در لزوم خوف و فضيلت آن


خداوند متعال مي فرمايد: (رضي الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشي ربه) [1] .

«خدا از ايشان خشنود گشته و آنان از او، اين براي كسي است كه از پروردگارش بترسد.»

و فرمود: (إنما يخشي الله من عباده العلماء) [2] .

«تنها بندگان داناي خداوندند كه از او مي هراسند.»

(و يحذركم الله نفسه) [3] «خداوند شما را از خودش برحذر مي دارد.»

و فرمود: (اتقوا الله حق تقاته) [4] «از خدا بترسيد چنان كه شايسته ترس از اوست.»



[ صفحه 230]



و فرمود: (و اخشوني) [5] «از من بترسيد.»

همچنين پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايند: «رأس الحكمة مخافة الله» [6] «راس و اصل حكمت خوف از خداست.» و روايت شده: «من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا» [7] «هر كس خدا را شناخت از خدا بترسيد و هر كه از خدا بترسيد، نفسش را به دنيا ارزان نفروشد.»

و روايت شده: «إن من العبادة شدة الخوف من الله» [8] «خوف شديد از خدا عبادت است.»

و روايت شده: «إن حب الشرف و الذكر لا يكونان في قلب الخائف الراهب» [9] «در قلب خائف و بيمناك از خداوند علاقه به شرافت و نام آوري وجود ندارد.»

و روايت شده: «المؤمن بين مخافتين ذنب قد قضي لا يدري ما صنع الله فيه و عمر قد بقي لا يدري ما يكتسب فيه من المهالك وفهو لا يصبح الا خائفا و لا يصلحه إلا الخوف» [10] .

«مؤمن بين دو خوف است ابتدا گناهي كه گذشته و نمي داند خدا درباره آن با او چه خواهد كرد دوم: عمري كه باقي است و نمي داند در آن چه مهالكي براي او است. پس او هميشه بيمناك است و چيزي جز بيم در او كارگر نيست.»



[ صفحه 231]



و روايت شده: «لا يكون المؤمن مؤمنا حتي يكون خائفا راجيا و لا يكون خائفا راجيا حتي يكون عاملا لما يخاف و يرجو» [11] .

«مؤمن واقعي كسي است كه در او بيم و اميد باشد و اين ممكن نيست مگر با عمل نمودن به آنچه كه از آن بيم و اميد دارد.»

و روايت شده: «من خاف الله أخاف الله منه كل شي ء و من لم يخف الله أخافه الله من كل شي ء» [12] «هر كه از خدا بترسد خداوند همه چيز را از او خواهد ترساند، و هر كه از خدا نترسد خدا او را از همه چيز خواهد ترساند.»

امام صادق عليه السلام به اسحاق ابن عمار فرمودند [13] :

«اي اسحاق چنان از خدا بترس گويا خدا را مي بيني، و اگر تو او را نمي بيني او تو را مي بيند، و اگر چنين باور داري كه او تو را نمي بيند كافري، و اگر مي داني او تو را مي بيند با اين حال او را معصيت كني در حقيقت او را كمترين و بي ارزش ترين ناظر به خودت تصور كرده اي.»

و امام زين العابدين حضرت سجاد عليه السلام در فرازي از دعايشان فرمودند [14] :

«سبحانك عجبا لمن عرفك كيف لا يخافك» «پروردگارا تو منزهي تعجب است از كسي كه ادعاي شناخت تو را دارد چگونه از تو نمي هراسد.» و روايت شده:



[ صفحه 232]



«إن قطرة من الدمعة في خشية الله يطفي ء بحارا من النار» [15] «همانا قطره اشكي كه از ترس خدا ريخته شود، دريايي از آتش را خاموش مي كند.» و روايت شده: «هر مؤمني كه از ديدگانش قطره اشكي (ولو به مقدار سر مگسي) از ترس خدا خارج شود و به صورتش برسد خداوند بدن او را بر آتش جهنم حرام مي كند». [16] .

