توحيد در ربوبيت و وظيفه ي بندگان در مقابل آن


مطلب ديگر اين كه توحيد باريتعالي در ربوبيتش امري است كه علم و اعتقاد به آن عزيز و گرانبهاست، و عمل كردن به آن حالا و عملا بسيار دشوار مي باشد، و كساني كه با علم و عمل و حال متخلق بدان شده و به آن دست يافته اند، عارفان كاملي هستند كه از خودنمايي ها و رياكاري هايي كه عامه مردم در اعمال و احوال و رفتار و كردار خود گرفتار آن مي باشند، رهايي يافته و خصوصا از هم و غم دنيا و رياكاري در عبادات، و نيز از توجه به مراقبت بندگان در حركات و سكنات خويش خود را رهانيده اند. بر اين اساس هرگاه اين اوصاف ملكه انسان گشت، موجب تعظيم و بزرگ دانستن ذات باريتعالي شده و انكسار و شرمساري در برابر او و خشوع و سرافكندگي و بريدن از خلق، خود را از هر جهت نيازمند و فقير دانستن، و دوري جستن از اين كه در مرتبه اي از مراتب جلال ربوبيت، گرفتار شك و ترديد گردد را در پي دارد.

اگر حقيقت معناي ربوبيت بر او كشف شود، و تمامي اجزاء اين عوالم را از جهات بسيار و بلكه از هر جهت تحت تربيت و مراقبت باريتعالي بداند، و خود را با



[ صفحه 400]



تمامي عوالم غرق در نعمت هاي الهي مشاهده نمايد و نعمت هاي او را از افاضه وجود گرفته تا حفظ، رزق و روزي، اصلاح و تدبير امور، رساندنش به كمالي كه لايق آن مي باشد، در نظر بياورد، و بداند كه خداوند با جود و بخشش خود فيض وجود را بر او ارزاني مي دارد و از فضل خود او را روزي مي رساند، و در كنف حمايت خود او را نگهداري و محافظت مي نمايد، و در سايه عنايت خويش از او حمايت مي كند، و با مرحمت و لطف خويش به اصلاح همه ي شئون او مي پردازد، تا او را به كمالي كه در تمامي اين صفات و شئون براي او هست، به وجه كامل و به كامل ترين سعادات برساند، و در اين طريق راضي نگشته كه كوچكترين نعمتي از نعمت هايش را از او دريغ كند بلكه تمامي نعمت ها را بر وي تمام كرده و ارزاني داشته است و انواع منت ها و لطف ها را در حق او داشته تا جايي كه حتي صفاي رنگ، زيبا ساختن صورت، و مرتب ساختن پلك چشم، و خماري چشم ها و كمان ساختن ابروها را مهمل نگذاشته است. از سوي ديگر توجه داشته باشد كه در راستاي حفظ و نگهداري او چگونه خداي تعالي وي را از انواع مهلكاتي كه در سر راهش بوده محافظت نموده، و او را در برابر چيزهاي آزاردهنده و رنج ها و تمامي عواملي كه عيش و سعادت و كمال او را برهم مي زنند، مراقبت نموده است. و نيز در جزء جزء از اجزاء بدن و اجزاء عوالم خيال و ساير قوا و قلب روحش و سرش و در تمامي حركات و سكنات از وي مراقبت نموده است.

بنابراين اگر انسان همه ي اين نعمت ها را در نظر داشته و بدان توجه نمايد خواه ناخواه در حد توان و امكان در قبال اين نعمت ها شكرگزاري نموده و سپاس آن را به جا مي آورد و خواه ناخواه هيچ گونه برخورد و تنش و اعتراضي بر جريان حكم



[ صفحه 401]



كبرياي باري تعالي در حدود عوالم ربوبيت نخواهد داشت، چرا كه وظيفه و حكم مربوب مطلق و كسي كه از هر جهت مورد تربيت و پرورش قرار گرفته در مقابل رب مطلق و يگانه مربي و پرورش دهنده او در تمامي جهات، چيزي جز اخلاص راستين در تمامي حدود عبوديت نمي باشد.

خلاصه چنان كه از مصباح الشريعه نقل شده كسي است كه: «ذوب كننده و گدازنده ي روح، و بذل كننده جان براي بقاء علم و عمل و عامل و معمول مي باشد، چنين اخلاصي از لوازم و معاني تنزيه و توحيد حقيقي است.» [1] .

مي گويم: اما لازمه ي چنين توحيدي اين است كه انسان در عالم هستي هيچ ضرر زننده و نفع رساننده اي غير از خداي تعالي را نبيند، و بلكه مهم تر، هيچ مؤثري در وجود جز خدا نداند. و عمل كردن بر چنين عقيده اي در اين عالم به اقتضاي اين كه اين عالم دار غرور و فريب و نيرنگ است و بر اساس آن كه از هر سو سبب ها انسان را فراگرفته، و چنين پنداشته مي شود كه آثار و تأثيرات آن اسباب، سبب پيدايش امور انسان است، كاري بس دشوار است كه دستيابي به آن جز با معرفتي كامل و كشف عوالم غيب و چيره شدن بر اسرار براي كسي ممكن نيست.

