقي مي كند تا اين كه مي رسد به زمان بلوغ، در اين هنگام با اراده ي خود يا سير در جهان هاي غيب را اختيار مي كند و



[ صفحه 425]



به سوي طريق سعادت و خوشبختي و قرب به خدا و شناخت او و بهشت مي رود، يا طريق بدبختي و دوري از خدا و جهل و پرتگاه هاي جهنم را اختيار مي كند؛ زيرا با طريق عقل و شرع، دو طريق سعادت و شقاوت، و بهشت و جهنم، و نزديكي خدا يا دوري از او، آشكار مي شود، و او سعادت را با به دست آوردن اخلاق روحانيين و كامل كردن صفات مقربان به درگاه خدا و معارف اهل يقين؛ مانند: ايمان به خدا و ملائكه و كتاب ها و پيامبرانش و آخرت، انتخاب مي كند تا ملحق شود به صاحبان مقامات والا و برتر، و يا شقاوت و بدبختي را اختيار مي كند با مشغول شدن به شهوات، و پيمودن راه شياطين در بكارگيري ترفندها و نيرنگها، در به دست آوردن وسايل كامراني، و فرورفتن در شهوات اين دنياي پست و زرق و برقش، به همراه كفر به خدا و ملائكه و كتاب ها و رسولانش و روز قيامت و انكار آن و چسبيدن به دنيا، تا به حدي كه ملحق شود به حزب شياطين در پرتگاه هاي جهنم.

انسان همه ي حركت هاي اختياري او در روح و حقيقت و قلبش اثر دارد، و او را به خداوند و معنويت نزديك مي كند يا از آن ها دور مي كند، حتي اعمال مباح او. و هر اثري كه در روح و قلب حاصل مي شود به منزله ي قدم برداشتن و حركت كردن در مسير بهشت يا آتش و جهنم است، پس اگر اين حركت برايش قرب به حق و روحانيت، و وصول سريع تر به مقصود را نتيجه دهد، پس اين سير و حركت در نزديك ترين راه ها است به سوي خدا و الا به اندازه ي نقص در حركت در وصول به قرب، و كندي آن، راه دور مي شود.

از حكمت الهي اين است كه براي هر عمل كه مؤثر است در قرب و بعد قلب، تأثيري در توفيق و سلب توفيق و خذلان است؛ بنابراين عمل خير، قلب را شايسته



[ صفحه 426]



و مستعد ايجاد اعمال خير مي كند كه توفيق ناميده مي شود، و عمل شر و بد قلب را مستعد ايجاد اعمال شر قرار مي دهد كه خذلان و سرافكندگي ناميده مي شود، و هنگام توفيق، ملائكه ي موكل براي الهام خير در قلب، بر شياطين وسوسه گر به شر، غلبه مي كنند، و هنگام خذلان؛ شياطين بر ملائكه غالب مي شوند؛ بنابراين قلب مؤمن همواره بين دو انگشت خداوند است «قلب المؤمن بين اصبعي الرحمن» كه براساس اعمال گذشته اش دگرگونش مي كند كه از اين دگرگوني حركت و سير او به دست مي آيد، يا به طرف بهشت و يا به طرف جهنم. پس سير كننده روح انساني است، و سير او حركتش است كه يا مايل به خير است يا به شر، به مرحله ي بالا قدم مي گذارد يا به مرحله ي پائين، و دست آورد سيرش هم اوصاف روحاني يا اوصاف طبيعي است، و اثر آن هم به دست آمدن قرب به خدا يا دوري از اوست.

بنابراين منشأ اين حركت ها كه در قلب اثر مي گذارند نيز صفات قلبي اند كه قبل از حركات بودند؛ مانند مراتب معرفت و كفر و جهل اكتسابي است، نه اوصاف ذاتي قلب. و به عبارت ديگر آن صفاتي كه ذات انسان، اقتضاي آن ها را داشت و به حكم خداوند هنگام پيدايش و ايجاد ماهيتش در خارج، در آن موجود شد؛ زيرا هر ماهيتي با زبان حالش از خداي بخشنده حكيم، آن صفات مناسب حالش را طلب مي كند. و طلبي كه با زبان حال بشود، هرگز رد نمي شود، اين صفات ذاتي اقتضا دارد صفات ديگري را كه مؤثر در اعمال جوارح اند. و آن اعمال نيز مؤثرند در دگرگوني قلب و متأثر شدن به آثار نوراني روحاني، يا به آثار ظلماني طبيعي، و همه ي اعمال جوارح فقط به حكم خداوند حكيم متعال به واسطه ي اراده ي عمل كننده، و اوصاف مؤثر در اراده ي خير يا شر پيدا مي شود، و همان است كه هستي و



[ صفحه 427]



ماهيت آن از خداي بخشنده حكيم درخواست كرده بود، كه به او ببخشد. پس ذاتش به اقتضاي ماهيتش از پروردگارش توفيق پيمودن راه خوشبختي و بهشت و نزديكي به خدا يا خذلان و سلب توفيق يا پيمودن راه شقاوت و جهنم و دوري از خدا را درخواست كرده است.

اين يكي از اقوال در بيان - نه جبر است و نه تفويض - بلكه حقيقتي است بين جبر و تفويض و وجه نسبت خير به خدا و نسبت شر به بنده و نسبت آفرينش خير و شر هر دوتا به خدا است.

وقتي اين مقدمات بيان شد، از اين ها صحيح بودن اطلاق صراط به صورت انساني يعني صفات انساني؛ و بر اطلاقش به امام، و به هدايتش و به شريعت و به پل جهنم معلوم مي شود؛ زيرا همه ي اين ها راهي است به بهشت و به عالم نور و نزديك شدن به خدا.


پاورقي

[1] تفسير امام حسن عسكري عليه السلام، ص 44، عيون اخبار الرضا عليه السلام ج 1، ص 305، بحارالانوار ج 24، ص 9، معاني الاخبار، ص 33.

[2] معاني الاخبار، ص 32، بحارالانوار: ج 8، ص 66.

[3] معاني الاخبار، ص 32، بحارالانوار: ج 24، ص 11.

[4] تأويل الآيات، ص 307، بحارالانوار: ج 8، ص 70.

[5] تفسير قمي ج 1، ص 28.

[6] معاني الاخبار، ص 35، بحارالانوار: ج 24، ص 12.

[7] سوره ي زخرف: آيه 4.

[8] معاني الاخبار، ص 32، بحارالانوار: ج 24، ص 11 و ج 35، ص 373.

[9] تفسير قمي ج 1، ص 29، بحارالانوار: ج 82، ص 52.

[10] امالي صدوق، ص 177، روضة الواعظين ج 2، ص 499، الزهد، ص 92.

[11] (به اين مضمون) مناقب ج 3، ص 81، بحارالانوار: ج 23، ص 315.

[12] اقتباس از آيه 14 - 12 مؤمنون.


بازگشت