شدت حياي گنهكار در روز قيامت و دليل غفلت در دنيا


شايد تعجب كني كه پس چرا امروز از بدي حال و زشتي اعمال خود شرمگين و خجل نبوده، به فكر، نيستيم؟ اين به دلايلي است كه بر انديشمند مخفي نيست:

اول: جهل و ناداني از جهات بسيار، به نعمت هاي خدا.

دوم: جهل ما به گناهان و كارهاي زشتي كه كرده ايم و مقدار آن ها.

سوم: كه عمده هم مي باشد. سستي ايمان ما به مقامات دين؛ از علم به خدا گرفته تا دانش ما نسبت به ملائكه و انبياء و رسولان الهي، و كتب و شرايع آنان.

اما در روز قيامت، وقتي نهان ها آشكار گشت و بنده، در محضر الهي، حاضر شد و از جزئيات همه ي نعمت هاي ظاهريه و باطنيه پرده برداشته شد، به طوري كه، آن ها را ديده و بفهمد همه ي آن نعمت ها از خدا است، و وقتي از همه جزئيات و ريزه كاري هاي زشتي اعمال، و گناهاني كه قابل شمارش نيستند پرده برداري شد، و ايمان به خدا و ملائكه و كتاب هاي آسماني و پيامبران، عيان گردد، و بندگان با تقواي خدا كه بهترين مراقبه در اعمال و معاملات با خداوند داشته اند، را ببيند، بي ترديد، شرم خواهد كرد، چنان شرمي كه از رسوايي هاي در حضور بزرگان ديده مي شود.

چنان كه اگر كسي در صورتش، عيب و نقص يا زخمي زشت داشته باشد، يا عورتش آشكار، و يا لباسش پاره و سرش برهنه باشد، از اين كه با اين اوضاع در مجلس بزرگان شهرش حضور يابد، خجل خواهد شد.

يا او را ببينند در حالي كه، نان يا چيز پستي كه مردم نمي خورند - مثل مردار - را مي خورد، بي ترديد از كسي كه او را با آن حال ديده، شرم خواهد نمود؛ زيرا شرم در اختيار انسان نيست، بلكه واكنشي است كه سرچشمه ي آن، درك آشكار شدن



[ صفحه 44]



ذلت و زشتي نفس، در نزد ديگران است، مخصوصا كساني كه او را مي شناسند.

نتيجه ي عدم تأثير در قبائح شرعي، از بي باوري به زشتي آن ها ناشي مي شود؛ زيرا غيبت كننده، غيبت را خوردن گوشت مرده نمي بيند، و اگر از زبان پيامبران شنيده باشد كه غيبت كردن، به منزله ي خوردن گوشت برادر مرده است، آن را امري خيالي و غير واقعي، و تنها از باب مثال مي پندارد.

و هم چنين، دگرگوني چهره خشمگين خود را، به صورت سگ، و گناهاني را موجب زشتي صفحه روحش مي شود، نديده و حضور پروردگارش را، آشكار نمي بيند، بلكه چيزي شنيده و فراموش كرده است، و اين در او تأثيري نخواهد كرد.

اما چون روز قيامت فرارسيد، و پروردگارش را حاضر، و پيامبران و فرشتگان و مؤمنان را، شاهداني بزرگوار، در چهره هايي نيكو، و لباسي از نور، و پاك از هر عيب، در حالي كه بر سر تاجي از كرامت دارند و غرق در نورند، و صورت هاشان درخشان از شادي و سرور است، بينند، و در اين حال خود را ژوليده و غبارآلود، با لباس هايي پاره پاره، بلكه آلوده ي به پليدي، مي بيند، كه بر بدنش جراحت هايي زشت است كه چرك از آن ها در حال بيرون ريختن است، و صورتش در حالي كه به صورت خوك، و بدنش را كه به صورت ميمون در آمده مي بيند، كه تاريكي گناهان وي را فراگرفته است.