شايد عمل به آن همان استقامتي باشد كه خداوند مي فرمايد: (فاستقم كما أمرت) [2] يعني: «چنان كه فرمان داده شدي استوار و پابرجا باش.» و در همين سوره هود است كه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «شيبتني سورة هود.» [3] يعني:



[ صفحه 402]



«سوره هود مرا پير كرد.» و گفته شده كه سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله به خاطر همين آيه بود.

گفتني است تصور ربوبيت حق تعالي نسبت به تمامي اين عوالم، پس از تشريح جزئي از اجزاء آن چنان است كه عقل را حيران مي سازد؛ مانند اين كه اگر انسان تعقل و تفكر كند كه نسبت اين عالم محسوس با عوالم جبروت چگونه است؛ چرا كه عوالم جبروت يا لااقل بعضي از آن ها، عوالمي غير متناهي هستند، و نسبت متناهي هم كه با غير متناهي معلوم است.

هم چنين در همين عالم محسوس، بيانديشد كه آن كوچك ترين، و تنگ ترين و حقيرترين آن عوالم است. و نيز نگاهي به علم هيئت بياندازد، و آنچه را كه تاكنون به وسيله اين علم در جهان كشف و ثابت شده از قبيل افلاك و نجوم و كواكب برشمارد، و به ياد آورد كه كواكب و ستارگان ثابت هر كدام خورشيدي است در فضاي نامتناهي؛ همانند خورشيد ما و هر كدام از آن ها نيز اراضي و كراتي دارد. و نيز در بزرگي و وسعت اندازه ي خورشيد بيانديشد كه دوازده هزار ميليون برابر بزرگتر از زميني است كه ما در آن زندگي مي كنيم! پس اي انسان حسي، با تمام حس و تجربه ات بزرگي همين خورشيد را با فلك چهارم كه خورشيد در آن قرار دارد ملاحظه كن، و ببين كه خورشيد با همه ي بزرگي اش چه نسبتي با فلك چهارم در بزرگي و كوچكي دارد، و روشن است كه خورشيد در برابر آن ذره اي بيش نيست. سپس در اين مطلب تأمل كن كه فلك چهارم نسبت به فلك پنجم همانند حلقه اي است كه در بيابان وسيعي افتاده باشد و همين طور تا فلك هفتم و كرسي و عرش، [4] ، آنگاه دوباره به زمين بازگرد، و در وسعت و بزرگي آن تأمل كن، سپس جثه و اندام



[ صفحه 403]



خود را با تمام زمين مقايسه كن، بعد همه را رها كن به خويشتن بازگرد و در بدن خويش به چشم خود توجه كن، كه در همين جزء كوچك چه اجزاء خواص و تدابيري به كار گرفته شده؟ شرايط صحت آن چيست؟ و به عكس هاي تشريح طبقات بدن، پرده ها، رگ ها و اندازه غذاي هر كدام از آن ها مراجعه كن كه چگونه براي هر جزيي از اجزاء آن تدبير خاصي به كار گرفته شده كه غذاي هر كدام چگونه و با چه تدبيري به آن رسيده، و فضولات غذايي آن به چه كيفيتي دفع مي گردد؟

هم چنين درباره ي تدابيري كه در طبقات پرده ها و عروق آن و غذاي هر يك از اين ها به كار رفته، در وضع هر كدام از آن ها و ترتيب شان به كار رفته به نحوي كه هر يك از آن اجزاء در جايگاه خودش قرار گرفته است، بيانديش. و نيز در آفات و بيماري هايي كه متوجه هر يك از آن ها مي شود و داروهايي كه براي هر كدام از آن بيماري ها مناسب است ملاحظه كن، و به خواص و كاربرد داروها، و دانش هاي معالجه ي آن ها بيانديش، و به اطباء و معالجه ي آن ها بنگر، متوجه خواهي شد كه عمر يك انسان گرچه تمام عمر در اين راه تلاش كند، براي تحصيل و تكميل اين علوم كفايت نمي كند.

سپس ملاحظه كن ببين با توجه به مطالب مزبور عظمت امر ربوبيت را نسبت به تمامي آن ها چگونه مي سنجي، سپس به بدن تمامي انسان ها نظر كن، و بعد ساير حيوانات، بعد از آن به عوالم نباتات و جماداتي كه در اين زمين هست بينديش و... تا آن جا كه به آخرين ذرات از محسوسات افلاك و ستارگان و كرات و آفريده هاي آنها برسي، سپس در عوالم مجردات نظري بيفكن نظير عوالم مثال، عوالم نفوس و ارواح، و بعد از آن، عوالم عقول، آنگاه از حقيقت قلب و از باطن و سر وجود و



[ صفحه 404]



روح و تمام شريان هاي وجودت بگو: «سبحان ربي العظيم و بحمده». تا حق ادب پروردگار را ادا نموده باشي، و براي قرب و جوار او اهليت پيدا كني و در پيشگاه پروردگار بزرگ فاني گردي.

اما قول خداوند: الرحمن الرحيم: پيش از اين در تفسير «بسم الله الرحمن الرحيم» اشاره اي به تفسير اين آيه شد، اما در اين جا لازم است كه به وجه و علت تكرار اين دو اسم در سوره فاتحه اشاره اي داشته باشيم.

