تفسير بسمله


اينك به بيان گفتاري درباره ي تفسير بسم الله مي پردازيم: آنچه در روايات درباره ي تفسير اسم به «سمه» به معني علامت آمده معروف و مشهور است [1] رواياتي كه در زمينه ي حدوث اسماء الهي آمده متواترند. و نيز رواياتي كه در اثبات اسماء عينيه اي كه براي ذات باري تعالي وارد شده اند فراوانند، هم چنين روايات بسياري در اين باب كه اهل بيت و ائمه معصومين عليهم السلام اسماء حسناي الهي هستند، [2] وارد شده است.

از مجموع اين روايات چنين استفاده مي شود كه تمام افعال خداوند در عالم (جهان) از ابداع و خلق (آفرينش) و رزق (روزي دادن) و حفظ (نگهداري) و غير اين ها مسبب از اسماء الهي است، و خداوند متعال برخي از مخلوقات خويش را واسطه آفرينش برخي ديگر قرار داده، و آن واسطه را اسم خود ناميده است. چنان كه اين معنا و اين حقيقت از مضامين برخي ادعيه نيز به دست مي آيد:

«اسئلك باسمك الذي خلقت به البحر و باسمك الذي خلقت به الجبال...» [3] .



[ صفحه 375]



از تو مسئلت مي كنم به آن اسمت كه دريا را با آن آفريدي، و با آن اسمت كه كوهها را با آن استوار ساختي.»

اسماء الهي داراي مراتبي است كه مرتبه برخي از آن ها بالاتر از مرتبه بعضي ديگر است، بر اين اساس بالاترين و اعظم اسماء الهي همان مخلوق اول است كه واسطه ي بين ذات الهي و مخلوقات ديگر است و براساس آنچه كه از روايات به دست مي آيد، اين مخلوق اول با حقيقت نور پيامبر صلي الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام كه در اين نورانيت با وي متحد مي باشند انطباق دارد.

بد نيست براي تأكيد مطالب مزبور برخي از رواياتي را كه در اثبات اين مطلب رسيده بيان نمائيم:

از جمله در كتاب توحيد روايت شده كه از حضرت رضا عليه السلام از تفسير «بسم الله» سؤال شد و ايشان فرمود:

«معني قول القائل: بسم الله، أي أسم علي نفسي سمة من سماة الله و هي العبادة، قال الراوي فقلت له: ما السمة؟ قال: «العلامة» [4] .

يعني معناي سخن كسي كه مي گويد: «بسم الله» يعني خود را به نشانه و علامتي از نشانه هاي خداوند كه عبادت او باشد علامت گذاري نمودم، راوي گفت: به ايشان گفتم: «سمة» چيست؟ و حضرت فرمود: «يعني علامت و نشانه».

كسي كه حقيقت تسميه را محقق سازد در حقيقت به مقام عبوديت خداوند نائل شده است، عبوديتي كه كنه و جوهره ي آن ربوبيت الهي است و آن نشانه ي ربوبيت و مظهر آن است؛ زيرا عبوديت فناء است و تبعيت و قابليت، و سؤال و



[ صفحه 376]



التجاء، و اعتصام و ربوبيت كمال وجود است و اعطاء و ايجاد و امداد و تأثير، و اولي مظهر ديگري و زمينه ظهور و بروز آن است. بنابراين كسي كه نفس خويش را به نشانه هاي بندگي كه همان جهات فقر و فنا باشد بخواند به آنچه كه از تاثير ربوبيت اراده نموده دست يافته است.

اما كسي كه خويشتن را با نشانه هاي نفساني خود نامگذاري كند (علامت بزند) و براي خود حول و قوه و قدرتي قائل باشد، حجاب خويشتن گشته، و بين او و پروردگارش فاصله انداخته است.

بيان مطلب اين است كه براي هر موجود ممكني، زوج تركيبي اي است كه آن نيز داراي وجود و ماهيتي است، يعني براي وجود خاص و ممكني دو جهت است: يك جهت از ناحيه پروردگار و آن آفرينش و پيدايش اوست، و جهت ديگر از نفس خود اوست كه همان انانيت و ماهيت او مي باشد. اگر از جهت پيدايش او از ناحيه ي حق تعالي قطع نظر كنيم اين جهت دوم فنا و عدم خواهد بود، از اين رو كسي كه كاري انجام مي دهد اگر به اين حقيقت توجه داشته باشد كه از جهت نفس خويش جز فقر و نياز چيزي ديگر نيست، و حول و قوه اش تماما از جهت ايجاد پروردگار است چنين شخصي خود را به نشانه اي از نشانه هاي الهي كه همان فقر و فناء خويش باشد علامت گذاري نموده است، و همين امر نشانه اي از نشانه هاي خداست، گويا هرگاه خويشتن را فقير و فاني و بلكه فقر و فنا ببيند، در دستيابي به آنچه كه در پي آن است به خدا و اسماء او توجه خواهد داشت. [5] .



