عوامل حضور قلب و نفي خواطر


درمان اين خواطر به اين است كه در رفع اين خواطر كه ذهن را مشغول مي كند جديت نمايد تا در انجام آن ها حضور قلب داشته باشد. و دفع اين خواطر هم ممكن نيست مگر اين كه منشاء حصول اين خواطر را از بين ببرد، و آن دو چيز است:

اول: گاهي منشاء خواطر ضعيف است و بالطبع اثر آن هم ضعيف خواهد بود و درمان آن استفاده از بعضي مسكنها است، و آن اين كه قبل از نماز بعضي از امور را (قبل از نماز) مهيا كند؛ مانند اين كه تفكر كند در عظمت نماز و عظمت بارگاهي كه در آن وارد مي شود، و فراواني فوائد و بهره هايي كه نصيب او مي شود و عظمت سعادت و قرب الهي كه تحصيل مي كند. و در كم كردن موانع و شواغل خارجي و حفظ قلب از مشغول شدن به غير نماز بكوشد و قبل از دخول هر عملي روح معناي آن عمل را در قلب خود حاضر كند و عمده اين است كه در هر عملي و ذكري حضور خداوند و علم و توجه و اجابت او و معامله او با بنده اش را در نظر آورد.

دوم: آن كه منشاء اين خواطر امري قوي است كه با اين امور دفع نمي شود راه چاره اي ندارد مگر اين كه اين منشاء را از بين ببرد، و شكي نيست كه منشاء همه خواطر و اشتغال قلب دوستي دنيا، و مشغول بودن به آن است. آيا سخن معصوم را نشنيده اي كه: «من أصبح و أكبر همه الدنيا ألزم الله قلبه شغلا لا فراغ له منه ابدا، و هما لا ينقطع عنه ابدا و املا لا يبلغ منتهاه ابدا و فقرا لا ينال غناه أبدا و أنه ليس من



[ صفحه 326]



الله في شي ء» [1] «كسي كه روز خود را آغاز كند در حالي كه تمام همتش مصروف دنيا باشد خداوند قلبش را مبتلا به مشغوليتي كند كه از آن خلاصي نيابد، و غصه اي كه از او جدا نگردد، و آرزويي كه به نهايت آن نرسد، و فقري كه به غنا نرسد، و در نزد خداوند از قدر و ارزشي برخوردار نخواهد بود.»

كسي كه در دار دنيا در كارهاي مختلفي هم و غم خود را مصروف كند، غم و غصه هايش در كارها زياد و فزوني خواهد گرفت، و از كاري به كار ديگري منتقل مي شود تا اين كه تمام قلبش را فرامي گيرد و تمام قلبش مشغول خواهد بود به حدي كه اوقات روز و شب براي كارهايش كافي نيست، بلكه اگر بخواهد ذهن خود را متوجه آخرت كند خواطر دنيوي ذهنش را به امور دنيوي مي كشاند، و اگر او را با زحمت به سوي توجه به آخرت بكشد آن خواطر نيز او را به سوي دنيا مي كشانند و اين كشمكش ادامه پيدا مي كند تا اين كه نمازش در اين دعوا و كشمكش پايان مي يابد، و حضور قلب و فهم معاني نماز از او فوت مي شود. پس راهي براي درمان اين مرض نيست، مگر اين كه اين ماده فاسد را از درون و معده خود با مسهل و استفراغ بيرون افكند، و تنها مسكن ها و مدارا در درمان آن اثري نمي بخشد. پس اگر دوستي دنيا و زينت هاي آن قلبش را فراگرفته باشد، نمي تواند اميد داشته باشد كه به شيريني مناجات با خداوند و لذت گفتگو با او نائل شود، اگر چه نفس خود را مجبور به عبادت كند.

در حديث معراج آمده است كه: «اگر عبد نماز و روزه اش به مقدار نماز و روزه اهل آسمان و زمين باشد، و مانند ملائكه از طعام آن كناره گيرد و لباسش لباس فقراء



[ صفحه 327]



باشد، اما در قلبش ذره اي از حب دنيا يا حب رياست و يا مشهور شدن و يا حب زينت هاي دنيا ببينم در سراي آخرت همسايه من نخواهد بود، محبتم را از قلبش بيرون كنم، و دلش را چنان تاريك كنم كه مرا فراموش كند، و حلاوت معرفتم را به او نچشانم.» [2] .