در خبر معراج آمده است كه پيامبر گرامي اسلام بعد از جمله: «الحمدلله رب العالمين» از نزد خود گفت: «شكرا» آنگاه از جانب خداوند ندا رسيد كه: «اي محمد، حمد مرا قطع نمودي، دوباره مرا با نام بخوان و اسم مرا بر زبان جاري كن»، از اين روي جمله «الرحمن الرحيم» دوباره در اين سوره تكرار شده كه يك بار در بسم الله و يك بار هم پس از الحمدلله رب العالمين آمده است. [5] و شايد مقصود اين باشد كه سخن پيامبر صلي الله عليه و آله كه با خود گفت شكرا به عنوان قرائت كلام پروردگار نبود، از اين رو باعث شد كه قرائت حمد كه كلام خدا و حمد او بر خودش بود، قطع شود، بنابراين براي شروع دوباره در كلام خدا ذكر اسم خداوند لازم بود لذا با جمله «الرحمن الرحيم» دوباره يادآوري شد. چرا كه مقام، حمد است و اقتضاي ذكر و بيان الرحمن الرحيم را دارد، شايد هم جهت تكرار، آن باشد كه چون اسم «الله» تكرار شده اين دو نيز تكرار شده تا مساوات در تكرار بين اين اسم ها رعايت شده باشد.

نظر ديگر اين است كه اصل تكرار، از جهت اين است كه: «الرحمن الرحيم» در



[ صفحه 405]



مورد اول يعني در بسم الله اشاره به توصيف اسم خداوند به اين دو صفت و «الرحمن الرحيم». و در مورد دوم اشاره به توصيف ذات باريتعالي با اين دو صفت دارد. اما اين كه چرا توصيف اسم بر توصيف ذات مقدم شده است، شايد به خاطر توجه به مقام بنده در هنگام قرائت باشد، پس جايگاه و مقام او اولا نظر به مقام اسماء و سپس به مقام ذات است. بنابر قول ديگري نيز احتمال دارد كه مراد و مقصود از ذكر و بيان دو اسم الرحمن الرحيم در بسم الله، نفس آن دو صفت از حيث رحمانيت و رحيميت باشد و در مقام حمد به جهت ظهور اين دو صفت در عالم باشد. [6] .

مالك يوم الدين: صاحب اختيار روز جزا. در مالك بيشتر از دو وجه مالك و ملك قرائت نشده، و ريشه ي هر دو قرائت يكي است و آن غلبه يافتن و نيرو داشتن است، فرقشان در صيغه و شكل كلمه است. به هر حال مالكيت خداوند همانند مالكيت مالكان معمولي بر ملك هاي شان نيست و همانند مالكيت پادشاهان بر مملكت هاي شان نيست، و همانند مالكيت اشخاص بر اعضا و اندامشان نيست، و همانند مالكيت جان ها و اشخاص بر قوي و صورت هاي ذهني نيست؛ بلكه مالكيت



[ صفحه 406]



خدا برتر و والاتر از همه ي اين مالكيت ها است، جز اين كه مالكيت اشخاص بر صورت هاي ذهني خودشان شبيه تر است به مالكيت خداوند متعال از ساير انواع مالكيت ها، به اين جهت كه مالكيت اشخاص بر صورت هاي ذهني خود قائم به اشخاص اند، و به مجرد توجه و التفات به آن موجود مي شود و به محض آن كه از آن اعراض شود از بين مي رود.

اما قول خداوند: يوم الدين: روز حسابرسي و پاداش و يا روز شريعت است و همه ي اين معاني بر روز قيامت منطبق است. براي روز قيامت نام هاي زيادي است كه از صفات و ويژگي ها و حوادث آن روز برداشت مي شود؛ همانند: روز جمع آمدن خلايق و روز منتشر شدن (نامه ي اعمال و...) روز پشيماني، روز تأسف خوردن، و روز حادثه ي بزرگ، و غير آن از آن تعبيرهايي كه در كلمات روايات و دعاهاي معصومين عليهم السلام وارد شده و در ازاي آن روز آن گونه كه در قرآن آمده: پنجاه هزار سال است. از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله روايت شده كه اين آيه را تلاوت كرد: (يوم يقوم الناس لرب العالمين) [7] روزي كه مردم در پيشگاه پروردگار جهانيان بپا مي خيزند، سپس فرمودند: «چه حالي خواهيد داشت هنگامي كه خداوند شما را جمع مي كند همان گونه كه چوبه هاي تير در جعبه ي تير روي هم جمع مي شوند؟ پنجاه هزار سال به شما نگاه نمي كند». [8] خداوند متعال در جزاي اعمال و مظلمه ها گفت: (و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون انما يؤخرهم ليوم تشخص فيه الأبصار - مهطعين



[ صفحه 407]



مقنعي رؤسهم لا يرتد اليهم طرفهم و أفئدتهم هواء) [9] «گمان نكن كه خدا از كردار ظالمان غافل و بي خبر است آنان را تأخير مي اندازد فقط براي روزي كه چشم ها خيره و گردن ها كشيده و سرها به آسمان بلند و پلك هاي چشمانشان از حركت باز مي ايستد و دلهايشان (از وحشت) تهي است.»