[ صفحه 377]



روايت ديگر در كتاب كافي و توحيد از امام صادق عليه السلام نقل شده كه ايشان فرمودند: «خداوند تبارك و تعالي اسمي آفريد با حروف بدون اين كه صوتي به كار گرفته شود و با لفظ بدون اين كه به گفتن درآيد و با شخص بدون تجسد و جسم داشتن و با تشبيهي كه به وصف در نيايد و با رنگي كه رنگ نگرفته، داراي ابعاد و اطراف نبوده و از حدود و ثغور به دور است، از حسن توهم كنندگان محجوب و پنهان است، بدون اين كه چيزي او را پوشيده داشته باشد. سپس آن اسم را كلمه تام و تمامي گردانيد كه داراي چهار جزء همراه است، و هيچكدام از آن ها قبل از ديگري نبوده، آنگاه سه اسم از آن ها را به خاطر نياز و احتياج بندگان به آن ها ظاهر گردانيد، و يكي را پوشيده و پنهان نگاه داشت كه آن همان اسمي است كه از غير پوشيده، و در خزانه ي علم خداوند است بنابراين تمام اسماء آشكار شده و آن كه ظاهر است «الله تعالي» است: خداوند سبحان براي هر يك از اين اسماء چهار ركن مسخر نموده كه در مجموع دوازده ركن مي شود. سپس براي هر ركن سي اسم آفريد كه هر فعلي و كاري منسوب به يكي از آن هاست.

آن اسماء عبارتند از: الرحمن، الرحيم، الملك، القدوس، الخالق، البارء، المصور، الحي القيوم لا تأخذه سنة و لا نوم، (نه چرت مي زند و نه مي خوابد) العليم، الخبير، السميع، البصير، الحكيم، العزيز، الجبار المتكبر، العلي العظيم،



[ صفحه 378]



المقتدر القادر، السلام المؤمن المهيمن، الباري ء، المنشي ء، البديع، الرفيع، الجليل، الكريم، الرزاق، المحيي المميت، الباعث، الوارث، اين اسم ها و ديگر اسماء حسناي خداوند تا سيصد و شصت اسم، همه منسوب به اسماء سه گانه مي باشند، و آن نام هاي سه گانه اركان و حجاب هاي آن اسم واحدي است كه پوشيده و مستور بوده و ذخيره شده و پنهان مي باشد. و اين همان قول خداوند است كه فرمود: (قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن أياما تدعوا فله الأسماء الحسني)» [6] - [7] .

مي گويم: شايد مقصود و منظور از اين اسم عيني همان نور محمدي صلي الله عليه و آله باشد كه اولين مخلوق و آفريده ي خداوند مي باشد و مراد از جزء مخزون و مكنون: جهت الاهيت آن و مقصود از سه جزء ظاهري آن عوالم سه گانه آن يعني عالم روح مجرد، عالم مثال كه به صورت مقيد گرديده، و عالم جسم كه به ماده و صورت مقيد شده است، باشد. و مقصود از اركان چهارگانه چهار ملك معروف باشند يعني اسرافيل، ميكائيل، جبرائيل و عزرائيل كه اين ها موكل بر زندگي، مرگ، علم و رزق مي باشند و يا اين كه مراد از اركان اربعه خود مرگ و زندگي علم و روزي باشد. و مراد از سيصد و شصت اسمي كه فعل منسوب به آن اركان دوازده گانه است، همان اموري است كه به وسيله چهار ملك مشهور در عوالم سه گانه از تفاضل آثار افعال آن ها بر بندگان افاضه شده است.

