درباره اهتمام به اوقات شريفه


اين فصل شامل چند مسئله است:

نخست: آن چه در هر سال يك بار واقع مي شود.

دوم: آن چه در هر ماهي يكبار واقع مي شود.

سوم: آن چه در هر هفته اي يك بار واقع مي شود.

چهارم: آن چه در هر روز و شبي واقع مي شود؛ از اعياد شريفه، ولادت هاي بزرگ (معصومان عليهم السلام)، و شب هاي قدر، و روزهايي كه در آن امري مهم از جانب خدا نسبت به بندگان اتفاق افتاده است.

اما عيدها: در ابتدا لازم است كه انسان معناي عيد را درك كند. چنان كه در اقبال ابن طاووس آورده است، «و از آن جمله بفهمد كه عيد از مقامات سعادت و تحقق وعده ها، و نظر كردن خداوند به بندگان، و احضار ايشان به محضر مقدس و سراپرده ي سايه ي باشكوه خويش، و جايگاه پوشاندن جامه ي محبت بر دل، و برافراشتن بيرق هماي قرب الهي و تابش خورشيدهاي اقبال بر آمال و آرزوها، و مژده دادن بر قبولي اعمال بر يكديگر، و تضرع به درگاه خداوند براي قبول اعمال،



[ صفحه 156]



و برآوردن حاجات، و پيشكش كردن ملك هاي بهشتي، و تكيه زدن بر تخت ها، و واگذاري كليدهاي رضاي خدا و بهشت، و نوشتن نامه هاي امنيت و امان، و فراهم آوردن هر آنچه در خور آن عيد سعيد در آن منزلگاهي كه در آن قدم مي گذارد مي باشد.» [1] .

خلاصه روز عيد روزي است كه خداوند بخشش و نعمتش را بر عام و خاص گسترده است. و آن روز، روز اظهار احسان و بزرگواري، و بخشيدن فضل ها و نعمت ها است.

آشكار است كه سخاوت و بخشندگي از هر بزرگواري، به حسب جود و توانايي او، به حسب قابليت و استعداد بنده است، و اگر امر به اين منوال باشد و پرچم هاي نعمت و احسان نيز از سوي خداوند كريم متعال برافراشته شده است؛ بايد هر خوب و بد، و هر نيكوكار و بدكاري با اعتراف به بدي ها، و حيا و شرم، و اميد بيايد؛ زيرا در چنين روزي از درگاه مهربان و بخشنده ي خداوند رانده نخواهد شد.

لكن همه ي اين ها براي كسي است كه به خدا و سخاوت و وعده هاي او اعتقاد دارد، اما براي كافر و منكر و نااميد و معاند، به حكم عقل بهره اي در نوشيدن از چشمه ي فضل خداوند نخواهد بود، بلكه آبشخور او عدل الهي است.

حال با توجه به اين مطلب ببين كه چگونه مسئله در بين مسلمانان به عكس شده، كه روز عيد را روز سرگرمي ها و نوشيدن قهوه و بازي و سرگرمي و غفلت و سهو قرار داده اند.

بزرگ محدثين در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت كرده است كه: حضرت امام



[ صفحه 157]



حسن عليه السلام در روز عيد فطر به مردمي كه مي خنديدند و بازي مي كردند، نظر كرده، و به اصحابش فرمودند: «همانا خداوند عزوجل ماه رمضان را براي بندگانش ميدان مسابقه اي قرار داده كه در آن با اطاعت و خوشنود ساختن او، بر يكديگر پيشي گيرند، پس عده اي پيش افتاده و پيروز شدند، و عده اي عقب مانده و باختند. بسي جاي تعجب است از كسي كه در روزي كه نيكوكاران پاداش مي گيرند، و كوتاهي كنندگان زيان مي بينند، او مي خندد و بازي مي كند. به خدا سوگند اگر پرده ها كنار مي رفت مي ديدند نيكوكار به نيكي خويش، و بدكار به بدي هاي خويش مشغول است.» [2] و در روايت ديگري اضافه شده: «به شانه كردن مو و صاف كردن لباس مي گذراند.» [3] .