در كافي به اسنادش از امام زين العابدين عليه السلام نقل شده كه فرمود: «پدرم از اميرالمؤمنين عليه السلام شنيد كه با مردم سخن مي گفت، فرمود: «هرگاه روز قيامت شود خداوند مردم را از قبرهايشان برمي انگيزاند، برهنه و در يك جايگاه، نور آنان را مي راند و تاريكي گردشان مي آورد تا بر گردنه اي در محشر مي ايستند، آنگاه برخي بر ديگري سوار و ازدحام مي كنند، پس منع مي شوند از رفتن، نفس زدن شان شدت مي گيرد، و عرقشان زياد مي شود، و به تنگ مي آيند، و ناله هايشان سخت و صداهايشان بالا مي رود. اين اولين هراس و هول از هراس هاي روز قيامت است.

حضرت فرمود: خداوند جبار متعال از بالاي عرش خود در سايه هايي از فرشتگان بر آنان اشراف پيدا مي كند پس دستور مي دهد به يكي از فرشتگان كه ندا دهد: اي گروه خلايق ساكت باشيد و به نداي منادي خداوند گوش فرادهيد. همه ي جمعيت از اول تا آخرشان مي شنوند. در اين هنگام صداهايشان ساكت و چشمهايشان خيره به پائين، و اعضايشان لرزان و قلبهايشان ترسان و سرهايشان به طرف صدا بلند مي شود، و گردن ها به طرف فريادگر كشيده مي شود؛ حضرت فرمودند: در اين هنگام كافر گويد: اين است آن روز دشوار، بعد فرمودند: پس از سوي خداي قدرتمند حاكم عادل بر آنان خطاب رسد كه گويد: منم پروردگاري كه



[ صفحه 408]



پروردگاري جز من نيست، منم حاكم عادل، آن كه امروز ستم نمي كند، امروز بين شما به عدل و قسط خود حكم مي كنم، و امروز در پيشگاه من به كسي ظلم نمي شود، امروز حق ضعيف را از قوي مي گيرم، و از صاحب مظلمه، مظلمه را با قصاص از خوبي ها و بدي ها خواهم گرفت، و هديه و هبه را پاداش خواهم داد؛ امروز هيچ ستمگري كه به گردنش مظلمه اي است از اين گردنه نمي گذرد، مگر آن كه صاحب آن مظلمه، او را بخشيده باشد كه من بر آن پاداش مي دهم و براي او هنگام حسابرسي آسان خواهم گرفت. اي خلايق پيگيري كنيد و مظلمه تان را از هر كس كه به شما در دنيا ظلم كرده و درخواست كنيد، و من برايتان شاهدم و خداوند در شاهد بودن كافي است.

امام فرمودند: پس كسي از ديگري مظلمه اي و حقي طلبكار نيست، مگر اين كه طلب مي كند و خواهان دريافت آن مي شود. پس تا آن زمان كه خدا بخواهد مكث مي كنند و حالشان به شدت و سختي مي افتد، و عرق هاي زيادي از آنان مي رود، و صداهايشان به آه و ناله بلند مي شود، پس با بخشيدن مظلمه ها مي خواهند از سختي و شدت رهايي پيدا كنند، پس خداوند بر تلاش آنان براي رهايي از حق هم ديگر آگاه مي شود، آنگاه منادي از جانب خداوند متعال ندايي مي دهد كه اول و آخر جمعيت مي شنوند كه: اي گروه خلايق گوش فرادهيد و منادي خدا را بشنويد، خداوند متعال مي فرمايد: منم بخشنده اگر دوست داريد حق تان را ببخشيد، و اگر نمي بخشيد مظالم شما را مي گيرم. با اين ندا خلايق خوشحال مي شوند به جهت سختي حالشان و تنگي جايگاهشان كه به زحمت افتاده بودند. سپس امام فرمود: برخي براي رهايي از فشار و ازدحام، حق شان را مي بخشند و برخي ديگر باقي



[ صفحه 409]



مي مانند و از درگاه خداوند درخواست مي كنند كه: خدايا مظلمه ي ما بزرگتر از آن است كه ببخشيم. حضرت فرمود: پس منادي از جايگاه عرش خدا، صدا مي زند: رضوان خازن، بهشت هاي فردوس كجاست؟ پس خداوند دستور مي دهد او را كه قصري از بهشت فردوس با همه ي بناها و خدمه اش را نمايش دهد، پس منادي ندا كند اي گروه خلايق سرهاتان بلند كنيد و به اين قصر بنگريد.

پس رضوان به آنان قصر را نشان مي دهد در حالي كه در اطراف آن كنيزان و خدمتكارانند. همه سرهايشان را بلند كرده و همه آرزو مي كنند اين قصر از آن من باشد. فرمود: پس منادي از جانب خدا ندا مي دهد: اين قصر براي هر كسي است كه از مؤمني بگذرد، پس همه ي آنان از حقشان مي گذرند مگر عده كمي. حضرت فرمود: خداي متعال مي فرمايد امروز بهشتم سزاوار ظالمي نيست، و ستمگري بر آن وارد نمي شود، و بر آتشم كسي وارد نمي شود مگر ستمگر، و كسي از مسلمانان نيست كه در نزدش مظلمه اي باشد تا اين كه موقع حسابرسي از او گرفته مي شود. اي مردم آماده حساب رسي شويد.»