روايت گوياي اين است كه دوستار دنيا قلبش تاريك و از ياد خدا غافل و از نور ذكر او بي بهره است؛ زيرا كسي كه دنيا مايه شادماني و چشم روشني او باشد از ياد خدا مسرور و شادمان نخواهد شد و تمام همتش پي همان است كه مايه چشم روشني اوست.

از مجموع آنچه گفتيم معلوم مي شود كه درمان كلي براي كسي كه محبت دنيا در قلب او ريشه دوانده و مي خواهد قلب خود را وادار به حضور قلب و فهم معاني نماز كند، جز با كندن محبت دنيا از قلبش ممكن نيست. در عين حال در مجاهده و كوشش در تجديد يا ذكر آخرت و هيئت مناجات و به يادآوري فوائد و خطرهاي ايستادن در محضر خداوند، و ذكر احوال روز قيامت دستيابي به بعضي از مراتب حضور، منافع بسياري است.

هم چنين است خالي نمودن دل از غير خدا و بستن چشم در نماز براي كم كردن موانع خارجي و دوري كردن از نماز خواندن در مواضعي كه دل را مشغول مي سازد، و فهم معاني نماز و تصور معاني افعال و اذكار نماز براي حصول اين معنا بسيار مؤثر است؛ مثلا وقتي مي خواهد شروع به قرائت كند معناي بسم الله الرحمن الرحيم را در قلبش خطور دهد، سپس بخواند و بعد معناي الحمدلله رب العالمين،



[ صفحه 328]



و سپس بخواند و هم چنين تا آخر آيه. و هم چنين وقتي مي خواهد دستان خود را براي قنوت بلند كند معناي آن را به ياد آورد، سپس دستان خود را بلند كند، و بعد معناي ركوع را مجسم كند و سپس ركوع رود، و هم چنين تا آخر نماز.

اگر بگويي: كه لازمه اين آيات و رواياتي كه بيان گرديد در اين كه نمازي كه از روح حقايق آن بي بهره باشد نماز نيست، اين است كه نماز همه مسلمين باطل باشد، بلكه به معناي دقيق تر كسي كه در جزئي از اجزاء نماز غافل باشد نيز نمازش باطل خواهد بود، اگر چه در بقيه اجزاء نماز شرائط آن ها را مانند فهم و تعظيم و هيبت و اميد و حياء رعايت كرده باشد؛ زيرا حكم چيزي كه مركب از اجزاء است اين چنين است و رعايت اين معنا جز براي معصومين عليهم السلام ممكن نيست.

مي گويم: بله حقيقت امر مركب چنين است اما آنچه از مجموع اخبار استفاده مي شود اين است كه امر به اين سختي نيست، و خداوند براي نمازي كه در اول آن با نيت و حضور قلب آغاز شود اثري قرار داده و آن اين كه اين نماز كافي است و قضا ندارد و فقهاء اين نماز را صحيح مي دانند، اما قبول شدن نماز و باقي آثار نماز موقوف بر اين است كه همه اجزاء نماز از تمام شرائطي كه گفته شد خالي نباشد، بلكه واجب است كه همه اجزاء آن اين شرائط را دارا باشند. [3] .



[ صفحه 329]



تنها مطلبي كه هست اين است كه براي حضور قلب در نماز مراتبي است و نمازي كه از همه مراتب حضور قلب خالي باشد مقبول نيست و به صاحبش برگردانده مي شود. البته اين چنين نمازي نادر است؛ زيرا معمولا افراد در افعال اختياري خود درجاتي از نيت و حضور قلب ولو بنحو اجمالي را دارند، والا اين افعال اختياري نخواهد بود.