پس به هر حال به ناچار بايد بنده پيش از فرارسيدن عيد، همانند كسي باشد كه منادي سلطان سلاطين دنيا، او را به بار عام آشتي و بخشش و عطا فراخوانده است، در حالي كه او جرائم بسيار و پيشينه اي بد دارد، پس چنين شخصي در نگراني و اضطراب، و بين اميد و ترس، به سر مي برد، و قطعا اثر شرم و حيا بر او ظاهر مي شود؛ و دائم با خويش مي انديشد، كه آيا بعد از اين مجلس بزرگ، چيز سودمندي براي او خواهد ماند، و مي نگرد كه آيا براي او مهم است كه جايگاهش در اين مجلس جايگاه بزرگان و لباسش لباس عالي مقامان حاضر در جلسه باشد، و الطاف سلطان همانند رقيبان شامل او نيز شود، يا اين كه راضي شود تاج كرامات خداوند بر سرش نباشد، و زشتي هايش بر همگان عيان گردد، و جايگاه او جايگاه مقصرين سزاوار روي گرداني خدا از آنان باشد.



[ صفحه 158]



اندكي در اين موضوع مي انديشد و سپس در پي درمان اين مسأله با معالجات فوري كه براي اهل تقصير است، مي افتد، و در ابتدا با توبه حقيقي و انابه و رجوع صادقانه اين مشكل را علاج مي كند، و اگر قدرت بر آن نداشت و نفسش كه به بديها خو كرده است، فرصت داخل شدن از باب توابين را نداد، پس بايد به ناچار نفسش را به وارد شدن از باب استغفار و دعا براي بخشش و قبول و توفيق توبه، به اندازه اي كه گناه كرده است، راضي كند، و بگويد:

«إلهي إن لم تسمح إلا من اجازته برائة عمله فاني لممن لم تجب قبل القضاء اجابة مسئول» [4] «پروردگارا اگر جز به افرادي كه عملشان از بديها بري است اجازه نمي دهي، من از كساني هستم كه قبل از حكم و قضاي تو، به دعوتت پاسخ نمي گويم.»

و اگر نفسش اين را به او اجازه نداد و او را در اطاعت از رحمان ياري نكرد تا بسيار دعا و استغفار كند، پس لاجرم بايد از دري وارد شود كه ابليس و فرعون وارد شدند، و ارحم الراحمين با اجابت خواسته شان نااميدشان نكرد، پس بهتر است كه بگويد: «يا من أجاب لأبغض خلقه إبليس حيث استنصره استجب لي كما إستجبت له و يا من قضي حاجة فرعون إقض حاجة هذا الفرعون الثاني بل الأول» [5] «اي كسي كه مبغوض ترين بندگانش ابليس را در آن زمان كه از او ياري خواست ياري كرد، همانطور كه دعاي او را مستجاب كردي، دعاي من را نيز استجابت كن، اي



[ صفحه 159]



كسي كه حاجت فرعون را برآوردي حاجت اين فرعون دوم بلكه اول را نيز برآورده كن.» و پس از آن به پاسخ دادن و قبول كردن خداوند و رسيدن به مراد و آرزويش خوش گمان باشد. [6] .



و در آنچه سيد بزرگ و معلم اهل مراقبه سيد ابن طاووس در كتاب اقبال فرموده است بينديش در آن جا كه مي فرمايد: «اي برادري كه به اقبال مولاي خويش روي آوردي، بايد بداني كه چگونه در پيشگاه وي حاضر مي شوي، به ناتواني روح خود رحم كن قبل از اين كه با ناصح خيرخواه خود جدال كني، و در عظمت آن كه به سوي تو اقبال پيدا كرده است فكر كن، و قلبت را از تمام مشغوليت هايي كه بين تو و لطف او فاصله مي اندازد پاك كن.» تا آن جا كه فرموده است: «بدان آن ها كه به سوي خدا توجه كرده اند در آن روزي كه خداوند جل جلاله آن روز را عيد بندگان و تحقق وعده ها ناميده، و ايشان را امر كرده است كه به سوي او گسيل شوند، و به درگاهش شرفياب شوند، چند دسته اند:

گروهي كه عزم او كرده اند در حالي كه هيبت خداوند جل جلاله و شكوه عظمت او سرگشتگي عقول ايشان را از ديدار قدسي او و پاسخ دعوتش بازداشته است، تا جايي كه همانند كسي شده اند، كه هرگز در محضر سلطان حاضر نشده است، و اكنون سلطان او را به حضور در پيشگاه عظمت باشكوه خويش فراخوانده است.



[ صفحه 160]



پس بين شرم و حيا براي ديدار او و ترس از بي ادبي در محضرش در شك و ترديد است، و بين خطاب كردن و درخواست جواب از او، و فكر اين كه هر آنچه بدي مرتكب شده است سلطان بر همه آن ها آگاهي دارد، درمانده و دو دل است. و همه ي اين دل مشغولي ها او را از دست نياز به سوي او دراز كردن، و زبان حال خويش بيان داشتن، بازمي دارد.