و روايت شده: «إذا اقشعر قلب المؤمن من خشية الله تحنت عنه خطاياه كزمان تنحت من الشجرة ورقها» [17] «هرگاه قلب مؤمني از ترس خدا بلرزد گناهانش مي ريزد مانند ريختن برگ از درخت.» امام باقر عليه السلام فرمودند [18] : اميرالمؤمنين علي عليه السلام روزي پس از نماز صبح در عراق به موعظه پرداختند و گريستند و ديگران را هم گرياند سپس فرمودند:

«بخدا سوگند در روزگار خليلم رسول خدا مردماني را ملاقات كردم كه در حالي روز و شب را سپري مي كردند كه آشفته و غبارآلود بودند، و شكمهايشان از روزه گرفتن به پشتهايشان چسبيده بود، ميان دو ديده شان مانند زانوي شتر پينه بسته شده بود شب را سپري مي كردند كه در حالي كه يا در سجده بودند و يا در حال قيام، گاه ايستاده و گاهي پيشاني به خاك مي نهادند. با پروردگارشان درباره رهايي خود از آتش جهنم مناجات مي كردند، به خدا سوگند با اين حال از خدا ترسان بودند.»



[ صفحه 233]



در بعضي از روايات [19] اين طور آمده كه گويي صداي افروخته شدن آتش در گوشهاشان است به هنگام ياد خدا بر خود مي لرزيدند؛ مانند لرزيدن درخت چنان بودند كه گويي شب شان به غفلت گذشته است. سپس امام باقر عليه السلام فرمودند: بعد از آن ديگر حضرت خندان ديده نشد تا اين كه روح مطهرش به آسمان ها رفت.

در حديثي از حضرت موسي عليه السلام است كه فرمودند: «و اما الخائفون فإن لهم الرفيق الأعلي لا يشاركون فيه» [20] «و اما خائفان در مرتبه رفيق اعلايند كه ديگران در آن شريك نيستند.»

و روايت شده كه: «لا يلج النار أحد بكي من خشية الله حتي يعود اللبن في الضرع» [21] «كسي كه از خوف الهي بگريد داخل آتش نشود مگر اين كه شير دوشيده شده به پستان بازگردد.»

و روايت شده [22] : «ما من قطرة أحب إلي الله تعالي من قطرة ما من خشية الله أو قطرة دم أهريقت في سبيل الله» «هيچ قطره اي نزد الهي محبوب تر از قطره اشكي كه از خوف الهي ريخته شود، يا قطره خوني كه در راه خدا ريخته شود نيست.»

روايت از نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم است كه فرمودند [23] : «سبعة يظلهم الله يوم لا



[ صفحه 234]



ظل الا ظله» «هفت گروه اند كه خداوند بر آن ها سايه رحمت افكند روزي كه هيچ سايه اي جز سايه خدا نباشد.» و حضرت از اين گروه مردي را مثال زد كه وقتي به ياد خدا مي افتد چشمانش از اشك پر مي شود.

و روايت شده: «إن فتي من الأنصار دخلته خشية الله حتي حبسه ذلك في البيت فجاء النبي صلي الله عليه و آله و سلم فدخل عليه فكان يبكي و أعتنقه فخر ميتا»

روايت شده: «كه جواني از انصار خوف الهي بر جانش افتاد تا اين كه اين ترس او را در خانه حبس كرد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پيش او آمد در حالي كه جوان مي گريست، پيامبر او را در آغوش كشيد ناگهان جوان از دنيا رفت.» روايت درباره بعضي از خائفين شده، كه چهل سال سرش را به سوي آسمان بلند نكرد، روزي سرش را به طرف آسمان بلند كرد چنان ترسيد كه افتاد و شكمش شكافته شد، نيمه هاي شب از ترس اينكه مبادا مسخ شده باشد، دست بر بدن خود مي كشيد، هرگاه مردم زمانش به بلايي يا رعد و برقي يا بادي گرفتار مي شدند، مي گفت اين به خاطر وجود من است اگر من از دنيا رفته بودم مردم از اين بلا آسوده مي گشتند و بعضي از اين گروه به سر بيني خود نگاه مي كرد، تا مطمئن شود از گناه سياه نگشته باشد.»