بيان مطلب اين است كه حركات انسان بر چند قسم است، يك قسم اعمال و حركاتي است كه از همه ي مراتب نيت و حضور قلب خالي است: مانند حركت شخص خوابيده، و در بعضي از افعال نيز قصد در آن هست ولي اين قصد با مقصود انطباق ندارد؛ مانند حركات شخص غافل، و در بعضي از اعمال قصد هست و با مقصود نيز منطبق است، ولكن قصدي اجمالي است كه در درون قلب است، و اين تنها موجب مي شود كه اين قسم از افعال داخل افعال ارادي شود، و در بعضي از افعال قصد و نيت تفصيلي است اما تنها صورت و شكل نماز مقصود است، و در حقايق و معاني به نحو اجمالي است، و گاهي نيت در حقايق و معاني نيز تفصيلي است و حضور قلب در اين اعمال محفوظ است، و اين قسم عمل عملي كامل و تام است، خصوصا وقتي نمازگزار با تمام وجود خود را در برابر خداوند احساس كند، و با هيبت و رجاء و حياء و درك عظمت پروردگار همراه باشد.

آنچه از روايات استفاده مي شود اين است كه نمازي كه در آن قصد اجمالي باشد و قصد با مقصود منطبق باشد، و توجه به آن افزوده گردد، و لااقل يك دهم از نماز همراه با قصد حقيقت و روح اجزاء نماز باشد، اين نماز برگردانده نمي شود، بلكه به قدر توجه در آن بالا مي رود، و در ظاهر نيز صحيح است و قضا ندارد، و اگر با نوافل نواقص آن را جبران كند، اميد است كه تمامي آن مقبول افتد اما اگر از اين مقدار



[ صفحه 330]



كمتر حضور قلب در آن باشد، پيچيده شود و بر صورت صاحبش زده خواهد شد.

اين مقدار چيزي است كه به حكم عام مي توان براي نمازها ثابت دانست كه معمولا تخلف نمي كند، ولي اين منافات ندارد كه فضل خداوند شامل بنده اي شود و از جهت ديگري نماز او مقبول افتد چنان كه در ثواب بعضي از امور مستحبه وارد شده است، يا به سببي اموري كه موجب خذلان است نماز بنده رد شود با اين كه واجد حضور قلب و توجه تام بوده است چنان كه از عموم آيه كريمه برمي آيد:

(و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا) [4] .

«و به سر كردار و اعمال آن ها آمديم و هر آنچه انجام دادند را چون گردي در هوا پراكنده گردانديم.»

و آنچه بر اين مطلب دلالت دارد رواياتي است كه صراحت دارد. بر اين كه عمل بدون ولايت مورد قبول الهي نيست [5] ، اگر چه صاحب آن در به جا آوردن شرائط آن كوشش بسيار كند.

البته نبايد فراموش كرد كه رواياتي كه دلالت دارد بر اين كه اگر نمازي كه يك دهم آن مورد حضور قلب باشد بالا برده مي شود، ممكن است از باب فضل الهي باشد كه در آيه كريمه آمده است: (من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزي الا مثلها) [6] .

«كسي كه كار نيكي انجام دهد ده برابر آن پاداش مي گيرد و كسي كه عمل گناهي مرتكب شود جز به مثل آن كيفر داده نخواهد شد».



[ صفحه 331]



اگر روايت بالا رفتن عمل از اين جهت باشد ممكن است كل عمل مورد قبول الهي واقع شود، بدون آن كه نياز به جبران عمل با نوافل باشد. در اين صورت جبران با نوافل در غير اين قسم باشد، و آن جايي است كه نماز اصلا از قصد حقيقت و روح نماز خالي است و تنها نيت اجمالي نماز در آن است. از فضل و عنايت الهي به دور نيست كه نمازي كه تنها روح نيت در آن هست را نيز قبول كند. عمده ي فايده ي نماز در فهم معاني آن است كه موجب معرفت عبد است كه معرفت همه اش خير است بلكه هر خيري در حصول معرفت بنده است، هم چنان كه جهل همه اش شر است بلكه همه ي شر در جهالت بنده است.