گروه دوم: آنان كساني هستند كه در نعمت هاي خداي تعالي تفكر مي كنند كه شامل خلقت آسمان ها و زمين ها و آنچه از ابتداي خلقت در آن ها بوده است، و حفظ كردن و نظم بخشيدن به آنها (آسمان ها و زمين ها) و نعمت دادن و روزي رساندن و تربيت كردن آنچه در آن ها (آسمان ها و زمين ها) وجود دارد و خلاصه شامل تمام نعمت هاي ديني و دنيوي مي شود.

پس آن نعمت هايي كه به ايشان ارزاني داشته، و آنچه اكنون به واسطه بزرگواري او از آن برخوردارند آن ها را از طلب بيش تر از خجل مي كند، و از مقام شريف او شرم مي كنند.

گروه سوم: كساني هستند كه در خيانتشان به نعمت هاي اين پادشاه منعم سخاوتمند، و ضايع كردن آن نعمت ها مي انديشند، و نتيجه ي اين تفكر ننگ شرمندگي و هراس از ذلت خيانت بر آنان است، تا آن جا كه هيچ جايي براي اميد و آرزو باقي نمانده است.

گروه چهارم: كساني هستند كه بر مركب هايي سوارند كه دال بر اعمالشان است و (در تمام مدت عمر و زمان حياتشان) نسبت به نعمت هاي خالق و رازقشان و هم چنين كرامت هاي سرورشان از تولد و حفظ و بقاء و تمامي نعمت هاي ديگر



[ صفحه 161]



در لباس غفلت و جهل بسر مي برند.

گروه پنجم: كساني هستند كه براي دريافت مزد اعمالي كه در ماه رمضان انجام داده اند، خارج شده اند، و زبان حالشان درخواست محاسبه ي معامله اي است كه با پروردگارشان كرده اند، با چنين شخصي زبان حال عدل الهي اين گونه پاسخ مي دهد كه اگر مزد عملتان را از ما طلب مي كنيد، اول آنچه را ما قبل از وجودش در حقش به جا آورده ايم به ياد آورند. از زمان پدرتان آدم عليه السلام كه حياتتان را از زمان او بخشيديم، و آنچه براي پدران و مادران و اجدادتان انجام داديم، و در اجرت همه ي كساني كه براي مصلحت شما به كار گرفتيم (از ملائكه و انبياء و مرسلين و پادشاهان و سلاطين و ديگر بندگان ما در گذشته و حال) انديشه كنيد و ببينيد چه مقدار از پاداش كارهاي ما باقي مانده است؛ آن را به ما بدهيد، سپس طلب مزد كنيد. شما اعتراف به فضل اعمالي كه برايتان انجام داده ايم نداريد، لذا طلب اجر مي كنيد.

گروه ششم: كساني هستند كه فهميده اند اعمالشان با نعمت هاي بزرگ و عظيم او برابري نمي كند، لذا طلب مزد و پاداش نمي كنند، بلكه به زبان حالشان كه قبل از وجود نيز داشته اند يعني فقر و احتياج به كرم و بخشش خداوند، دست به سوي او دراز كرده اند.

گروه هفتم: كساني هستند كه به همين اندازه كه حق تعالي بر آنان منت نهاد و به آنها رو كرده و به محضر احسان خود فراخوانده، لباس معرفت پوشيده اند اين دسته، از زمان خروج تا زماني كه به محضر حق تعالي راه مي يابند، فكر و ذكري به جز اعتراف به منت هاي پروردگارشان ندارند، زبان حالشان آرزو مي كند كه اگر قدرت داشتند كه بتوانند از ازل تا ابد وجود داشته باشند و تمام تلاششان را در راه



[ صفحه 162]



خدمت به معبودشان و شكر كرم او به كار گيرند، باز قاصر برابر لطف او مي دانستند. و اگر ترس مخالفت با آنچه راي اوست نبود، همواره آرزو مي كردند كه از در خدمت به او (حتي يك لحظه هم) جدا نشوند، چه در دنيا و چه در آخرت.» [7] .

مي گويم: سيد به آنچه ذكر شد بسنده كرده است در حالي كه اقسام كساني كه به حق تعالي توجه مي كنند، بيش از آن است كه به شماره درآيد؛ و اين به آن جهت است كه هدف سيد اشاره به حالات و ويژگي هاي اكثريت اصحاب يمين بوده است، و الا باقي سالكين الي الله از اهل توكل، و رضا، و تسليم، و شوق، و محبت، و انس، نيز از حالات والايي غير از آنچه گفته شد برخوردارند؛ چه بسا كساني از اهل شوق و محبت در اين مجلس حاضر مي شوند كه از لذت دعوت شدن، و خوانده شدن به اين مجلس سرمستند؛ و هيچ توجهي به عامل و عمل و پاداش ندارد، بلكه دعوت دعوت كننده ي مجلس را از سر شادي و سرور اجابت مي گويد، و روح و جانش را فداي او مي كند.