از كتاب مجالس روايت شده [24] : كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در روز گرمي زير سايه درختي ايستاده بودند، كه مردي آمد و لباس خويش درآورد، سپس شروع به غلتيدن روي ريگ هاي داغ نمود. گاهي پشتش را و گاهي شكمش و پيشاني اش را به روي آن ريگ هاي گرم مي نهاد و مي گفت: اي نفس بچش كه آنچه نزد خداوند متعال است سخت تر از كاري است كه من با تو كردم. و پيامبر اكرم همچنان مي نگريست.



[ صفحه 235]



سپس مرد لباسش را بر تن كرد كه برود، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با دست مبارك به آن مرد اشاره كرده او را صدا زدند و فرمودند: اي بنده خدا ديدم كاري كردي كه نديدم كسي چنين رفتاري با خود كند، علتش چه بود؟ آن مرد گفت خوف الهي مرا به اين كار واداشت، لذا به نفس خود خطاب كردم، اي نفس، بچش كه آنچه در نزد خداوند است سخت تر از اين كاري است كه من با تو كردم.

پيامبر گرامي اسلام سپس فرمودند: حق خوف را به جاي آوردي، خداوند با تو بر اهل آسمان ها مباهات مي كند. سپس حضرت رو به اصحاب نموده فرمودند: اي گروه حاضران نزديك اين مرد شويد تا برايتان دعا كند، پس به او نزديك شدند، او چنين دعا كرد: پروردگارا، ما را هدايت فرما و تقوا را توشه ما و بهشت را محل بازگشت ما قرار بده.»

حكايت شده: كه اويس قرني به حضور واعظي رفته، از سخنانش مي گريست و هنگامي كه صحبت از آتش جهنم مي شد، فريادي مي زد سپس برخاسته بي هدف راه مي رفت. مردم به دنبالش روان گشته مي گفتند: ديوانه ديوانه.

حضرت علي عليه السلام در حديث معروف به همام خوف و ترس شيعيان را چنين بيان فرموده اند: [25] .

اگر اجل هاي معيني كه برايشان حتم گرديده نبود، از شوق ديدار الهي و رسيدن به ثواب و ترس از دردناكي عقاب، لحظه اي جان هاي شان در بدنهايشان آرام و قرار نمي داشت. خداوند در نظرشان بزرگ هر چه غير او بود در نظرشان حقير و



[ صفحه 236]



كوچك شد، گويي بهشت را ديده، آن گونه كه بر بالش هاي آن تكيه زده اند و جهنم را كه گويي در درونش عذاب مي شوند چند روز اندكي را به صبر سپري كرده، سپس به آسودگي ابدي خواهند رسيد، دنيا اينان را طلبيد ولي ايشان آن را نخواسته دنيا را بي نصيب گذاشتند. شبانگاهان برمي خيزند و به صف درآمده قرآن را شمرده شمرده تلاوت مي كنند، و به مثل هاي قرآن خويش را موعظه مي كنند و از دوايش براي بيماري هايشان شفا مي گيرند.

گاهي پيشاني و دست ها را و گاهي زانوان و سرانگشتان پاهاي خود را بر زمين پهن نموده، در حالي كه اشكهاشان بر گونه هايشان جاري است به ستايش خداوند جبار پرداخته، در رهايي خود از آتش جهنم به او پناه مي برند. اين شب آن هاست. اما روزشان عالمان و نيكان و خوباني پرهيزكارند.