دليل آن اين است كه روح نمازگزار وقتي متوجه عالم بالا مي شود و از عالم پست طبيعت منصرف مي گردد، و بدين سبب فكرش از بعضي از قيود اين عالم رها مي شود، نوري از عالم بالا كسب مي كند كه گاهي سبب انكشاف بعضي از حقايق آيات قرآن بر قلبش مي گردد، و بهره اي كه از اين كشف عايد او مي شود، از عبادت سال هاي زياد نصيب او نمي گردد، و گاهي بنده از قرائت اسماء الهي به حقايق اين اسماء دست مي يابد، به گونه اي كه جسم او از تحمل آن ناتوان است، و به حالت غشوه مي افتد. چنانكه از امام صادق عليه السلام نقل شده كه حالتي به او دست داد كه بي هوش شد، وقتي به هوش آمد از او درباره ي علت آن سؤال شد فرمودند: «مكرر آن آيه را بر قلب خود گذراندم به گونه اي كه گويا آن را از متكلمش شنيده ام و در اين حالت جسم من تاب تحمل ديدن قدرت آن را نداشت». [7] .



[ صفحه 332]



سيد بن طاووس در فلاح السائل [8] فرموده است: «از امام صادق عليه السلام روايت است كه: قرآن را در نماز تلاوت مي كردند و در آن حال از هوش رفتند بعد از به هوش آمدن، از علت آن حال از ايشان سؤال شد؟ فرمودند: «به اين تعبير كه آيات الهي را دائما تكرار مي كردم تا حالتي دست داد كه گويا آن آيات را مستقيما و بالعيان از گوينده و نازل كننده ي آن ها شنيدم»، ولي قواي بدني تاب تحمل اين مكاشفه و تجلي جلال الهي را نياورد. سپس فرمود: «اي كسي كه به حقيقت اين امر واقف نيستي مبادا اين حقايق را انكار كني، و شيطان در اين حالتي كه برايت نقل نمودم تو را در شك اندازد، بلكه آن را تصديق كن، آيا كلام الهي را نشنيده اي كه فرمود: (فلما تجلي ربه للجبل جعله دكا و خر موسي صعقا) [9] .

«وقتي خداوند بر كوه تجلي نمود حضرت موسي عليه السلام بي هوش بر زمين افتاد.»

گاهي است كه براي نمازگزار هنگامي كه آيات بهشت و جهنم تلاوت مي شود حقيقت آن ها و حقيقت آتش جهنم و قيامت و بعضي ديگر از حقايق و اسرار قرآن براي او منكشف مي شود، و به زودي به بعضي از مراتب فهم و حقايق در بيان اسرار قرائت اشاره خواهيم كرد.

اما تعظيم (مقام ربوبي): از حالات قلبي است كه سبب خشوع و خضوع و شكستگي در برابر خداوند متعال مي گردد كه علت آن حصول معرفت به عظمت و جلال الهي به مقدار طاقت بشري است و اين حالات سبب عمده براي تأثير حضور قلب در نماز، بلكه تأثير در كمال همه ي عبادات و محصول ايمان است.



[ صفحه 333]



از آثار معرفت عظمت الهي درك حقارت و پستي نفس است؛ زيرا وقتي عبد به عظمت و جلال الهي و وسعت مالكيت و بزرگي قدرتش، معرفت يافت، و دانست كه مخلوقات بهره اي از هستي ندارند، و ذره اي خير از جانب بنده نيست، و قدرت بر هيچ نفع و ضرر و حيات و موت و برانگيخته شدن در روز قيامت را براي خود ندارد، در اين حالت عقلش مبهوت عظمت الهي مي گردد، و در مقابل پروردگار اظهار خضوع و خشوع كند، و قلبش در مقابل جلال الهي چنان خاشع شود كه به وصف در نيايد و مراتب حضور و نظر الهي در قبول و رد عملش خواهد بود بگونه اي كه لحظه اي غافل نگردد.

چگونه اين چنين نباشد در حالي كه خود بالعيان عظمت قدرت الهي در آسمان و زمين و بزرگي و قدرت او در نگهداري و حفظ و تدبير آن ها را مشاهده مي كند؛ و هم چنين به ياد مي آورد آنچه كه از گوينده ي صادق در روايت زينب عطاره آمده است كه: «اين زمين با آبها و كوه هايش و آنچه در آن ها است در مقايسه با آسمان دنيا به منزله ي حلقه اي در بيابان است، و اين زمين با آسمان اول در مقايسه با آسمان دوم به منزله ي حلقه اي در بيابان است و اين دو در مقايسه با آسمان سوم نيز هم چنين است، تا برسد به عرش الهي و همه ي اين ها در مقابل عالم مثال است كه حدي براي آن نيست، و عالم مثال خود، پايين تر از عالم مجرد است تا منتهي مي شود به عالم عقل كلي كه نسبت و حدي براي آن نيست. در حالي كه حق تعالي همه ي اين ها را با يك كلمه ي بدون زحمت و مؤنه اي ايجاد كرد. [10] و حفظ آن ها براي او زحمتي ندارد، و اگر بخواهد همه ي آن ها را با قطع افاضه ي وجود به