مثلا آنچه در عالم ارواح و مثال و اجسام از رزق و روزي بندگان حاصل مي شود همان است كه خداوند به وسيله ميكائيل به اسم رزق بر بندگان افاضه نموده است، هم



[ صفحه 379]



چنين آنچه كه در آن عوالم از علم و هدايت يافت، مي شود همان است كه به وسيله جبرئيل به اسم علم افاضه شده است. همين طور تمام تأثيراتي كه در عوالم سه گانه با ايجاد خداوند و به وسيله اين فرشته هاي موكل بر احياء (زنده بودن) اماته (ميراندن) روزي و علم واقع مي شوند. مجموع اين ها سيصد و شصت نوع از مؤثرات است كه اسماء عينيه ناميده شده اند. ممكن است تحت هر يك از اين انواع، اصناف بسيار و افراد بي شمار قرار داشته باشد و جملگي از عالم اسماء به حساب آيند، از اين رو گفته باشد اسماء الله غيرقابل شمارش بوده و ناگزير بايد بعضي از آن ها بالاتر از بعضي ديگر و محيط بر آن و بعضي در عرض بعضي ديگر باشد. و آن كه بر همه آن ها محيط بود و احاطه دارد همان واحد احد است. و شايد مقصود از سخن اميرمؤمنان علي عليه السلام كه فرمودند: «لكل شي ء منها حافظ و رقيب، و كل شي ء منها بشي ء محيط، و المحيط بما احاط منها الواحد الأحد الصمد.» [8] براي هر يك از اسماء حافظ و رقيبي است، و هر يك از آن ها با چيز (اسم) ديگري احاطه شده، و (اسم) محيط را اسم الواحد الاحد الصمد احاطه كرده است. همين مطلب باشد.

روايت ديگر در كتاب شريف كافي است كه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه ايشان درباره ي قول خداوند تبارك و تعالي: (و لله الأسماء الحسني فادعوه بها) [9] «براي خدا اسماء و نام هاي نيكويي است، پس او را با آن اسمها بخوانيد.» فرموده است: «نحن و الله الأسماء الحسني.» يعني: «به خدا سوگند آن اسماء نيكو ما هستيم.» [10] .



[ صفحه 380]



روايت ديگر در كتاب وافي است: پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: «اول ما خلق الله نوري» [11] «اولين چيزي كه خداوند آفريد نور من بود.» و در روايت ديگري آمده كه: اولين مخلوق خداوند روح پيامبر اسلام بوده است.

در برخي از دعاهاي ماه رمضان از آن حضرت با حجاب اقرب ياد شده است بنابراين ايشان طرف ممكن و واسطه بين واجب الوجود و ساير ممكنات است كه متصل به حقيقت واجب و ياري شده از ناحيه اوست. بر اين اساس اگر كسي توانست نفس و فكر خويش را از جميع كدورت ها، و تاريكي هاي گناهان پاك گرداند، و انواع خيالات و اوصافي كه بر وي عارض شده از خود دور نمايد، و اين پرده ها و حجاب ها را و ساير حجاب ها را از وجه روح خود برگيرد ممكن است (مي تواند) نور آن بزرگواران عليهم السلام را بشناسد، و روحش را به ارواح آن ها متصل نمايد، و از نورانيت آن ها كمك گرفته و بهره مند شود. در اين صورت است كه از شيعيان نزديك آن ها و در زمره ي اولياء سابقين آن ها قرار خواهد گرفت. خداوند اين مقام را روزي ما و تمام اولياء مؤمن خود گرداند. و احتمال دارد كه مقصود از معرفت اسم اعظم همين باشد كه ما بيان كرديم. بنابراين اگر وليي از اولياء به اين حقيقت معرفت پيدا نمود و در دعاهاي خود به اين معرفت به سوي خدا توجه نمود. خداوند متعالي دعايش را پذيرفته و او را به خواسته هاي خود خواهد رسانيد.

اما قول خداوند متعال: «الحمدلله» الحمدلله يعني هر چه حمد و ستايش هست و تمام افراد آن از آن خواهد مي باشد؛ چرا كه حمد عبارت است از: ثنا و ستايش در قبال كار نيك و خير، چه آن كار از فضائل باشد و چه از فواضل، حامد و



[ صفحه 381]



ستايش كننده كسي است كه زبانا به نعمت هاي خداوند معترف بوده و به خاطر منتي كه خداوند بر او داشته مظهر شكر و رضاي باريتعالي مي باشد، بر اين اساس كسي كه اين مطلب در او قوت بيشتري گرفته و بر اين اعتقاد است كه تمامي نعمت ها و خيرات بركات متعلق خداوند مي باشد، به ناچار شكر و رضاي او نيز افزايش مي يابد. [12] .