خوف از پروردگارشان آنان را چون چوبه تير لاغر ساخته گويي ديوانه اند، و حال كه چنين نيست بلكه عظمت پروردگار و بزرگي سلطنتش آنان را از خود بي خود نموده، و آشفته كرده است، چنان كه دلهايشان براي خدا فروتن و عقلهايشان در حيرت فرورفته است.

هنگامي كه سخنان حضرت پايان يافت، ناگهان همام صيحه اي زد و بيهوش بر زمين افتاد، او را تكان دادند اما او از دنيا رفته بود.»

از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم روايت شده كه فرمودند:

هنگامي كه خداوند اولين و آخرين از مردمان را در وعده گاه روز معلوم جمع گرداند، ناگهان آوازي كه دور و نزديك بشنوند، بلند شود و بگويد:

اي مردم از زماني كه شما را آفريدم ساكت بوده، به سخنان شما گوش مي دادم، امروز شما به سخنان من گوش فرادهيد، اكنون اين اعمالتان است كه به شما



[ صفحه 237]



برگردانده مي شود، اي مردم من نسبي قرار دادم و شما هم نسبي براي خود قرار داديد، شما نسب مرا فروگذارديد، و نسب خود را بالا برده، ارج نهاديد، گفتم: گرامي ترين شما نزد خدا باتقواترين شما است، شما سرباز زده در مقابل گفتيد: فلاني پسر فلاني است و فلاني ثروتمندتر از فلاني است، اما امروز من نسب شما را وامي گذارم، و نسب خود را بالا مي برم. كجايند متقين و پرهيزكاران. براي آن ها پرچمي افراشته شود و پشت سر پرچم خود تا منازلشان به راه افتند، تا بدون حساب و كتاب داخل بهشت شوند.»

تقوي، عبارت است از: دوري گزيدن از مشتبهات به جهت ترس از خدا.

مناجات امام سجاد عليه السلام چنين بود:

«خداوندا اگر از خوف تو چنان بگريم، تا صدايم قطع شود، و در برابرت براي نماز آن قدر بايستم تا پاهايم ورم كرده، از ايستادن عاجز گردم، و برايت ركوع كنم تا استخوان پشتم بيرون زند، و سجده كنم تا چشمانم از حدقه بيرون زند، و در طول عمرم خاك خورده، و تا آخر عمرم جز آب خاكستر نياشامم، و در اين ميان تا جايي ذكر تو گويم كه زبانم لال گردد، و از فرط حياء و شرم سر به سوي آسمان بلند نكنم با همه اين ها لياقت بخشيده شدن يك گناه از گناهانم را نخواهم داشت.»

اصمعي، چنين روايت كرده است كه [26] : به قصد خانه خدا و زيارت قبر مطهر پيامبر اسلام عازم حج شدم، در يك شب مهتابي وقتي مشغول طواف كعبه بودم، صداي ناله و شيوني جانسوز شنيدم، به دنبال صدا بودم كه ناگاه به جواني زيباروي و خوش اندام با زلفاني آويخته در حالي كه به پرده كعبه چنگ زده بود، برخوردم كه



[ صفحه 238]



مي گفت: اي آقا و مولاي من، ديدگان به خواب رفته و ستارگان فرو شدند، در حالي كه تو زنده و پايداري. خدايا پادشاهان درها ببستند، و دربانانشان پاسباني مي كنند، و حالي كه در تو به روي سائلان و گدايان باز است. پس من اكنون بر در توام با ديده مهر بر من بنگر، اي مهربانترين مهربانان، و آنگاه اين اشعار را انشاء نمود:



يا من يجيب المضطر في الظلم

يا كاشف الضر و البلوي مع السقم



اي آن كه پريشانان را در تاريكي پاسخ مي گويي

اي آن كه برطرف كننده ضرر و بلا و بيماري هستي



قد نام و فدك حول البيت و انتبهوا

و انت يا حي يا قيوم لم تنم



ميهمانانت در اطراف خانه مي خوابند، و بيدار مي شوند

در حالي كه تو اي زنده پايدار هرگز نمي خوابي



ادعوك رب حزينا خائفا قلقا

فارحم بكائي بحق البيت و الحرم



پروردگارا در حالي تو را مي خوانم كه اندوهناك و ترسان و مضطربم

پس تو به حق اين بيت و حرم بر گريه ام رحمي نما



ان كان عفوك لا يرجوه ذو سرف

فمن يجود علي العاصين بالنعم



اگر اسراف كاران بر خود اميدوار عفوت نباشند

پس چه كسي نعمت هايش بر گنهكاران خواهد بخشيد



راوي گويد: سپس سرش را به طرف آسمان بلند، در حالي كه صدا مي زد:



[ صفحه 239]



«يا إلهي، اطعتك بمشيتك فلك الحجة علي بإظهار حجتك إلا ما رحمتني و عفوت عني و لا تخيبني يا سيدي».

«خدايا اطاعت من از تو نيز به خواست تو بود، پس تو را بر من حجت است مگر اينكه بر من رحم كرده عفوم نموده نااميدم نسازي.»

سپس گفت: اي خدا و اي مولاي من، حسنات تو را شاد مي كند و گناهان زياني به تو نخواهد رساند، پس مرا بيامرز و گناهانم ببخشاي، در آنچه تو را زيان نمي رساند. سپس اين ابيات را خواند.



الا ايها المامول من كل حاجة

شكوت اليك الضر فارحم شكايتي



اي كه اميد هر حاجتي هستي

اي زيان و ضرر شكايت بتو دارم پس به شكايتم رحم كن



الا يا رجائي انت كاشف كربتي

فهب لي ذنوبي كلها و اقض حاجتي



اي كه اميد مني تو برطرف كننده اندوه مني

همه گناهانم را بر من ببخش و حاجتم را روا گردان



فزادي قليل لا اراه مبلغي

علي الزاد ابكي ام علي بعد سفرتي



توشه ام اندك است و گمان نمي كنم به مقصدم رساند

بر كمي توشه ام اشك ريزم يا بر دوري سفرم



اتيت باعمال قباح رديئة

و ما في الوري عبد جني كجنايتي





[ صفحه 240]





با كارهايي بسويت آمده ام كه زشت و پست است

بنده اي به جنايتكاري من در دنيا نيست



اتحرقني بالنار يا غاية المني

فاين رجائي منك اين مخافتي



اي نهايت آرزوي من آيا به آتشت مرا خواهي سوزاند

پس اميدم به تو چه شود و هراسم از تو كجا رود



اصمعي ادامه داد: او اين ابيات را تكرار كرد تا به حالت بيهوشي افتاد نزديك شدم تا او را بشناسم به ناگاه ديدم او زين العابدين علي ابن الحسين (عليه السلام) است.

اصمعي مي گويد: سر مباركش به دامن گرفته، و گريستم قطره اشكم بر گونه مقدس آن حضرت افتاد، ديدگان مباركش بگشود و فرمودند: كيست كه مرا از ياد پروردگارم بازداشت؟

گفتم: مولاي من، اصمعي هستم، بنده شما و بنده اجداد مطهرت اين جزع و خوف و گريه و ناله از چيست؟ در حالي كه تو از اهل بيت نبوت و موضع رسالت هستي تو اي كه خداوند درباره تو و خاندانت فرمود: (إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا) [27] .

«خداوند چنين خواسته است كه پليدي و ناپاكي را از شما اهل بيت نبوت دور و شما را پاك كند پاك كردني.» گفت: حضرت برخاست، و نشست و فرمودند: هيهات، هيهات، (اين گونه گمان مبر) اي اصمعي، خداوند بهشت را به اطاعت كنندگانش آفريد، ولو غلامي سياه باشد، و جهنم و آتش را براي گنهكاران و معصيت



[ صفحه 241]



كارانش آفريد، ولو از بزرگان قريش باشد، آيا سخن خدا را نشنيده اي كه فرمود: (فإذا نفخ في الصور فلا أنساب بينهم يومئذ و لا يتساءلون) [28] .