حضرت فرمود: سپس راه شان را باز كرده رهايشان مي كند و به طرف گردنه ديگر مي روند، سپس برخي بعضي ديگر را نمي شناسند تا به صحراي عرصات مي رسند، در حالي كه خداوند متعال بر عرش خودش است. نامه هاي اعمال باز شده و ترازوها نصب مي شوند و پيامبران و شهدا كه همان ائمه ي معصومين عليهم السلام هستند حاضر مي شوند، هر امامي براي اهل زمان خودش گواهي مي دهد كه به دستور خداي متعال در ميان شان قيام و آنان را به راه خدا دعوت كرده بود» [10] .



[ صفحه 410]



مي گويم: در حالات قيامت و ترس ها و سختي هاي آن و چگونگي آن حالات شرح هاي زيادي در اخبار آمده كه بيان آن را رها كرديم به جهت اين كه مقام گنجايش آن را نداشت فقط همين يك روايت را آورديم به دليل اين كه در آن اشاره به بعضي از جهات كه بر اهل ايمان در آن روز وارد مي شود از جمله مهم ترين حقوق مدارا كردن و محبت كردن و از جمله براي برانگيختن دل ها براي اميدواري و حيا است.

مطلب ديگر اين است كه اين اسم هاي پنجگانه (الله - رحمن - رحيم - رب العالمين - مالك يوم الدين) براي متقين از اصحاب يمين، در جلب كردن برخي صفات نيكو نقش دارند. و در دل باعث فروتني و خاكساري براي خداي متعال و حيا و خدمت، و ذكر دائم، و قطع طمع از غير خدا شده و طمع نمي كند، و از كسي جز پروردگار نمي ترسد، و مگر به رحمت رحمان رحيم اميدوار نمي شود، و مگر از بخشش او درخواست نمي كند و جز به وعده هايش اطمينان نمي كند، و به خير و شري جز از ناحيه ي او توجهي ندارد، بنابراين ترسيدن از عقوبت روز قيامت و سختي ها و هراس هاي آن، و حيا كردن از عرضه شدن بر مالك قيامت كه آن كاري بس بزرگ است.

همان گونه كه شنيدي از آنچه از مصباح الشريعه نقل كرديم و رسوا شدن در پيشگاه گواهان و خلايق، همه ي اين ها براي اصحاب يمين است، و اما براي عارفان به هنگام متذكر شدن و روشن شدن حقيقت اين اسماء پنجگانه تأثرات و تحولات افتخارآميزي است، و نورافشاني اين اسم ها بر درون و روحشان و دلهايشان سبب ترقي از علم اليقين به عين اليقين و از آن به حق اليقين است. و از آن حالات است



[ صفحه 411]



بيهوش شدن امام صادق عليه السلام هنگام تكرار آيه ي شريفه ي (مالك يوم الدين) [11] و آنچه كه روايت شده از امام سجاد عليه السلام كه هنگام قرائت آيه شريفه، آن را تكرار مي كرد به حدي كه مشرف به مرگ مي شد.» [12] .

خلاصه ي كلام اين كه براي عارفان هنگام ذكر اسماي پنجگانه، حالات عالي و لذت هاي فاخر و تفرجات بلندي است در مكان قدس جلال خداي بزرگ، و انس به نورافشاني هاي انوار صفات جمال او در سراي وصال.

خلاصه اين كه عارف در اين اسماء در همه جهان ها از ابتدائش تا انتهايش سير مي كند، بلكه مبدأ و نهايت آن را مي بيند و با تدبير و انديشيدن در اسم (مالك يوم الدين) در تفاصيل عوالم قيامت گردش مي كند همان گونه كه به آن تصريح شده در خبر معراج.

مطلب ديگر اين است كه ترتيب اين اسم ها به اين صورت فقط به حسب ترتيب واقعي است؛ زيرا لفظ جلال (الله) مقدم است بر مقام ربوبيت، و مقام ربوبيت مقدم است بر رحمانيت، و آن مقدم است بر مقام رحيميت، و مقام رحيميت مقدم است بر اسم آخري (مالك يوم الدين)؛ زيرا آشكار شدن تفصيلي رحمت رحيميه ي الهي فقط روز قيامت است، و اصل روز قيامت، رحمت است و آنچه از عقوبت و آتش كه در آن آشكار مي شود، بر مبناي رحمت آوردن بر مظلوم و اهل دين است؛ زيرا در آفرينش غضب عارضي است و آن نيز براي رحمت آفريده شده است.

اما اضافه ي «ملك» به «يوم الدين» اضافه ي صفت مشبهه به غير معمول خودش است؛ مثل اين كه مي گويي ملك الزمان كه ملك موصوف زمان مي شود، و



[ صفحه 412]



اضافه ي مالك به آن يوم الدين قرار دادن مجازي ظرف (يوم) به جاي مظروف (دين) است؛ و يا مراد از «يوم الدين» عبارت از عالم آخرت باشد.