اين همه در حالي است كه او از سوي خداوند لطيف و رحيم، مأمور به انتخاب هيأت و چهره ي پيامبران مقرب و شهيدان و نيكان بود، و او به اختيار خودش، اين هيأت كريه و صورت زشت را انتخاب كرده است. به ناچار، از آنچه با خود كرده و از هيأت زشت و پليدي كه براي خود برگزيده، شرم خواهد نمود و از مخالفت با پروردگار، در آتش حسرت خواهد سوخت.



[ صفحه 45]



وقتي اين مطالب را فهميدي، درباره خودت فكر كن، درباره ي آن روز بزرگي كه به جهت امر عظيمي حاضر خواهي شد، درباره ظهور سلطنت خداوند، كه توانايان، اندازه اش را نمي دانند، و دانشمندان از فهم و درك شدت آن عاجزند، درباره اندوهت در چنين مقام هراسناكي. اتفاقات آن روز بزرگ را هم چون، ترس، عذاب، سرزنش، شرم، حسرت، حرارت، زاري، گرسنگي، تشنگي، عرق، دشمنان خود و دوزخ بانان جهنم را تصور كن.

سپس، بيانديش درباره آن چه در اين دنيا، كه دار تكليف است از لطف و عزت و شرف و نعمت ها. و نيز درنگ كن در معامله سلطان معاد با تو در اين دنيا، كه چگونه تو را به خلعت تكاليف نيكو شريف گردانيد و با دعوت به مناجات و مجلس انس، و نزديكي با خود و در جوارش بودن، به زيباترين كيفيت، گرامي داشت. و تأمل كن در قول خداي تعالي:

«انا أفرح بتوبة عبدي من رجل ضل مركبه و زاده في سفره و يئس منه و نام مسلما نفسه للهلاك، ثم إستيقظ و رأي مركوبه و زاده حاضرا عنده» [1] .

«من به توبه و بازگشت بنده ام از مردي كه در سفرش، مركب و توشه اش را گم كرده، و از يافتن آن نااميد شده، و به انتظار مرگ خوابيده، و سپس بيدار شده و مركب و توشه اش را در كنار خود بيابد، شادترم».

و در سخن خداوند در حديث قدسي است كه:

«لو علم المدبرون عني كيف انتظاري بهم و شوقي الي توبتهم لماتوا شوقا الي،



[ صفحه 46]



و لتفرقت أوصالهم من أجل محبتي» [2] .

اگر، رويگردانان از من، مي دانستند چگونه انتظارشان را مي كشم و چطور مشتاق بازگشتشان هستم، از شوق من، مي مردند، و به خاطر محبت من، اعضاي بدنشان، از هم مي گسست».

و نيز در حديث عيسي ابن مريم عليه السلام كه فرمود:

«يا عيسي، كم أطيل النظر و أحسن الطلب، و القوم لا يرجعون» [3] .

اي عيسي، چقدر چشم انتظار باشم، و به نيكي آن را بطلبم، در حالي كه آن ها به سويم، بازنمي گردند.

و نيز گفتارش كه فرمود: «عبدي بحقك [علي]؛ إني احبك، فبحقي عليك احبني» [4] .

«اي بنده من، سوگند به حقي كه تو بر من داري، دوستت دارم، پس تو را به حقي كه بر تو دارم دوستم بدار». [5] .





[ صفحه 47]



و سخنش از زبان فرشته دعوت كننده كه:

«أنا جليس من جالسني، أنا ذاكر من ذكرني، أنا غافر من إستغفرني أنا مطيع من أطاعني» [6] .

«من همنشين كسي ام كه با من بنشيند، ياد كننده كسي هستم كه مرا ياد كند آمرزنده آن كسي هستم كه از من آمرزش بخواهد، و مطيع كسي هستم كه مرا اطاعت كند».

سپس، بيانديش، چرا، و به كدامين لذت و كرامتي راضي شدي اين تشريفات فاخر را، با رسوايي هاي روز قيامت عوض كني! بنگر به آنچه در بانگ مالك دوزخ، كه پس از هزار سال التماس به او بگويد، «انكم ماكثون» [7] «در اين جا خواهيد ماند».

و نيز به فرموده خداوند جبار متعال بنگر، كه فرمايد: «اخسئوا فيها و لا تكلمون». [8] «خفه شويد در جهنم و با من سخن نگوئيد».