«آنگاه كه در صور دميده شود نسبت و خويشاوندي ميان آن ها نخواهد بود و در آن روز كسي از كس ديگر حال نپرسد.»

ابوالدرداء روايت كرده [29] : كه شبي اميرالمؤمنين عليه السلام را دور از مردم در مكان خلوتي ديدم آن حضرت در حال گريه با پروردگارش چنين مناجات مي كرد: «خدايا! چه بسيار گناهاني كه با نعمت بردباري و شكيبائي ات با آن مقابله نمودي، و چه بسيار گناهاني كه با كرمت آشكارش نساختي، خدايا، اگر عمرم در نافرماني تو گذشت، و گناهم در نامه عملم بزرگ گشت، با اين حال آرزويم به غير از بخششت و اميدم به غير رضاي تو نيست. خدايا، وقتي به عفو و بخششت فكر مي كنم، گناهانم آسان جلوه مي كند، ولي وقتي به ياد بازخواست بزرگت مي افتم، مصيبتم بزرگ جلوه مي كند، آه! اگر در نامه عملم بنگرم، و گناهي مشاهده كنم كه فراموشش كرده، در حالي كه تو آن را به شمار آورده باشي، آنگاه بگويي او را بگيريد! پس شگفتا بر گرفتار شده اي كه قوم و خويشانش سودي به حالش نداشته باشند. آه! از آتشي كه جگرها و كليه ها را بسوزاند، آه! از آتشي كه پوست را بركند، آه! از گستردگي زبانه هاي آتش.

ابوالدرداء سپس گفت: صداي مبارك حضرت خاموش گشت، با خود گفتم: حتما حضرت را خواب برده، جلو رفته تا حضرت را بيدار كنم، حضرت را حركت دادم بمانند چوب خشكي شده بود، گفتم: انا لله و انا اليه راجعون. اميرالمؤمنين



[ صفحه 242]



رحلت نمود، رفتم و فاطمه (عليهاالسلام) را باخبر كردم، فرمود: اين حالت غشوه اي است كه هر شب از خوف خدا بر جان علي مي افتد، سپس بازگشته، بر صورت مباركش اندكي آب پاشيدم، به هوش آمد بر من نگريست، و من گريستم فرمودند: اي ابوالدرداء، چرا گريه مي كني؟ گفتم: از آنچه شما به خود روا مي داريد، فرمودند: اي ابوالدرداء، پس چگونه خواهد بود، وقتي مرا ببيني در حالي كه بر حساب فراخوانند، و اهل جرائم و گناهكاران عذاب را باور كنند، در حالي كه ملائكه سخت گير و درشت خوي و شعله هاي سوزاننده مرا به وحشت انداخته، در برابر فرمانرواي جبار ايستاده باشم، و شرمساري مرا فراگرفته، و اهل دنيا به حالم ترحم مي كنند، در برابر كسي كه هيچ پنهاني بر او مخفي نيست، آنگاه بر من دلسوزتر بودي.

ابوالدرداء گفت: به خدا سوگند، چنين حالتي را در احدي از اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نديدم.»

روايت شده در غزوه بني المصطلق وقتي آيات اول سوره حج شبانه بر پيامبر نازل گرديد كه فرمود: زلزلة الساعة مسلمانان در حال حركت بودند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ندايي برآورد و مركب ها را متوقف كردند و دور پيامبر حلقه زدند حضرت آيات نازله را قرائت فرمودند: هيچگاه به مانند آن شب گريه كنندگان زياد ديده نشده بود. صبحگاهان ديگر كسي زين از اسب برنداشت و خيمه را برپا نكرد عده اي گريان و عده اي را حزني ژرف فراگرفته بود.