به هر حال اختصاص دادن مالكيت يا پادشاهي براي روز جزا از اين جهت است كه مالكيت و پادشاهي به تمام معني در آن روز آشكار مي شود و اين زمان كه نشئه ي دنيايي است از اين جهت كه سراي غرور و فريب است، گاهي بندگانش نيز مالك به حساب مي آيند، اما روز قيامت آن روزي است كه گفته مي شود: (لمن الملك اليوم؟) [13] «براي چه كسي پادشاهي است در آن روز؟» پس قدرت و سلطنت خدا در آن روز است كه آشكار مي شود، و قدرت و مالكيت بندگان در آن روز از اساس متلاشي مي شود، و يكتايي حق در مالكيتش بر همه ي جهانيان آشكار مي شود، به خلاف سراي دنيا كه يكتايي مالكيت و پادشاهي خدا، و همچنين بقيه ي صفاتش در اين دنيا بر عموم آشكار نيست، و نسبت به آنان پوشيده است و اگر چه بر اهل معرفت و عارفان ظاهر است و ليكن چون از جهت كم بودن آن، حكمي بر آن نمي شود (و قابل توجه قرار نمي گيرد)، به اين جهت آشكار شدن مالكيت خداوند متعال به روز قيامت اختصاص دارد.

اما ذكر نام هاي پنجگانه در اين جا اظهار اين مطلب است كه دلايل حمد در اين پنج اسم منحصر شده است، پس گويا به بنده گفته مي شود: اگر ستايش تو براي كسي به جهت كمال و جمال و جلالش است پس لازم است منحصر شود در خدا؛ زيرا همه ي اين ها براي خدا است، و براي كسي كمالي نيست مگر اين كه آن كمال از ناحيه خداست، و براي خدا، و به سبب خدا است. و اگر ستايش تو به جهت



[ صفحه 413]



احسان آن شخص است، پس همه احسان و نيكي از جانب پروردگار جهانيان است و اگر به اميد فضل و بخشش و نعمت و رحمت ديني يا دنيايي است، پس مالك همه ي نعمت ها و بخشنده ي آن ها خداوند رحمان رحيم است، و اگر به جهت ترس از قهر و غضب پادشاه است، پس پادشاه غالب فقط همان مالك و صاحب اختيار روز جزا است. پس سزاوار ستايش جز خدايي كه پروردگار جهانيان و بخشنده ي مهربان و فرمانرواي روز جزا است، نيست.

اما قول خداوند: (اياك نعبد و اياك نستعين): يعني: تو را مي پرستيم و غير تو را نمي پرستيم و براي غير تو فروتني نمي كنيم. يا به اين معني كه مطلوبي غير تو را در پرستش قصد نمي كنيم. همان گونه كه اين دو معني در اخبار آمده است، و [14] از تقديم «اياك» حصر فهميده مي شود، خصوصا با ملاحظه ي آوردن ضمير منفصل؛ با اين كه امكان داشت ضمير متصل آورده شود، اين حصر با تقديم اياك و انفصال ضمير فقط معني اول (غير از تو را نمي پرستيم) را افاده مي كند، اما معني دوم (كه از عبادات خود مطلوبي غير تو نداريم) به اين بيان است كه شركت دادن غير در مطلوبيت با يكتايي خدا منافات دارد كه خير و خوبي هم از او است، و كمال و جمال براي او، و وجود حقيقي براي او است. پس حق پرستش اين است كه در همه ي اين جهات براي او شريكي قرار داده نشود، و مطلوبيت نيز منحصر مي شود در او و او تنها مطلوب و مستحق مطلوبيت است.

برخي از اهل تحقيق چنين گفتند: در مقدم داشتن ضمير اياك بر فعل نستعين



[ صفحه 414]



اشاره لطيفي است. به اين حقيقت كه: معبود در همه جهات سزاوار به مقدم داشتن است؛ پس واجب است نگاه بنده در همه ي دگرگوني ها و تصرفاتش در مرحله اول به خدا باشد و اگر به غير نظر مي كند غير را واسطه اي از ناحيه ي حق ديده است نه مستقل، بنابراين، از لحاظ رعايت مطلوبيت نيز اين چنين است كه همه چيز را از جانب خدا بدانيم، بلكه توحيد كامل در عبادت ممكن نيست، مگر اين كه بنده خواسته اي غير خدا نداشته باشد، زيرا نفس، به هر كس علاقه مند شد، حتما به او تمايل پيدا كرده و نسبت به او فروتني مي كند، و در صورت تمايل نفس به غير خدا، توحيد در عبادت خالص نمي شود.

اما آوردن فعل به صيغه ي متكلم مع الغير (نعبد)، نوعي رعايت ادب است از اين كه خودش را لايق مقام بندگي نمي بيند، و اين كه عبوديت صفتي است مشترك در ما سواي خدا و همه خدا را مي پرستند، وجهي براي مفرد آوردن و اختصاص عبادت در يك نفر نيست، و نيز نوعي شرفيابي و كسب شرافت است با ضميمه كردن پرستش خودش با پرستش بندگان صالح خدا، و از طرفي نوعي دوري جستن از ادعاي اخلاص دروغ خود است با غلبه دادن عبادات مخلصين بر عبادت خودش تا در ادعاي اخلاص با ضميمه عبادت مخلصين به عبادت خود راست گو باشد.

