در بيان تفسير سوره ي فاتحه


حال بي مناسبت نيست كه به تفسير سوره ي فاتحه و سوره ي قدر و توحيد كه در نماز خوانده مي شود، اجمالا اشاره كنيم.

پس مي گويم: با استعانت از (بسم الله الرحمن الرحيم).

در روايت از امام باقر عليه السلام آمده است كه «بسم الله را رها مكن اگر چه بخواهي بعد از آن شعري بخواني» [1] و در روايت ديگري از ايشان رسيده كه: «هر كس از شيعيان ما كه بسم الله را ترك كند خداوند او را به امر ناخوشايندي آزمايش مي كند تا متوجه شكر و ثناء الهي گردد، و بدين وسيله، گناه تقصير او را مي زدايد». [2] .

در روايت ديگري است كه فردي از شيعيان هنگام نشستن بر چيزي در محضر اميرالمؤمنين عليه السلام به زمين افتاد و سرش شكاف برداشت، امام عليه السلام فرمود: علت آن فراموشي بسم الله بود [3] ، و امثال اين روايت در روايات شيعه و سني موجود است.



[ صفحه 361]



در اخبار در مورد باء بسم الله آمده كه: «بالباء ظهر الوجود و بالنقطة تحت الباء تميز العابد عن المعبود» [4] «به واسطه ي باء بسم الله عالم وجود پديدار گشت و به واسطه ي نقطه ي زير آن عابد از معبود متمايز شد». و در كتاب الهي است كه: «هيچ تر و خشكي نيست مگر اين كه در كتاب الهي موجود است.» [5] .

در روايتي از اميرالمؤمنين آمده است: «ان كل ما في القرآن في الفاتحة، و كل ما في الفاتحة في بسم الله الرحمن الرحيم، و كل ما فيه في الباء و كل ما في الباء في النقطة، و أنا النقطة تحت الباء» [6] .

«همه ي آن چه در قرآن است در سوره ي فاتحه جمع شده است و همه ي آنچه در فاتحه است در بسم الله الرحمن الرحيم و همه ي آنچه در بسم الله است در باء بسم الله جمع شده و همه ي آنچه در باء است در نقطه ي زير باء است، و من همان نقطه هستم».

هم چنين آمده است كه معناي باء بهاء و روشني و اشراق او، و سين همان سناء و والايي اوست. و در كافي، و توحيد صدوق، و معاني الاخبار از عياشي از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه «الباء بهاء الله و السين سناء الله و الميم مجدالله» [7] «مراد از باء بهاء الهي و سين سناء الهي و ميم مجد الهي است.»

در تفسير قمي از امام باقر عليه السلام و از امام رضا عليه السلام با اسانيدي كه همه ي آن ها مورد اعتمادند همين روايت را نقل مي كند، ولي بجاي مجد الهي «ملك الله» آمده



[ صفحه 362]



است [8] و اين روايت در توحيد صدوق نيز آمده است. [9] .

در توحيد صدوق از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه: «اول چيزي كه خداوند خلق كرد تا مردم كتابت را بياموزند حروف معجم بود، تا اين كه مي فرمايند: «پدرم به من فرمود: و او از پدرش و او از جدش اميرالمؤمنين عليه السلام در حروف معجم «ا» «ب» «ت» «ث» كه معناي الف آلاء و بزرگي خداوند و باء بهجت و سرور او است، تا اين كه فرمود: معناي «س» «ش»: كه سين سناء الهي، تا اين كه به اين جا رسيد كه «م» و «ن» كه «ميم» ملك خداوند در روز جزاست [10] ، تا آخر حديث.

در توحيد صدوق روايتي از امام كاظم عليه السلام آمده است كه «ميم» را به ملك الهي تفسير كرده است [11] و در روايتي تفسير حروف ابجد از اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شده و روايت ديگري از امام باقر عليه السلام در تفسير صمد است كه ميم در صمد دلالت بر ملك الهي مي كند. [12] .