پس بيانديش و مقايسه كن حال مردمي را كه در خدمت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بوده و به جهاد مي رفتند اين گونه هراسان بودند با احوال امروز ما كه اين همه در نعمت هستيم.



[ صفحه 243]




پاورقي

[1] سوره ي بينة: آيه ي 8.

[2] سوره ي فاطر: آيه ي 28.

[3] سوره ي آل عمران: آيه ي 28.

[4] سوره ي آل عمران: آيه ي 102.

[5] سوره ي بقره: آيه ي 150.

[6] وسائل الشيعه: ج 15، ص 221 و خصال: ج 1، ص 111 و تفسير قمي: ج 1، ص 290 و مشكاة الانوار: ص 120.

[7] وسائل الشيعه: ج 15، ص 220 و تحف العقول: ص 362 و مشكاة الانوار: ص 117 و مجموعه ورام: ج 2، ص 185.

[8] بحارالانوار: ج 67، ص 356.

[9] همان.

[10] بحارالانوار: ج 67، ص 365 و وسائل الشيعه: ج 15، ص 219 و تحف العقول: ص 377.

[11] امالي مفيد: ص 195 و مستدرك الوسايل: ج 11، ص 227 و وسايل الشيعه: ج 15، ص 217.

[12] بحارالانوار: ج 66، ص 406 و مستدرك الوسايل: ج 11، ص 229 و فقيه: ج 4، ص 356 و جامع الاخبار: ص 97.

[13] مشكاة الانوار: ص 117 و بحارالانوار: ج 5، ص 323 و جامع الاخبار: ص 97.

[14] مستدرك الوسايل: ج 5، ص 147 و مصباح كفعمي: ص 82 و رجال كشي: ص 117.

[15] مستدرك الوسايل: ج 11، ص 242 و عدة الداعي: ص 170 و تفسير عياشي: ج 2، ص 122.

[16] اعلام الدين: ص 224.

[17] بحارالانوار: ج 67، ص 324 و مستدرك الوسايل: ج 11، ص 231 و جامع الاخبار: ص 98.

[18] بحارالانوار: ج 66، ص 303 و مستدرك الوسايل: ج 3، ص 73 و امالي طوسي: ص 102 و مجموعه ورام: ج 2، ص 203.

[19] بحارالانوار: ج 41، ص 24 و امالي مفيد: ص 196 و مشكاة الانوار: ص 61 و اعلام الدين: ص 111.

[20] بحارالانوار: ج 90، ص 336 و وسايل الشيعه: ج 15، ص 228 - 226 و عدة الداعي: ص 171 و قصص راوندي: 161.

[21] مستدرك الوسايل: ج 11، ص 245 و ارشاد القلوب: ج 1، ص 96 و عدة الداعي: ص 168 (با كمي تفاوت).

[22] بحارالانوار: ج 79، ص 138 و مستدرك الوسائل: ج 11، ص 239 و وسايل الشيعه: ج 7، ص 75 و شرح نهج البلاغه: ج 10، ص 147.

[23] وسايل الشيعه: ج 5، ص 199 و بحارالانوار: ج 26، ص 261 و خصال، ج 2، ص 342.

[24] بحارالانوار: ج 67، ص 378 و روضة الواعظين: ج 2، ص 451.

[25] بحارالانوار: ج 64، ص 315 و روضة الواعظين: ج 2، ص 438 و تحف العقول: ص 159 و صفات الشيعه: ص 18 و اعلام الدين: ص 138.

[26] بحارالانوار: ج 96، ص 197 و مستدرك الوسايل: ج 9، ص 353 و مناقب: ج 4، ص 150.

[27] سوره ي احزاب: آيه ي 33.

[28] سوره ي مؤمنون: آيه ي 101.

[29] بحارالانوار: ج 41، ص 11 و مناقب: ج 2، ص 124 و امالي صدوق: ص 77 و مجموعه ورام: ج 2، ص 156 و مفتاح الفلاح: ص 305.


بازگشت