اما التفات در اين آيه از غيبت به خطاب، گويا اشاره به اين است كه نمازگزار سزاوار است با ذكر اين نام ها پيشرفت كند از جهان دور به نزديك و از غيب به حضور، پس گويا با قلبش خداي بزرگ را مي بيند، و در حضورش با گفتن (اياك نعبد و اياك نستعين) او را مورد خطاب قرار مي دهد (فقط تو را مي پرستم و فقط از تو



[ صفحه 415]



ياري مي خواهيم.) در حديث قدسي وارد شده: «انا جليس من ذكرني» [15] «من همنشين كسي هستم كه مرا ياد كند.» [16] .

اما عبوديت: براي عبوديت و بندگي در جميع عوالم بنده از عالم عقل و روح و جان و اعضاي بدنش از سر تا قدم و در همه ي حركات و سكناتش نشانه هايي است كه به برخي مراتب عبوديت در حديث عنوان بصري اشاره شده و آن اين كه: «بنده براي خودش در آن چه كه خدا به او داده مالكيت نبيند؛ زيرا براي بندگان ملك نيست، بلكه مال را مال خدا ببيند، و هر جا كه خدا امر كرده به همان جا مصرف كند و اين كه تدبير كارها و چاره انديشي براي نفس خودش نباشد، و اين كه همه همتش به امر و نهي خدا باشد. پس هرگاه بنده اموال خدا را ملك خود نبيند انفاق كردن بر او آسان مي شود، و هرگاه تدبير خودش را به مدبر واقعي خودش (خدا) محول نمود، مصائب دنيا بر او آسان مي شود، و هرگاه بنده سرگرم امر و نهي خدا باشد فرصتي براي جدل و فخرفروشي پيدا نمي كند. پس هرگاه خداوند به اين سه خصلت بنده اي را گرامي داشت، دنيا و رياست آن براي او ارزشي نخواهد داشت و دنيا را به جهت فخرفروشي و زياده خواهي دنبال نمي كند، و پيش مردم عزت برتري طلبي نمي كند، روزهايش را بيهوده رها نمي كند، و اين اولين درجه ي متقين



[ صفحه 416]



است» [17] .

مي گويم: گفتار جامع در مراتب عبوديت اين است كه بنده خود و همه جهان را از هر جهت نيازمند به خداي بي نياز از هر جهت ببيند، و همين گونه بي نياز كننده ي هر بي نيازي بداند و به مقتضاي آن عمل كند. [18] .



مردم در عبوديت و بندگي داراي مراتب بي شماري اند پس كامل در عبوديت كه از هر جهت و در همه حالات كامل باشد او داناترين همه ي آفريدها و نزديك ترين آنها به خدا است و آن سرور پيامبران و آخرين آنان، و دوازده جانشينان اويند كه با او در معرفت يكي اند. و آنان كاملند در همه ي وجوه و مراتب توحيد، و پس از ايشان آن ها كه عارف و آگاه ترند از همه، همين طور تا برسد به آخرين عوالم اصحاب يمين و پايين ترين مرتبه در مسلمين و او كسي است كه خدا را در آفريننده بودن يكتا بداند، و در مقابل نصب پيامبر و خليفه او شرك نورزيده و استكبار نمي كند؛ توحيد چنين شخصي سرانجام در نجات او از خلود در عذاب خواهد گشت و عاقبت امرش به رحمت خدا و بهشت است، ولو بعد از گذشت زماني باشد.

مراتب سه گانه اي كه در روايت ذكر شده منشأ آن ها توحيد خداست در مالكيت و ربوبيت و معبوديتي كه از شئون الوهيت؛ است؛ زيرا بنده وقتي همه ي



[ صفحه 417]



قدرت و ملك را براي خدا ببيند ديگر براي خود و غير خودش ملكي نمي بيند، و هرگاه ببيند خداوند پروردگار مطلق است، به اين معني است كه براي كسي تأثيري (استقلالي) در تربيت و رساندن به كمال در چيزي از امور نبيند، همه ي تدبير را براي خدا مي بيند، و اين كه غير خدا توانايي بر نفع و ضرر و مرگ و زندگي و جمع كردن خلايق در قيامت ندارند، و هرگاه ببيند كه خدايي جز خداي يكتا نيست و اين كه هيچ كس چيزي از وجوه معبوديت را مستحق نيست، در همه شئون و حالاتش مشغول به بندگي مي شود، به چيزي غير از عبوديت بندگي نمي پردازد.

اما قول خداوند: (اياك نعبد): يعني بر طاعت و عبادت تو بر دفع شرور دشمنانت و رد حيله هايشان و قيام دستورات تو فقط از تو ياري مي جوئيم ظاهر اين است كه مراد دفع شرور دشمنان و حيله هايشان آن شروري است كه با اصل عبادت يا كامل كردنش در تضاد است در اين صورت است كه استعانت و ياري طلبيدن از حق تعالي براي دفع آن، جزء مراتب عبادت است. برخي از محققين ترجيح دادند كه چون متعلق استعانت حذف شده، پس مطلق است، و فقط در مورد عبادت نيست، اما اين حرف درست نيست؛ زيرا تناسب مقام كه در عبادت است نشانه است كه استعانت اختصاص به عبادت دارد، و به نظرم مي آيد كه در اخبار نيز از استعانت در غير جهت عبادت، نهي شده است.