در روايتي در مورد حروف لفظ «الله» جل جلاله آمده است كه الف اشاره به آلاء و نعمت هاي خداوند [13] ، و در بعضي مقيد شده نعمت به نعمت ولايت، و لام اشاره به الزام خداوند بر مردم به قبول ولايت است، و هاء كنايه از خواري و ذلت مخالفين محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم [14] ، و در بعضي كنايه از هول و هراس جهنم و در بعضي كنايه از هاويه كه چاهي در دوزخ است، همه ي اين معاني مختلفه چنان كه ظاهر است، به حقيقت واحدي اشاره دارد.



[ صفحه 363]



مي گويم: در روايتي از امام رضا عليه السلام در كتاب طبري آمده است كه فرمودند: «در «الف» شش صفت از صفات خداوند است،

اول: ابتداء كه خداوند ابتداء و آغاز همه ي اشياء است هم چنان كه «الف» ابتداي حروف است.

دوم: استواء و مساوات كه خداوند عادل است و ظالم نيست، «الف» نيز ذاتا ايستادگي دارد.

سوم: انفراد و تنهايي كه حق تعالي فرد و يكتا است و الف نيز فرد است.

چهارم: اتصال و تعلق خلق به خداوند و عدم اتصال و تعلق خداوند به خلق؛ زيرا حق تعالي غني از خلقش است ولي خلق به او محتاج اند و «الف» نيز به حروف متصل نمي شود ولي حروف به او متصل مي شوند.

پنجم: «الف» منقطع و جداي از غير است چنان كه خداوند از حيث صفاتش از خلق جداست.

ششم: «الف» مبناي الفت و انس است چنان كه حق تعالي سبب الفت و انس مخلوقات است.» [15] روايتي ديگر نيز در كنز الدقائق مانند اين روايت آمده است.

مي گويم: از اين روايات و امثال آن كه در ابواب مختلفه وارد شده، فهميده مي شود كه عالم حروف، عالمي است در مقابل همه عوالم و ترتيب آن نيز با ترتيب عوالم منطبق است؛ مثلا گويا كه «الف» دلالت بر واجب الوجود مي كند، و (مرتبه اول): «باء» دلالت بر مخلوق اول كه همان عقل اول و نور اول است كه اين نور همان



[ صفحه 364]



نور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ما است؛ و لذا از «باء» به بهاء الهي كه همان حسن و جمال اوست تعبير شده، و مخلوق اول در حقيقت همان ظهور جمال الهي است، بلكه به معناي دقيق تر بهاء عبارت است از نور در عين هيبت و وقار كه مساوي با جلال و جمال حق تعالي است.

مرتبه ي دوم: سين كه تفسير شده به سناء الهي كه در لغت به معناي درخشش برق و به معناي رفعت و بلندي است، و سين دلالت مي كند بر نفس كليه.

مرتبه ي سوم: ميم است كه دائره وار بودن آن اشاره به دائره ي امكان است كه به ملك الهي تفسير شده است. پس عوالم به سه دسته تقسيم مي شود عالم عقل، عالم نفس، و عالم طبيعت و شهادت، و به عبارت ديگر عالم جبروت، ملكوت، و ناسوت. اين چيزي است كه در مورد حروف بسم الله بيان شد.


پاورقي

[1] كافي: ج 2، ص 672 و وسايل الشيعه: ج 12، ص 136.

[2] تفسير امام: ص 22 و توحيد: ص 230 و بحارالانوار: ج 89، ص 240.

[3] تفسير امام: ص 22 و بحارالانوار: ج 89، ص 240.

[4] ظاهرا اين عبارت روايت نيست بلكه كلام ابن عربي در فتوحات مكيه است؛ ج 1، ص 102.

[5] سوره ي انعام: آيه ي 59.

[6] جمله ي «أنا النقطة - التي تحت الباء - مشارق انوار اليقين: ص 21».

[7] كافي: ج 1، ص 114 و معاني الاخبار: ص 3 و توحيد: ص 230 و تفسير عياشي: ج 1، ص 22.

[8] تفسير قمي: ج 1، ص 28.

[9] توحيد: ص 230.

[10] توحيد صدوق: ص 232.

[11] همان: ص 235.

[12] همان: ص 92.

[13] همان: ص 230.

[14] همان: ص 230.

[15] طبرسي از تفسير ثعلبي، مجمع البيان في تفسير ام القرآن: ج 1، ص 112 و الكشف و البيان عن تفسير القرآن (ثعلبي): ج 1، ص 140.


بازگشت