سيد براي كسي كه به استقبال عيد مي رود كلامي زيبا ذكر كرده است و آن اين است كه: خدايا! همانا پادشاهان و فرمانروايان به نوكران و بندگان و سربازانشان حتي اگر از اغنيا باشند، خلعت هايي عطا مي كنند.اين بنده ي تو سرش از سربند مراقبتي كه سزاوار تو باشد تهي است، و از جامه ي اخلاصي كه براي محضر تو لازم است، برهنه است، و از خلعت هايي كه شايسته حضور در پيشگاه تو است، بي نصيب است، لباس بنده تو به دست غفلت ها پاره، و از آلودگي شهوات كثيف



[ صفحه 163]



است، و ساتر عيب هايش به وسيله انانيت در مقابل تو پاره پاره است. و بخشايش گناهانش با سبك شمردن استغفار، كه او را به تو نزديك مي كند، شكسته شده است.

زشتي هايش عيان و لغزش هايش ترسناك است. او از بدي لباس زشتي كه به تن كرده، بي آبرو، و از تن پوش شومش شرمنده و نوميد است؛ حال چه مي كني با بنده اي كه زبان حالش (إنا لله و إنا إليه راجعون) است، در حالي كه خود، به پادشاهان مكارم اخلاق را آموختي و از تو، و به وسيله تو، خلعت بخشيدن، و بنده آزاد كردن، تعليم داده شد و روزي دادن آموخته شد. آن زماني كه به آفريدن بنده ات دست زدي، مي دانستي چه بدي هايي از او سر مي زند، اما حلم و بردباري تو تا آن جا شامل حالش شد، كه خلعت بقا و تندرستي و شفا از بيماري ها را بر تن او كردي، و بر او گوشت و پوست پوشاندي و به او انعام و هديه هاي بسيار دادي. [8] .



و حال بنده تو در حضورت عريان مانده است، چه كسي او را مي پوشاند و عيوبش را پنهان مي كند در صورتي كه گستره رحمت تو به او نرسيده است. چه كسي به او پناه مي دهد وقتي به او «اي رانده شده ي بدبخت» گفته مي شود، اي كسي كه به بنده ات عطا كردي در حالي كه پايان كار او را مي دانستي، و او را تربيت كرده، و غذا و پناه دادي در حالي كه بر جرئت و جسارت او علم داشتي، ولي او با وجودي كه او به مولايش معرفت پيدا نكرد تو راضي نشدي در امور دنيويش او را رها كني! رحم كن بر استغاثه و خضوعش براي تو و به پناهي كه به سايه سارت



[ صفحه 164]



آورده، و به توسلش به فضلت در مقابل عدلت ترحم نما. و بر او از جامه هاي بخشش و مغفرت و ايمني و خوشنودي و هر آنچه ذكر و شكر و سر آن منسوب به رحمت تو است، بپوشان كه قلب او شكسته، و از عريان ايستادنش در اين روز عيد، با وجود آنچه به بندگان و آنان كه به درگاه تو آمده اند عطا كرده اي، خجالت كشيده است، هيچ دري به جز درگاه تو ندارد و تحمل سرزنشت را ندارد، پس چگونه بر دوري و عقاب تو توانا باشد. [9] .



[ صفحه 165]




پاورقي

[1] اقبال الاعمال: ص 271.

[2] فقيه: ج 2، ص 174.

[3] اقبال الاعمال: ص 275.

[4] البلد الامين: ص 314 و بحارالانوار: ج 91، ص 163 و مصباح كفعمي: ص 370 (با كمي اختلاف در عبارت).

[5] با اين عبارت دعايي در منابع و مأخذ پيدا نشد، ولي قسمتي از اين دعا در بحارالانوار: ج 95، ص 51 و اقبال الاعمال: ص 192 آمده است.

[6]

گو ما مقصريم تو درياي رحمتي

جرمي كه مي رود به اميد عطاي توست



دانم كه در حساب نيايد گناه ما

آنجا كه فضل و رحمت بي منتهاي توست.

[7] اقبال الاعمال: ص 282 - 281 (با كمي اختلاف در عبارت).

[8] شعر:



چون شمع به سوز زنده مي بايد بود

دل سوخته سرفكنده مي بايد بود



تا كام روا شوي ز انجامي خوش

ناكامي كش كه بنده مي بايد بود.

[9] اقبال الاعمال: ص 279 - 278.


بازگشت