كثرت عوالم و احاطه ي بعضي بر بعضي ديگر


مطلب ديگر اين كه عوالم كثيره بعضي محيط بر برخي ديگر است، همانند احاطه آب به زمين، و هوا به آب و همين طور بقيه افلاك تا برسد به فلك الافلاك (محدد الجهات) آن جا كه منتهاي اشارات حسي است و به تمامي اجسام احاطه دارد و آن صاف ترين و لطيف ترين افلاك عالم جسم است، به طوري كه طرف بالاي آن شبيه عوالم مثال است كه آن خود محيط به فلك الافلاك، و هر چه كه پايين تر از آن است مي باشد، احاطه اي لطيف كه هم تراز احاطه برخي از اجسام بر برخي ديگر نيست، و از سوي ديگر خود اين عالم مثال داراي عوالم بسياري است كه برخي فوق بعضي ديگر و محيط بر آن است، تا جايي كه به آخرين عالم از عوالم مثال مي رسد كه آن خود لطيف ترين عوالم مثال است، عالمي كه در لطافت شبيه عوالم نفوس مجرد از ماده و مقدار است. و همين طور باز آن عوالم نفوس برخي محيط بر بعضي ديگر است تا آن جا كه به عقل اول و نور اول مي رسد، و آن عقل اول از همه كه آفريده ها و مخلوقات به خداوند جليل نزديك تر بوده و به همه ي عوالمي كه بيان شد احاطه عقلي دارد و آنچه كه بر او احاطه دارد خداوند تبارك و تعالي است اما نه با احاطه اي نظير احاطه عوالم بر يكديگر و احاطه هر يك از مراتب بر مرتبه مادون خود. البته احاطه عقل اول بر عوالم پايين تر از خود شبيه تر است به احاطه ذات باريتعالي بر عقل اول از احاطه هر يك از عوالم بر عالم پايين تر از خود.



[ صفحه 394]



دليلي كه مي توان بر اين تربيت كلي كه اجمالا بيان شد آورد كلمات معصومين است كه از لابلاي خطبه ها و دعاهاي رسيده از آنان به دست مي آيد.

از جمله اين سخنان، فرمايش اميرمؤمنان عليه السلام است در خطبه اي كه براساس گفته ثقه الاسلام از مشهورترين خطبه هاي آن حضرت در بيان عوالم است. حضرت عليه السلام در اين باره مي فرمايد: «و كل شي ء منها لشي ء محيط و المحيط بما أحاط منها الله الواحد الأحد.» [1] يعني: «هر كدام از آن عوالم محيط بر عالمي ديگر است و آن كه بر همه ي آن ها احاطه دارد خداوند يكتا و يگانه است.»

بلكه براساس آنچه كه اهل تحقيق گفته اند: آنچه كه در اين عالم از جواهر و اعراض وجود دارد براي آن در عالم مثال نيز حقيقتي است اما با صفات و آثاري كه متناسب با همان عالم باشد. بلكه هر چيزي كه در اين عالم قابل حس بود و با يكي از حواس ما درك مي شود، براي آن در هر عالمي از عوالم مثال وجودي جداگانه است. و همين طور براي آنچه كه در آن عوالم نيز هست در عالم بالاتر از آن حقايقي است، اما برحسب اختلاف عوالم آثار و صفات و صورت هاي هر كدام از اين حقايق نيز متفاوت مي گردد، از اين رو براي يك حقيقت در هر عالم آثار و صفات جداگانه و مخصوصي وجود دارد كه متناسب با همان عالم باشد. نظير حقيقت علم كه در اين عالم اين گونه است كه ما مي بينيم و همين حقيقت در برخي از عوالم مثال صورتي همانند شير دارد.

از ديگر اخباري كه براي بيان مطالب مزبور ممكن است مورد استدلال قرار بگيرد رواياتي است كه بر اين مطلب دلالت دارد كه اشياء از آسمان بر زمين نازل شده و دوباره در روزي كه اندازه اش پنجاه هزار سال است به سوي خداوند بالا رفته



[ صفحه 395]



و عروج خواهند نمود.

هم چنين در قرآن كريم آمده است: (و ان من شي ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم) [2] «هيچ چيزي نيست مگر اين كه خزائن آن نزد ما است، و آن را فرونفرستيم مگر به اندازه اي مشخص و معلوم.»

در آيه اي ديگر مي فرمايد: (و في السماء رزقكم و ما توعدون) [3] «و در آسمان است روزي شما و آنچه كه وعده داده مي شويد.»

