سرآغاز


باسمه تعالي

نيايش، عروج آدمي از مقام بندگي به آستانه درگاه الهي و جهشي است كه از سر عشق و اخلاص به سوي آفريننده ي اثر بي مانندي همچون «معجزه ي زندگي»!

پرستش، درواقع، تلاش آدمي براي پيوستن به وجودي با شعور، اما نامحسوس است كه سازنده و گرداننده جهان هستي، روشني بخش خرد، برترين نيرو ده و جمال آفرين و صادق ترين راهنما و دلسوزترين منجي است.

نيايش واقعي، حالتي است عارفانه، كه در آن، آدمي، خداوند را طلب مي كند، او را مي يابد، او را مي شناسد، او را دوست مي دارد، به او عشق مي ورزد،



[ صفحه 10]



و در نهايت محو جمال او مي گردد [1] و او نيز در قلب پرطپش بنده ي خود، قرارگاهي هميشگي مي يابد و به آن اطمينان مي بخشد [2] و آن را مأمن عشق هاي بزرگ و عميق مي گرداند.

بنده اي كه در برابر آفريدگار يكتاي انسان و جهان، با فروتني سر فرود مي آورد، گويي با زبان حال خود مي گويد؛ كه او را دوست دارد، نعمت هايش را سپاس مي گزارد، خود را به او مي سپارد و تسليم اراده و خواست اوست.

و آنگاه، به رضاي معبود خود راضي، در بلاهاي سخت، اما شيرين او صبور، به وحدانيت او مقر، و به دامان فريادرسش چنگ زنان مي گردد [3] گويي چنان



[ صفحه 11]



است كه يكتاي مهربان، نجواي عاشقانه بنده اش را مي شنود و به او مژده ي «خداگونه شدنش» را مي دهد! [4] .

بندگي و عبادت، آدمي را خداگونه مي كند و به مقام خليفةاللهي مي رساند دل او را از نعمت ها، به ولي نعمت مي كشاند، كه، دون همت كسي است كه روي از ولي نعمت برگردانده و دل به نعمت مشغول كند!، و اين است «راز هستي» [5] .

نيايش، نياز روح آدمي است و «همچون دم زدن و خوردن و آشاميدن لازمه حيات او. نيازي كه از عمق سرشت و طبيعت وي سر مي زند» [6] .



[ صفحه 12]



... و پرستش، جان انسان را با معبود يكتا پيوندي عميق مي دهد. اين گونه است كه به هدف اصلي خلقت نزديك گرديده و راه راست را مي يابد [7] .

بي ترديد، موفقيت آدمي در گرو پرورش همه جانبه وجود اوست. بدن و هوش و احساس و روان، همگي بايد با آهنگي موزون، رشد و تعالي يابد.



[ صفحه 13]



رشدي كه پيوندي مستحكم بين عقل و جان ايجاد كند «تا آدمي هم زيبايي علم و هم جمال حق را دوست بدارد و با همان شوقي كه سخنان دكارت را مي شنود، به پاسكال» نيز گوش فرا دهد [8] .

... و روح و جان آدمي جز با نيايش رشد نمي يابد و قرار نمي گيرد.

پرستش، سپاس معبود است و قدرداني او.

از آفريده اي ضعيف و بي اراده چه انتظار مي رود



[ صفحه 14]



جز نيايش و توجه و خضوع و اظهار بندگي و كوچكي و نياز و... در درگان آن آفريدگار عظيم و بي مانند!؟

از انساني بهره مند از همه گونه نعمت هاي آشكار و نهان، چه توقعي مي توان داشت، جز تشكر از صاحب نعمت؟! بنده ي عاقل، حق شناس، سپاسگزار و سراپا نياز، با خاكسايي پيشاني اش در پيشگاه آفريدگار عبادت مي كند، نيازهايش را مي طلبد و رازهاي دل را بازگو مي كند، تابندگي اش را به اثبات رسانده و يكتايي او را اقرار كند.

اما چه اقراري، چه نيايشي؟

پرستشي از سر آگاهي و شعور، و برآمده از ضميري روشن و قلبي بصير - چه براي بي شعوران، بهتر آن است كه در خواب باشند. تا در نيايش!، [9] - و ستايشي از سر آزادگي و اختيار، نه از ترس آتش، نه به جهت طمع در بهشت، كه به سبب روشن بيني و حقيقت جويي [10] چه، خداوند سزاوار پرستش است و



[ صفحه 15]



آدمي نيازمند نيايش [11] .

و «نماز»

زيباترين جلوه پرستش و والاترين گونه نيايش!



