در بيان سوء عاقبت و عوامل آن


همه آنچه گفتيم، اقتضاي عدل الهي و سنت جاريه در جهان ما و برخي عوالم نزديك به اين عالم - عالم حس - مي باشد و نيز اين ها چيزهايي هستند كه توسط شرايع، از ديگر عوالم، به دستمان رسيده كه چه بسا به حكم عقل و شرع و كشف و شهود نيز، بي اشكال باشند.

خلاصه بدفرجامي، اثر اعمال گذشته اي است كه از صفات ذاتي انسان ها، ناشي و در جوارح به صورت اعمال قبيحه و زشت، ظهور مي كند، تا حجت بالغه الهي در حكم و داوري اش، كامل گردد. و صفات هر ذات، همان ظرفيت و خواسته ي هر ذاتي است كه خداوند، به هنگام خواسته هر ذاتي، به آن بخشيده است، وقتي كه با زبان حال استعدادش آن را از پروردگار خواست.

بنابراين معناي سخن محققين كه مي گويند: «ما از روز سابق در هراس هستيم.»



[ صفحه 261]



اين است كه: ما از آن روزي كه خداوند به وجودمان آورد و حال دروني مان از خداوند، چنين صفاتي را طلبيد كه سرچشمه اعمال زشت شدند، و باعث ميل ما به عالم طبيعت و دلبستگي ما به دنيا شده، تا حدي كه از ديدار و نزديكي و كرامت پروردگارمان باز مانديم، و با قيد و بندهاي صفات پست، خود را در اين جهان طبيعت و ظلماني به بند كشيديم، در بيم و هراسيم.

بنابراين، گذشته بد داشتن همان بد عاقبت بودن، است، فرق در اين است كه: اصطلاح سوء خاتمه در جايي استعمال مي شود كه در هنگام مرگ شقاوت او ظاهر گشته، نه كسي كه در بين مردم ظاهر الصلاح بوده ولي وقت مردن، زشتي درون و باطنش آشكار گرديده و شقي، از دنيا رفته است. و اين مجرد اصطلاح است. و فرق بين معناي لغوي و اصطلاحي عام و خاص من وجه است؛ زيرا معناي لغوي شامل تمام كساني است كه با شقاوت از دنيا رفته اند اما معناي اصطلاحي شامل كساني است كه قبل از مرگ در نزد مردم ظاهر الصلاح بوده اند اما در هنگام مرگ باطن زشت آن ها آشكار گشت و با شقاوت و ناپاكي از دنيا رفته اند.

خلاصه: سبب و علت بدعاقبتي كه انسان با كفر و انكار خداوند از دنيا برود، دو چيز است:

اول: اين است كه اعتقادات انسان در باب ذات و صفات و افعال الهي برخلاف حق و واقع باشد، و در وقت مردن كه پرده از برخي حقايق كنار رود، خلاف عقايدش را مشاهده كند. و اين، باعث شك او نسبت به عقايد صحيحش گردد، و اين خطر بزرگي است كه پارسايي و زهد هم نمي تواند نجات بخش، باشد. اما به عقيده من، زهد و پارسايي اثر خودش را دارد و اين، تبعيت از هواهاي نفساني است كه سبب مخالفت انسان با عقايد راستين و بر حق است.



[ صفحه 262]



البته گفته شده كه ابلهان و انسان هاي ساده لوح، از اين خطرها به دورند كه البته من قبول ندارم؛ چون اينان نيز وقتي خلاف باورهايشان، آشكار گردد، به ترديد مي افتند و اعتقادات غير واقعي، در بين آن ها بيشتر است. بله مي توان گفت اين خطر در بين اين گروه كمتر است؛ زيرا آن ها در باب صفات و اسماء الهي اعتقادات محكمي ندارند.

به نظر من، رها شدن و خلاصي از اين خطر، بستگي به زيركي مؤمن دارد كه انسان نسبت به رأي و فهم خودش، خوش بين، نباشد و تكيه اش بر فضل الهي در نجاتش از كفر و هلاكت باشد، و خداوند را با اين دعا بسيار بخواند [1] : «اللهم ثبتني علي دينك و لا تزغ قلبي بعد إذ هديتني» «خداوندا: مرا بر نيت ثابت قدم بدار و پس از هدايتت، گمراهم مساز.» يا چنين دعا كند: «اللهم عرفني نفسك فإنك إن لم تعرفني نفسك لم أعرف نبيك، اللهم عرفني نبيك فإنك إن لم يعرفني نبيك لم أعرف حجتك، اللهم عرفني حجتك فإنك إن لم تعرفني حجتك ظللت عن ديني» «پروردگارا خودت را بر من بشناسان چرا كه اگر چنين نكني پيامبرت را نخواهم شناخت. - بارالها پيامبرت را به من بشناسان چه اين كه اگر چنين نكني حجتت را نخواهم شناخت. - بارالها حجتت را به من بشناسان كه اگر چنين نكني، از دينم گمراه گردم.»

در روايت به آنچه (قبل از دعا) ذكر كرديم اشاره شده است. و بايد كه در ايمان اجمالي و حقانيت آنچه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) و اوصياي طيبين و طاهرينش آورده اند، استوار باشد البته، بحثهاي كلامي، براي بيشتر مردم نتيجه و عاقبت خوشي ندارد، مخصوصا اگر با جدال همراه باشد لذا بهترين راه دستيابي به معرفت و



[ صفحه 263]



شناخت، سعي و كوشش در راه پاكي و تزكيه نفس و دوام ذكر و فكر و دعاست.

دوم: عامل سوء عاقبت، ضعف ايمان در اصل، و سپس در كنارش غلبه دوستي دنيا بر قلب است. وقتي ايمان آدمي ضعيف شد، در نتيجه محبت خدا نيز ضعيف شده در نتيجه محبت دنيا قوت خواهد گرفت. و بر ايمان غلبه خواهد يافت تا جايي كه براي محبت خدا جايي جز در حرف و سخن باقي نخواهد ماند. و هيچ اثري از مخالفت با شيطان در وجود آدمي هويدا نخواهد شد. نتيجه همه اين ها، فرورفتن در گرداب تبعيت از هواي نفس و ارتكاب گناهان است، تا قلب تاريك و سخت شده و از تراكم تاريكي گناهان سياه گردد، و پيوسته نور ايمان رو به افول گذارده تا هيچ نوري باقي نماند. و هنگامي كه سختي هاي مرگ فرارسد و به جدايي از دنياي محبوب يقين پيدا كرد، و فهميد كه اين فعل خداست، خوف اين مي رود كه دوستي دنيا و درد فراق آن، چنان اثري در درونش گذارد كه به انكار تقدير الهي انجامد، بلكه همان محبت ضعيف الهي تبديل به دشمني گردد، و اگر در همين لحظه كار او پايان گيرد با دشمني خدا از دنيا رفته، و اين پايان كار بدتر از مورد اول است. در مورد اثر بعضي از معاصي - مثل ترك حج مثلا - چنين وارد است كه يهودي يا مسيحي از دنيا مي رود. [2] .


پاورقي

[1] بحارالانوار: ج 53، ص 146 و اعلام الوري: ص 431 و غيبت نعماني: ص 166.

[2] بحارالانوار: ج 96، ص 22، و وسايل الشيعه: ج 11، ص 29 و تهذيب: ج 5، ص 17.


بازگشت