[ صفحه 334]



ديار نيستي برمي گرداند، پس سبحان الله از عظمت و بزرگي قدر و قدرتش.

خلاصه اين كه وقتي بنده قدر و عظمت اين ملك و سلطان را با عقلش درك كند، سپس بزرگي جنايت خود را در محضر او و بزرگي مقام مناجات او را به ياد آورد، در اين صورت تمام سراسر وجودش از عقل و نفس و روحش و قلب و بدنش، ديده اي براي نگاه و رؤيت بنده و گوشي براي شنيدن كلامش و زباني براي استغفار و خضوع و عذر از بزرگي گناهانش، گردند.

از همين قسم است رواياتي كه در مورد تغيير حالات انبياء و ائمه عليهم السلام در نماز وارد شده؛ مانند آنچه از ابراهيم خليل الله عليه السلام كه ناله هايش در هنگام نماز از يك ميل شنيده مي شد، و سينه اش مانند ديگي جوشان صدا مي نمود [11] ، و هم چنان كه از سينه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چنين صدايي شنيده مي شد، [12] و بعضي از زنان پيامبر گفته اند: «با پيامبر مشغول گفتگو بوديم اما هنگامي كه وقت نماز فرامي رسيد ما را نمي شناخت و ما هم او را نمي شناختيم». [13] اميرالمؤمنين عليه السلام هم وقتي شروع به وضو مي كردند چهره ي مباركشان از ترس خداوند تغيير مي كرد، [14] و هنگامي كه وقت نماز مي شد بدنشان به لرزه مي افتاد و رنگشان عوض مي شد، و وقتي از ايشان علت اين حال سؤال مي شد مي فرمودند: وقت امانت الهي فرارسيده است كه خداوند آن را بر آسمان ها و زمين و كوهها عرضه كرد، ولي آن ها از به دوش كشيدن آن



[ صفحه 335]



ابا نمودند و از آن خائف بودند» [15] ، و حضرت فاطمه سلام الله عليها از خوف الهي به نفس نفس مي افتاد [16] ، و امام حسن عليه السلام وقتي از وضو فارغ مي شدند رنگشان تغيير مي كرد، وقتي از ايشان علت آن سؤال مي شد مي فرمودند: «كسي كه مي خواهد بر خالقي كه صاحب عرش عظيم است وارد شود لازم است كه رنگش تغيير كند». [17] و مانند اين از امام سجاد عليه السلام نقل شده است [18] ، ايشان وقتي وضو مي گرفتند رنگشان زرد مي شد، و وقتي اهل بيت ايشان از علت اين حال كه دائما به وقت وضو بر ايشان عارض مي شد، سؤال مي كردند مي فرمودند: «آيا مي دانيد كه در مقابل چه كسي مي خواهم بايستم؟» [19] در روايتي آمده است كه: «امام سجاد عليه السلام را ديدم كه رداء ايشان از دوش مباركشان افتاد ولي آن را درست نكرد تا از نماز فارغ شدند، علت اين امر از ايشان سؤال شد؟ فرمودند: واي بر تو! آيا مي داني كه در مقابل چه كسي بوده ام؟! و نماز بنده به قدري مورد قبول واقع شود كه در آن توجه داشته باشد. راوي مي گويد: جانم به فدايت! ما هلاك شديم؟ فرمودند: نه هرگز خداوند اين نمازهاي ناقص را با نافله تكميل مي كند» [20] .