خلاصه كلام اين كه حصر استعانت در خدا و تنها از او ياري جستن از شاخه هاي توحيد ربوبي است، و هر كس معتقد شود به اين كه پروردگاري غير از خدا نيست، همه نفع و ضرر را از او مي بيند و فقط به خير او اميدوار مي شود، و اين عقيده با استعانت به غير خدا سازگاري ندارد، و جز از خدا كمك نمي خواهد و



[ صفحه 418]



دادخواهي نمي كند و ناله نمي كند و پناه نمي جويد، و اين توحيد از حيث علم و حال عمل امر دشواري است.

بنابراين هر كس توفيق آن را يافت براي او بهره اي از عوالم بندگي بلكه بهره اي از مراتب معرفت است، بلكه بهره اي از درجات قرب به خدا است كه خداوند به ما و همه ي آن ها كه مدارج مراتب معرفت و قرب به خدا را مي جويند، روزي كند.

آنچه ما در اين آيه در مورد استعانت بيان داشتيم با آنچه در مورد عبادت گفتيم از لحاظ ترتيب مرتبط است؛ زيرا قاري بعد از ذكر سه آيه اول سوره به مقام اخلاص در عبوديت مي رسد و پس از اظهار اين معنا است كه در مي يابد، بدون كمك و ياري حق تعالي برايش ممكن نيست.


پاورقي

[1] مصباح الشريعه، ص 36، مستدرك الوسائل: ج 1، ص 99.

[2] سوره ي هود: آيه 112.

[3] (شيبتي هود) امالي صدوق، ص 233، خصال ج 1، ص 199، بحارالانوار: ج 16، ص 192.

[4] با اين مضمون: توحيد ص 275 - 277، كافي ج 8، ص 153 - 154.

[5] علل الشرايع ج 2، ص 315، بحارالانوار: ج 18، ص 357.

[6] امام خميني قدس سره در كتاب تفسير سوره ي حمد در بيان تكرار الرحمن الرحيم، مي فرمايند: «رحمانيت و رحيميت يا ذاتي است يا فعلي. پس خداوند تعالي داراي رحمت رحماني، و رحيميت ذاتي است كه عبارت است از تجلي ذات بر ذات، و ظهور اسماء و صفات و لوازم آن ها، كه همان اعيان ثابته باشند، به نحو ظهور علمي و كشف تفصيلي در عين علم اجمالي، در حضرت و احديت.

هم چنين خداوند دارنده ي رحمت رحماني و رحيمي فعلي است كه عبارت است از تجلي ذات در لباس افعال، به طريق بسط فيض و كمال، بر اعيان و اظهار كردن عيني آن، طوري كه مطابق غايت كامل، و نظام اتم الهي است، و اين يكي از وجوه تكرار «الرحمن الرحيم» در فاتحه الكتاب تدويني (قرآن) است، چه اين كتاب با كتاب تكويني مطابقت كامل دارد...».

[7] سوره ي مطففين: آيه 6.

[8] الدر المنثور في تفسير المأثور ج 6، ص 324، كنز العمال، ج 14، ص 358.

[9] الدر المنثور في تفسير المأثور ج 6، ص 324، كنز العمال، ج 14، ص 358.

[10] كافي ج 8، ص 104 - 106، بحارالانوار: ج 7، ص 268 - 270 (با اختلافي جزئي در عبارت).

[11] مفتاح الفلاح، ص 372.

[12] كافي ج 2، ص 602، بحارالانوار ج 46، ص 107.

[13] سوره ي غافر: آيه 16.

[14] بحارالانوار: ج 9، ص 265، بحارالانوار: ج 89، ص 259، تفسير صافي ج 1، ص 84، الميزان ج 1، ص 38.

[15] توحيد، ص 182، عيون اخبار الرضا عليه السلام ج 2، ص 46، بحارالانوار: ج 90، ص 156.

[16] نقل شده است كه در زمان بهلول، روزي شخصي تفسيري را بر قرآن كريم نوشته بود، نزد خليفه مي برد. بهلول در راه با او مصادف شد و پرسيد كجا مي روي؟ گفت: تفسيري را نوشته ام و به نزد خليفه مي برم. بهلول گفت: مدتي بود كه مي خواستم تفسير آيه (اياك نعبد و اياك نستعين) را بدانم، بگو ببينم كه در تفسير اين آيه چه نوشته اي؟ آن شخص لختي انديشيد، و از همانجا به سوي منزلش بازگشت. بهلول گفت: كجا رفتي؟ گفت: همان جا كه تو مرا فرستادي.

[17] مشكاة الانوار، ص 325، بحارالانوار: ج 1، ص 224.

[18] شعر:



چو شمع به سوز زنده مي بايد بود

دل سوخته سرفكنده مي بايد بود



تا كه مروا شوي زانجامي خويش

ناكامي مي كش كه بنده مي بايد بود.


بازگشت