در روايات نيز آمده است كه «خداوند فرشته اي (ملكي) را به صورت انسان آفريده و رزق و روزي انسان ها را برعهده او گذارده و ملكي را به صورت گاو آفريده و روزي چهارپايان را برعهده او گذاشته است. و همين طور ساير موجودات» [4] همچنين در روايات آمده كه «خداوند جوهري آفريده و از آن آب را پديد آورده است و از كف آب زمين را آفريد و از دود آن آسمان ها و انسان را از خاك آفريد.» [5] .

در روايات ديگري آمده است كه «خداي تعالي از اسم مكنون خود دوازده اسم آفريده و از هر اسمي از آن ها سي اسم آفريد كه به هر كدام از آن ها فعلي منسوب است.» [6] .

در روايت ديگري آمده كه «خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم بيافريد.» [7] .

و از اميرمؤمنان عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «قد دورتم دورات و كورتم كورات.» [8] .



[ صفحه 396]



اين بر رواياتي كه بر تنزلات وجوديه دلالت مي كند حمل مي شود، و ممكن است با اين مطلب به آن دسته از رواياتي استدلال كرد كه بر اين حقيقت دلالت دارند كه ملائكه واسطه فيض بين خداوند و موجودات در عالم مي باشند، چرا كه عوالم ملائكه نيز مختلف است برخي از آن ها از عوالم مثال، برخي از عوالم نفوس و بعضي ديگر از عوالم عقول هستند.

خلاصه آن كه هم چنان كه عوالم در قوس نزولي بعضي بر بعضي ديگر مترتب بوده و برخي از آن ها در مرتبه بالاتري از برخي ديگر است، در قوس صعودي نيز همين گونه است.

از جمله دلايلي كه براي اين مطلب در قوس صعودي مي توان اقامه كرد رواياتي است كه بر تجسم اعمال در برزخ و قيامت [9] و نيز بر اختلاف صورت هاي آدميان در برزخ و قيامت [10] دلالت مي كند. حتي در برخي از اين روايات آمده است كه در روز قيامت همه اعمال و اوقات با هم و يكجا در وقت واحدي آورده مي شود؛ و روز جمعه همانند نوعروس [11] و نماز به صورت جواني زيباروي وارد مي شوند.

نيز در برخي از اين روايات آمده است كه: «حتي حقايق جمادات نيز، در آخرت زنده و داراي حيات و منطق و شعور خواهند بود، و عالم آخرت جايگاه حيات و زندگي مي باشد، و هر چيزي كه در آن باشد، زنده، ناطق و داراي شعور است». و اعراض در آن عالم همان احكامي دارند كه جواهر در اين عالم دارا مي باشد.

مطلب ديگر اين كه از روايات چنين فهميده مي شود، كه خداوند تعالي صورت انسان را نمونه اي از همه ي موجودات اين عالم، و نسخه مختصري از لوح محفوظ



[ صفحه 397]



قرار داده است.

چنان كه در ابياتي كه بر اميرمؤمنان عليه السلام منسوب است به اين موضوع و به اين حقيقت اشاره شده است: [12] .



«اتزعم انك جرم صغير

و فيك انطوي عالم الاكبر



يعني: «تو مي پنداري كه جرم كوچكي هستي در حالي كه عالم بزرگتر در تو در هم پيچيده شده است.

و نيز در كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرمودند: «اول ما خلق الله نوري.» [13] يعني: «اولين موجودي كه خداوند آفريد نور من بود.»

هم چنين از ائمه بزرگوار روايت شده كه فرموده اند: «قبل از آفرينش ملائكه انوار شيعيان ما از نور ما آفريده شد، پس ما تسبيح خداوند گفتيم و شيعيان و ملائكه نيز تسبيح گفتند» [14] چنان كه آيه شريفه: (و علم آدم الاسماء كلها...) [15] يعني: «خداوند همه اسماء را به آدم آموخت.» بر اين مطلب دلالت مي كند.

خلاصه كلام آن كه پژوهشگران و محققان از دانشمندان ما بر اين نظريه اتفاق دارند كه صورت انسان صورتي است كه بالقوه جامع جميع آنچه كه در همه ي اين عوالم است مي باشد از اين رو همان گونه كه خداوند تعالي از تمامي آن چيزهايي كه در اين عالم حسي است از قبيل: جوهر و اعراض در او به وديعت گذاشته، همان طور نيز آن را بالقوه معجوني مركب از تمامي آن چيزهايي كه در عوالم عاليه اي كه فوق اين عالم است قرار داده است.