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه: «امام سجاد عليه السلام وقتي به نمازي مي ايستادند گويا كه شاخه ي درختي است كه جز با حركت باد حركتي



[ صفحه 336]



نمي كردند» [21] در روايت ديگري نيز از ايشان آمده است كه: «امام سجاد عليه السلام وقتي به نماز مي ايستادند رنگشان تغيير مي كرد و وقتي سجده مي كردند سر از سجده برنمي داشتند مگر اين كه عرق از سر و رويشان جاري مي شد» [22] .

در روايت ديگري نيز از امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا تجتمع الرغبة و الرهبة في قلب الا وجبت له الجنة، فاذا صليت فأقبل بقلبك علي الله، فانه ليس من عبد مؤمن يقبل بقلبه علي الله في صلواته و دعائه، الا أقبل الله عليه بقلوب المؤمنين، و ايده مع مودتهم اياه بالجنة» [23] .

«شوق و ترس در قلب مؤمن جمع نمي شود مگر اين كه بهشت بر او واجب مي شود و وقتي نماز مي گذاري رو به سوي خداوند كن، زيرا بنده ي مؤمني نيست كه با قلبش در نماز رو به سوي خداوند آورد مگر اين كه خداوند قلوب مؤمنين را متوجه او كند و علاوه بر محبت مؤمنين به وي، او را با دستيابي به بهشت تأييد مي كند.»

اما مقام هيبت: اين حال از معرفت به صفت جلال و بزرگي خداوند حاصل مي شود پس كسي كه خداوند قادر متعال را بشناسد، و بداند آن عذاب و عقابي كه كافران و معاندان در امتهاي گذشته قرار داده، و آن آزمايش ها و بلاهايي كه بر اولياء و انبياء نازل كرده، آن ها از ترس خداوند گريه و زاري و توبه و استغفار مي كردند، و به حال بي هوشي مي افتادند، و وقتي حال خود را در كنترل گناهان و كوتاهي در عمل و زشتي كردارش مي بيند، اين سبب مي شود كه در مقابل خداوند حالش منقلب



[ صفحه 337]



شود، و لرزه بر اندامش افتد، و از ترس الهي بميرد، و از شرم و حياء ذوب شود.

خلاصه اين كه هر چه معرفت الهي بيشتر گردد، حسنات فزوني يابد. پس اگر حكمت الهي اقتضاء كند كه اولين و آخرين هلاك شوند مانعي جلودار آن نيست، حتي رقت قلب و دلسوزي؛ زيرا خداوند متعال منزه از تأثر و انفعال است. خلاصه اين كه بعضي از انبياء و اولياء الهي چنان از عظمت و هيبت الهي متأثر مي شدند كه غير خدا را فراموش مي كردند و حتي به بدن خود نيز توجهي نداشتند. بيرون آوردن تير از پاي اميرالمؤمنين عليه السلام در هنگام نماز و التفات او به همين جهت بود، و نيز غش نمودن ايشان در هنگام مناجات به حدي كه گمان مي رفت كه ايشان از دنيا رفته است، از اين باب است. [24] .

اما اميدواري و رجاء: منشأ آن معرفت به فضل و كرم و لطف و نعمت هاي خداوند است و توجه به اين كه آفرينش خلايق به جهت منفعت خود نبوده بلكه به جهت عنايت و لطف اوست؛ زيرا كه طاعت و معصيت ايشان نفع و ضرري به خداوند نمي زند، و معرفت به عنايت خاص و كثرت بخشش و علم او و صدق وعده هايش به بهشت، و بخشودگي گناهان با پشيماني، تبديل سيئات به حسنات است و هم چنين با شفاعت اولياء و توجه به آيه كريمه در خطاب به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم: (و لسوف يعطيك ربك فترضي) [25] .



[ صفحه 338]



«و زود است كه پروردگارت به تو عطايي كند كه خشنود گردي.»

لكن بر بنده لازم است كه تلاش كند تا از اين امور مغرور نگردد؛ زيرا گاهي نفس و هواهاي نفساني انسان را مغرور مي كند، و بي مبالاتي در دين را با اميدواري مشتبه مي سازد، پس اگر چنين احتمالي مي دهد بايد به علامت هاي آن توجه كند تا گرفتار آن نگردد، و از علائم رجاء طلب و كوشش است چنان كه از علائم عدم مبالات كسالت و بي حالي است.