[ صفحه 16]




پاورقي

[1] اشاره به حديث قدسي: من طلبني وجدني، و من وجدني عرفني، و من عرفني احبني، و من احبني عشقني، و من عشقني عشقته، و من عشقته قتلته و من قتلته فعلي ديته و انا ديته. (هر آن كه مرا بخواهد، مي يابدم. هر آن كه مرا بيابد، مي شناسدم. هر آن كه مرا بشناسد، دوستم مي دارد. هر آن كه مرا دوست بدارد به من عشق مي ورزد. هر آن كه به من عشق بورزد، عاشقش مي شوم، هر آن كه عاشق او شدم. او را مي كشم. هر كه را بكشم، خون بهايش با من است. و من، خود، خون بهاي اويم!).

[2] اشاره به آيه ي شريفه: الا بذكر الله تطمئن القلوب. (همانا دل آرام گيرد ز ياد خدا).

[3] اشاره به كلام منسوب به حضرت سيدالشهداء عليه السلام در روز عاشورا به هنگام شهادت: الهي رضا بقضائك، صبرا علي بلائك، لا معبود سواك، يا غياث المستغيثين (خدايا، به رضاي تو راضي و بر بلاي تو صبورم. جز تو شايسته پرستش كسي نيست. اي فرياد رس دادخواهان).

[4] اشاره به حديث قدسي: عبدي اطعني تكن مثلي (او مثلي) تقول للشي ء كن فيكون (بنده ام اطاعتم كن تا همچون من باشي، تا به هر چيز بگويي باش، باشد!).

[5] اشاره به آيه شريفه: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون

(جن و انسان را نيافريديم جز به جهت عبادت كردن)

(قرآن كريم / ذاريات / آيه 56).

[6] در اين خصوص مراجعه شود به: دكتر آلكسيس كارل، نيايش، ترجمه دكتر پرويز دبيري.

در كتاب «زيباترين روح پرستنده» در خصوص رابطه نياز و نيايش آمده است:

اساسا نيايش، دعا و عبادت در طول تاريخ و در همه اديان (نيايش يكي از مشخص ترين جلوه هاي احساس ديني است) بر دو پايه قرار دارد: يكي تجلي نياز در آدمي و احساس و روح است. و ديگري فقر به معناي احتياج، به معناي نياز. انسان عطشناك و تشنه كه احساس كمبود دارد. هم چنانكه براي رفع نيازهاي ديگرش متوسل به اين و آن مي شود و يا در جستجوي مايحتاجش به تكاپو مي افتد، يا در سرنوشت زندگي خويش جستجو مي كند، كه جلوه ي بيروني اين نياز، نيايش است و ريشه نياز و نيايش يكي است. بنابراين نيايش و دعا، گاه به عنوان درخواست چيزي است كه نيايشگر بدان محتاج است.

(نقل از دكتر علي شريعتي زيباترين روح پرستنده، نشر بعثت، ص 9).

[7] اشاره به آيه شريفه: و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم. (قرآن كريم / يس / آيه 61)

(و مرا عبادت كنيد، اين است راه راست!).

[8] كارل، آلكسيس، راه و رسم زندگي و نيايش، نشر تاييد، اصفهان 1354، ص 18.

اين سخن كارل، اشاره دارد به ستيز دائمي عشق، عقل و عرفان، فلسفه در ميان قدما و معاصرين و آنچه براي مثال انديشه هاي مولوي را در برابر ابن سينا و ملاصدرا، قرار داده و بخش مهمي از متون اصيل عرفاني و فلسفي را به ويژه در شرق به خود اختصاص مي دهد، در اروپا نيز، هرچند به غلظت و شدت شرق، اين ستيز بين فلاسفه در جريان بوده و كماكان هست، ستيز بين عشق و عقل. چه، دكارت فيلسوف و تمدن امروز جهان، بويژه مغرب زمين دارد. و پاسكال فوران عشق و احساس در عصر جديد اروپاست و ستيز اينها يادآور پيكار بين مولوي عارف و فلاسفه عقل گراي شرق است.

[9] اشاره به فرمايش علي عليه السلام: نوم علي يقين خير من صلاة علي شك (به يقين خفتن بهتر از نمازگزاردن با دودلي است!) (نهج البلاغه، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدي، حكمت / 97، ص 372).

[10] اشاره به كلام زيباي مولاي متقيان علي عليه السلام: ان قوما عبدوالله رغبة، فتلك عبادة التجار، و ان قوما عبدوالله رهبة فتلك عبادة العبيد. و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار. (همانا گروهي خداوند را از سر رغبت عبادت كردند، اين، عبادت سوداگران است. دسته اي خداوند را از سر ترس بندگي كردند. اين عبادت بندگان است. و عده اي او را براي سپاس از نعمت هاي بيكرانش بندگي كردند، اين پرستش آزادگان است.).

[11] اشاره به كلام اميرالمؤمنين علي عليه السلام: الهي ما عبدتك خوفا من نارك. و لا طمعا في جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك (خدايا تو را به جهت ترس از آتش و طمع در بهشت نپرستيده و نمي پرستم. بلكه، ترا شايسته پرستيدن يافتم پس بندگي ات كردم.


بازگشت