[ صفحه 398]



در كتاب شريف معراج السعادة از امام صادق عليه السلام روايت شده كه آن بزرگوار فرمودند: «صورت انسانيت بزرگترين حجت خداوند بر خلق بوده، و آن كتابي است كه خداوند به دست خود نگاشته ساختماني و بنايي است كه به حكمت خود آن را برپا داشته، اين صورت مجموع صورت هاي همه عوالم، و مختصري از علوم كه در لوح محفوظ است و شاهد بر هر غيبي و حجت بر هر منكري، و طريق مستقيم و راه راست بر هر خيري و در نهايت راهي كه بين بهشت و دوزخ كشيده شده مي باشد.» [16] .

بنابراين چه مانعي و عاملي عاقل را از تدبر در كتاب نفس خويش بازمي دارد تا آنچه كه از اسرار عالم هستي و عالم وجود بر او پوشيده مانده با مطالعه كلمات نفس خويش و حروف آن بر او آشكار گردد. آيا سخن اميرمؤمنان عليه السلام را نشنيدي كه در ابياتي مي فرمايد:



«و انت الكتاب المبين الذي

باحرفه يظهر مضمر» [17] .



«و تويي آن كتاب آشكار كه با حرف حرف آن هر پنهاني آشكار مي گردد.» و خداوند تعالي در قرآن كريم مي فرمايد: (سنريهم آياتنا في الآفاق و في أنفسهم...) [18] .

«زود است كه آيات و نشانه هاي خود را در آفاق و انفس آنان به آن ها بنمايانيم...»

به هر حال به حكم عقل بر بنده واجب است كه بعد از آگاهي از اين كه پروردگارش در همه عوالم و از تمامي جهات كه او خود نمي تواند آن ها را برشمارد، و يا لااقل از بسياري از آن ها غافل بوده است، در صدد تربيت و پرورش او بوده او را تربيت نموده، چنين خدايي را دوست داشته باشد، و تا آن جا كه در توان دارد و برايش ممكن است با عبادات خود به خدمت او همت گمارد، عباداتش را براي او



[ صفحه 399]



خالص گرداند، و در ربوبيت او را يكتا و بي بديل بداند، و از مراقبت غير او حتي در حركات و سكناتش برحذر باشد، تا چه رسد به عباداتش.

با توجه به اين كه از بسياري وجوه و بلكه از تمام وجوه نيازمند و محتاج الطاف و عنايات خداست، از غفلت و كوتاهي خود در پيشگاه او شرمسار باشد، و از اين كه خداوند هميشه به ياد اوست در حالي كه در همه جهات از او بي نياز مي باشد، اظهار شرمندگي و حيا نمايد.


پاورقي

[1] كافي ج 1، ص 135، توحيد، ص 41، بحارالانوار: ج 4، ص 269.

[2] سوره حجر: آيه 21.

[3] سوره ي ذاريات: آيه 22.

[4] خصال ج 2، ص 407، بحارالانوار: ج 7، ص 130، و ج 55، ص 7 (با عبارتي قريب به اين مضمون).

[5] عيون اخبار الرضا عليه السلام ج 1، ص 240، علل الشرائع ج 2، ص 593 (با عباراتي قريب به اين مضمون).

[6] كافي ج 1، ص 112، توحيد ص 190.

[7] خصال ج 2، ص 652، بحارالانوار: ج 8، ص 374.

[8] نزديك به اين عبارت: مشارق انوار اليقين، ص 140 (با عبارتي قريب به اين مضمون).

[9] امالي طوسي، ص 195، ثواب الاعمال، ص 200، بحارالانوار ج 7، ص 197، كافي ج 2، ص 190.

[10] كافي ج 2، ص 311، ثواب الاعمال، ص 222.

[11] جمال الاسبوع، ص 499، بحارالانوار: ج 87، ص 91.

[12] ديوان منسوب به اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 175 (با اختلاف در عبارت).

[13] عوالي اللآلي ج 4، ص 99، بحارالانوار ج 1، ص 97.

[14] مضمون اين روايت: جامع الاخبار، ص 9، بحارالانوار ج 26، ص 343.

[15] سوره ي بقره: آيه 31.

[16] معراج السعاده، ص 158، شرح الاسماء الحسني، ص 67.

[17] ديوان منسوب به اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 175.

[18] سوره ي فصلت: آيه 53.


بازگشت