اما شرم و حياء: منشأ آن معرفت به جلال و جمال الهي و مقام عفو و كرم او به بندگانش و كثرت نعمت ها و عدم رضايت او براي بنده به نعمتي كمتر از نعمتي ديگر است و عدم غفلت از زشتي احوال بندگان. و هم چنين توجه به زشتي كردار خود و سوء رفتار با پروردگار رئوف و مهربان با نفاق و دورويي است. در حالي كه خداوند به اين اعمال علم دارد. وقتي معرفت به همه ي اين امور پيدا كرد، و آنچه كه خلاف اين معرفت ها است از خود مشاهده كرد، براي او حالت شرم و حيا دست دهد. كسي كه در محضر هيبت الهي قدمي را با شرم و حيا بردارد، اين از عبادت هفتاد سال براي او بهتر است.

حيا و شرم به پنج قسم تقسيم مي شود: شرم گناه، شرم تقصير و كوتاهي، شرم كرامت: شرم محبت و شرم هيبت. و براي هر يك اهلي است، و اهل آن ها را هم مراتبي است.

مي گويم: شكي نيست اين حالات و صفات، فرع معرفت است كه به آن ها اشاره كرديم هم چنان كه ما با وجدان در رفتار و معامله ي خود با ديگران، مي بينيم كه وقتي انسان قدرت و سلطنتي را كه قدر ذره اي از قدرت خداوند است را از شخصي مشاهده كند او را بزرگ مي شمارد و مراقب اعمال خود در برابر اوست و از



[ صفحه 339]



او خوف دارد، و اگر علاوه بر قدرتي كه او دارد به مقدار ذره اي (از بخشش ها و نعمت هاي الهي) او را مورد لطف و بخشش خود قرار دهد، جان خود و اهل و عيالش و مالش را نثار او خواهد كرد و از خدمت به او و وظيفه ي بندگي و عبوديت در لحظه اي از لحظات غافل نمي شود، و اگر علاوه بر اين دو خصوصيت، مخالفت ها و كوتاهي هاي خود را در مقابل نعمت هاي اين سلطان مجسم كند، از شرم و حيا خواهد مرد.

اما بين عوام مردم با اين كه به عظمت و بزرگي خداوند (كه عظمتي قابل مقايسه با آن نيست و به انعام و بخشش هاي او كه حدي ندارد)، ايمان دارند ولي اين عظمت تأثير كمي در قلب آن ها دارد و اين علت هاي متعددي دارد.

وجه اول: اين است كه ايمان به غيب در قلب آن ها نسبت به آنچه در عيان و ظاهر مي بيند ضعيف است؛ زيرا سلاطين دنيا و نعمت هاي آن ها را در ظاهر مشاهده مي كنند، اما خداوند متعال و نعمت هاي او را مشاهده نمي كنند، و براي آنها غيب محسوب مي شود و تنها به او اعتقاد دارند در حالي كه به نعمت ها و عظمت او با ادله ي عقلي اعتراف دارند، و اعتقاد به غيب كه نزد آن ها است در مقايسه به مشاهده ي بالعيان، ضعيف است و لذا معرفت به اين مورد در قلب او سبب تعظيم و هيبت و شرم، مثل آنچه در رفتار با بزرگان دنيا و بخشندگان آن است، نمي شود.

وجه دوم: آن است كه نعمت ها و عظمت الهي به حدي است كه كسي قادر به اداء حق آن ها بلكه بعضي از آن ها نيست، و اشخاص وقتي در مقابل اين عظمت قصور و ناتواني خود را مي بينند، كلا آن را رها مي كنند.

وجه سوم: اين است كه گمان مي كنند كه منافعي كه از خدمت سلاطين دنيا به



[ صفحه 340]



دست مي آورند نقد است و نفع عبادت الهي نسيه كه در عالم آخرت به آن ها پرداخت مي شود، علاوه بر اين كه اعتقاد به آن عالم هم برخلاف حس بوده و تنها با ادله ي عقليه بدان معتقدند.

اين وجوه منشأ و سبب غرور و جهل و سهل انگاري در اطاعت از خدا را در مردم سبب شده است پناه بر خدا از روزي كه نهان آشكار شود كه در اين هنگام بسيار نداي واحسرتاه آن ها بلند شود كه چقدر در مقابل خداوند كوتاهي نموديم.