مطلب ديگر اين است كه ذكر لفظ جلاله «الله» در مقام حمد اشاره به علت اختصاص حمد و ستايش به خداوند تعالي دارد؛ زيرا معني لفظ جلالة همانا اشاره به ذاتي دارد كه مستحق همه صفات كمال است.

از جمله آن صفات كمال، بي نيازي ذات باريتعالي از همه موجودات در جميع جهات و از سوي ديگر احتياج و نياز همه موجودات به او در جميع جهات است، و همين امر استحقاق باريتعالي را بر اختصاص حمد براي او اقتضا مي كند، بنابراين كسي كه اين مطلب را دريابد كه تمام خوبي ها و خيرات از جانب خداوند بوده، هرگز در غير خدا طمع نمي كند و خود را از زشتي ريا و سمعه بلكه نفاق و غير اين ها از رذايل اخلاقي و اخلاق رذيله اي كه منشأ آن رغبت و ميل به مردم، و يا ترس از آنهاست مي رهاند. خلاصه كلام در اين باب اين است كه حال حمد، شناخت نعمت و رضايت



[ صفحه 382]



و خوشنودي از منعم است، بنابراين كسي كه قلبش حمد زبانيش را تصديق نكند و قلبا ناراضي و ناسپاس باشد، حمد زباني او از شعبه هاي نفاق خواهد بود.



بر زبان الحمد و اكراه از درون

از زبان تلبيس باشد با فسون



اين ها همه حال مطلق حمد بود، پس چگونه مي باشد حال و حمد كسي كه اعتقاد بر اين مطلب دارد كه تمامي اين نعمت هاي غيرقابل شمارش از آن خداوند مي باشد.


پاورقي

[1] معاني الاخبار، ص 3.

[2] كافي ج 1، ص 143، بحارالانوار: ج 91، ص 6.

[3] (قريب به اين مضمون): بحارالانوار: ج 90، ص 254، بلد الامين، ص 415، اقبال الاعمال، ص 641 و 642.

[4] توحيد، ص 229.

[5] امام خميني در كتاب سر الصلاة مي فرمايد: پس گوينده ي بسم الله اگر نفس خود را به بسمه الله و علامه الله متصف كرد، و خود به مقام اسميت رسيد، و نظرش نظر آدم عليه السلام شد كه خود نيز علامت آن يعني خلاصه ي آن بود، بسم الله ديد. (علم آدم الأسماء كلها) در اين حال تسميه حقيقت است و متحقق به مقام عبادت است كه الغاي خودي و خودپرستي و تعلق به عز قدس و انقطاع الي الله است... و چون سالك را مقام اسميت دست داد خود را مستغرق در الوهيت ببيند: «العبودية جوهرة كنهها الربوبية».

پس خود را بسم الله و علامة الله و فاني في الله، و ساير موجودات را نيز چنين مي بيند. و اگر ولي كامل باشد متحقق به اسم مطلق شود، و براي او عبوديت، يعني تحقق به عبوديت دست دهد، و عبدالله حقيقي شود.

[6] سوره ي: اسراء 110.

[7] كافي ج 1، ص 112، توحيد، ص 190 با كمي اختلاف.

[8] توحيد، ص 41، كافي ج 1، ص 134، بحارالانوار: ج 4، ص 269.

[9] سوره ي: اعراف، 180.

[10] كافي ج 1، ص 143.

[11] وافي ج 1، ص 52.

[12] امام خميني قدس سره در كتاب تفسير سوره ي حمد در بيان اقسام حمد مي فرمايند: از براي لسان و تكلم و كلام و كتابت و كتاب و حمد و مدح مراتبي است، به حسب نشأت وجوديه كه هر يك با نشئه اي از نشئات و مرتبه اي از مراتب وجود مناسب است... اهل معرفت گويند: حق تعالي با السنه ي خمسه، حمد و مدح خودند و آن السنه، لسان ذات است من حيث هي هي، و لسان احديت غيب، و لسان احديت جمعيه است و لسان اسماء تفصيليه است. و لسان اعيان است. و اين ها غير از لسان ظهور است، كه اول آن لسان مشيت است، تا آخر مراتب تعينات، كه لسان كثرات وجوديه است.


بازگشت