بنگر به عظمت نمازت در دنيا، وقتي كه به نماز مي ايستي، ملائكه الهي از قدم تا بلندترين نقطه آسمان، به گردت، مي چرخند، و خداوند جبار، با نظر لطف به تو مي نگرد و از كم و زيادي كه مي خواهي، پاسخت مي دهد. و به تو در برابر فرشتگان مقربش، مباهات مي كند و از هر كاري كه در نمازت - از رو به قبله كردن تا سلام نماز - انجام مي دهي، مي گويد: «آيا بنده ام را نمي بينيد، آيا بنده ام را نمي بينيد؟» و براي هر كدام از آن ها، كرامت و قبول و پاداش و خشنودي اش از تو را مي شمارد.

اين مقام را مقايسه كن با مقامي كه در روز عرضه بر خداوند، در حالي كه به



[ صفحه 48]



زنجير شده، و با چشم كبود، و روي سياه، به بند كشيده شده اي و همراه با شيطان گرديده اي، به تو گفته شود:

«اي خائن حيله گر، اي فاجر، اي رياكار، آيا از من شرم نكردي؟» [9] .

سپس از سلطنت جلال خداوندي حكم صادر شود كه: «خذوه فغلوه، ثم الجحيم صلوه، ثم في سلسلة ذرعها سعبون ذراعا فاسلكوه» [10] .

«بگيريدش و زنجيرش كنيد و به دوزخش افكنيد، و با زنجيري كه به درازي هفتاد زراع است ببنديد.»

چگونه قلبت، از شنيدن اين فرمان، پاره پاره نخواهد شد؟ به جان خودم سوگند، اين چيزي است كه آسمان ها و زمين، تاب تحمل شنيدنش را ندارند، اي بيچاره، تو چه خواهي كرد! پس دوزخيان تو را گرفته، با صورت، به طرف آتشي كشند، كه حرارتش شديد، و ژرفايش دور و سركوب هايش آهن، و نوشيدني اش چرك و خون است.

به سخن آن امام بصير گوش كن، - كه به جانم سوگند، به تو مانند چنين دانا و خبيري، خبر نداده است - آن جا كه مي فرمايد: «كيف أستطيع نارا لو قذفت بشررة علي الأرض لأحرقت نبتها، ولو تمسك انسان بقلة لأنضجته و هيج النار في قلبه» [11] .

«چگونه آتشي را تحمل كنم كه اگر شعله اي از آن، بر زمين افتد، تمام روئيدني ها را مي سوزاند و اگر انساني به قله پناه ببرد، به او رسيده، و آتش را در دلش برافروزد».



[ صفحه 49]



بنگر، اي عاقل، در احوال گروهي كه قرارگاه شان دوزخ، و خوراكشان ضريع، (خار تلخ) و نوشيدني آن ها آب جوشان است. شراره ي آتش، سركوب مي كند، و ژرفاي دوزخ آنان را جمع مي كند، آرزويشان در آن مردن است، در حالي كه از آن رهايي ندارند.

گامهايشان به پيشاني چسبيده، و چهره هايشان از تاريكي گناه، سياه گشته است. از اطراف صدايشان مي كنند، و اينان از گوشه و كنار صيحه مي زنند كه: «اي مالك! وعده و تهديدها در حق ما، به حقيقت پيوست، اي مالك، آهن بر ما سنگين شده، اي مالك! آتش پوست هايمان را سوزانده، اي مالك! ما را از آتش جهنم خارج كن، به آن چه بوديم، بازنمي گرديم».

مالك گويد: «هيهات، هيهات، شما را خلاصي و رهايي نيست، خارج نخواهيد شد، در آتش جهنم گم شويد، و با من سخن نگوئيد، اگر خارج شويد، به آن چه نهي شده ايد، بازمي گرديد.»