روح نماز به اين شش امر است و كمال نماز به كمال اين امور بستگي دارد و از همه مهمتر در آن ها تعظيم ذات الهي است كه از لوازم ايمان است، پس كسي كه ايمانش كامل و محسوس قلبش گردد و محبت دنيا و فكر و اشتغال به آن مانع از تأثير ايمان وي نشود، بايد كه تمام نمازش از ابتدا تا انتها با اين خصوصيات به جا آورد.



[ صفحه 341]




پاورقي

[1] مجموعه ورام: ج 1، ص 130 (با كمي اختلاف در عبارت).

[2] ارشاد القلوب: ج 1، ص 205 و مستدرك الوسائل: ج 12، ص 36 (با اندكي اختلاف در عبارت).

[3] امام خميني قدس سره در بيان مراتب حضور قلب مي فرمايند: مرتبه ي اول حضور قلب در معبود، آن است كه با علم برهاني عالم را محضر ربوبيت بداند، و عبادت خود و جميع حركات و سكنات باطن و ظاهر را عين حضور و نفس محضر بداند... و مرتبه ي دوم حضور قلب در تجلي فعلي مرتبه ي ايمان و اطمينان است كه از تذكر حبيب در سر و علن و مناجات با ذات مقدس، و خلوت با او حاصل گردد... و پس از رياضت و مجاهدات و دوام تذكر و عشق به حضور و خلوت و تضرع و انقطاع تام، سالك از مرتبه ي اطمينان و عرفان به مرتبه ي شهود و عيان رسد، و حق به تجلي فعلي مناسب با قلبش به سر قلب او تجلي كند.

[4] سوره ي فرقان: آيه ي 23.

[5] كافي: ج 1، ص 374.

[6] سوره ي انعام: آيه ي 160.

[7] مفتاح الفلاح: ص 372.

[8] فلاح السائل: ص 107 و بحارالانوار: ج 47، ص 58.

[9] سوره ي اعراف: آيه ي 143.

[10] توحيد: ص 277 - 275 و بحارالانوار: ج 57، ص 83.

[11] اعلام الدين: ص 246 و بحارالانوار: ج 67، ص 399 و ج 81، ص 258.

[12] همان.

[13] مستدرك الوسائل: ج 4، ص 100 و بحارالانوار: ج 67، ص 400 و ج 81، ص 258.

[14] اعلام الدين: ص 246 و بحارالانوار: ج 67، ص 400.

[15] مناقب: ج 2، ص 124 و بحارالانوار: ج 41، ص 17 و ج 57، ص 280 و ج 81، ص 256.

[16] عدة الداعي: ص 151 و اعلام الدين: ص 246 و بحارالانوار: ج 81، ص 258.

[17] بحارالانوار: ج 77، ص 347 و بحارالانوار: ج 67، ص 400.

[18] بحارالانوار: ج 77، ص 347 و بحارالانوار: ج 67، ص 400.

[19] عوالي اللئالي: ج 1، ص 324 و كشف الغمة: ج 2، ص 74.

[20] خصال: ج 2، ص 517 و بحارالانوار: ج 46، ص 61 و علل الشرايع: ج 1، ص 231.

[21] كافي: ج 3، ص 300 و بحارالانوار: ج 46، ص 64 و ج 81، ص 248.

[22] تهذيب: ج 2، ص 286 و بحارالانوار: ج 46، ص 79.

[23] فقيه: ج 1، ص 209 و وسائل الشيعه: ج 5، ص 477.

[24] خواجه عبدالله انصاري رحمه الله در كتاب صد ميدان در مورد مقام هيبت مي گويد: هيبت مقام اصفياست و درجه اوتاد هيبت بيم است كه از عيان زايد، ديگر بيم ها از خبر. هيبت چيزي است كه در دل تابد چون برق، اگر نسيم انس در برابر آن نيايد جان مرد به آن طاقت نياورد. و بيشتر در وقت وجد افتد چنان كه كليم را افتاد در طور. هيبت نه از تهديد افتد كه از اطلاع افتد.

[25] سوره ي ضحي: آيه ي 5.


بازگشت