در اين هنگام، مأيوس و نااميده شده، به نافرماني هايي كه از فرامين خدا كرده اند، افسوس خواهند خورد، در حالي كه پشيماني، نجاتشان نداده، و آه كشيدن كفايتشان نكرده، و سودي نخواهد داشت. با صورت، به زمين مي افتند در حالي كه به زنجير بسته و بيمارند. آتش از بالا و پائين، از راست و چپ، آنان را در خود غرق خواهد نمود. خوراك و نوشيدني و لباس و زيراندازشان، آتش است، و خود، در ميان قطعات آتش و لباسي از قطران (روغن قابل اشتعال) هستند، با سنگيني زنجيرها، در تنگي مكان هايشان، به حركت درآمده و با گرزهاي آهنين خرد و تكه تكه مي شوند. در ميان پرده هاي آتش فرياد مي كشند و در كناره هاي آتش، بالا و پائين مي روند. آتش بمانند جوشيدن ديگ ها، ايشان را به جوش مي آورد، و منادي



[ صفحه 50]



آنان را مي خواند كه واي بر شما، هلاك شديد.

هرگاه به پناهگاهي خوانده مي شوند (تا نجات يابند) «آب سوزان از بالاي سرهايشان، بر آنان ريخته، درون و پوستشان را ذوب مي كند و با گرزهاي آهنين كوفته خواهند شد» [12] .

گرزهاي آهنين پيشاني هايشان را شكافته، از دهان هايشان چرك جاري شده، و جگرهايشان از تشنگي و عطش تكه تكه، و حدقه ي چشمهايشان به گونه هاشان جاري گشته، و گوشت بالاي گونه ها، پيه كمرها آب، و موها و پوست هايشان از اطراف مي ريزد. هرگاه پوست هايشان مي سوزد، پوست هايي ديگر جايگزين شده، استخوان هاشان از گوشت برهنه و خرد، چهره ي ايشان سياه، چشم هايشان كور، زبانهاشان لال، و كمرهايشان شكسته، گوش هايشان بريده، پوست هايشان پاره پاره گشته، و دست هايشان به گردنشان زنجير شده، و پاهايشان به پيشاني بسته شده است.

با صورت هايشان در آتش راه مي روند، و با حدقه ي چشمانشان به روي خارهاي آهنين گام مي زنند، مارها آن ها را مي گزند، و عقرب ها آن ها را نيش مي زنند، در اين هنگام، آرزوي مرگ مي كنند، اما نمي ميرند، اين برخي از آن چيزي است كه در قرآن و روايات، از احوال و اخبار آنان، به آن تصريح شده است.



[ صفحه 51]




پاورقي

[1] صحيح مسلم، ج 4، ص 21، كتاب توبه، ح 3.

[2] رساله ي قشيريه و احياء علوم الدين، ج 4، ص 472.

[3] كافي: ج 8، ص 134، مجموعه ورام: ج 2، ص 138، اعلام الدين: ص 227 (با كمي اختلاف در عبارت).

[4] ارشاد القلوب: ج 1، ص 171، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: ج 11، ص 79 (با كمي اختلاف در عبارت).

[5] در مناجات هشتم از مناجات خمسة عشر آمده است: «فيامن علي المقبلين عليه مقبل و بالعطف عليهم عائد مفضل و بالغافلين عن ذكر، رحيم رؤف و بجذبهم الي بابه ودود عطوف» «اي خدايي كه به هر كه رو به سوي تو آورد، توجه و اقبال داري، و با عطوفت و مهر، فضل و احسان مي كني و با آنان كه از ياد تو غافلند هم رؤف و مهربان هستي و با عاطفه و لطف و جاذبه ي محبت آن ها را نيز به درگاهت مي كشاني.»



هر كه تو را شناخت جان را چه كند

فرزند و عيال و خانمان را چه كند



ديوانه كني هر دو جهانش بخشي

ديوانه ي تو هر دو جهان را چه كند.

[6] اقبال الاعمال: ص 628 و بحارالانوار: ج 59، ص 377 (با كمي اختلاف در عبارت).

[7] زخرف: آيه ي 77.

[8] مؤمنون: آيه ي 108.

[9] عدة الداعي: ص 229.

[10] الحاقة: آيه ي 33 - 32.

[11] امالي صدوق: ص 620 و بحارالانوار: ج 40، ص 345. (با اختلاف اندكي در عبارت).

[12] حج: آيه ي 21 - 19.


بازگشت