سيره ي اهل بيت


در ارشاد القلوب روايت شده كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در يكي از روزهاي جنگ صفين همواره به آفتاب نظر مي كرد. ابن عباس پرسيد: چرا به آفتاب مي نگريد؟ فرمود: مي خواهم زوال را - كه اول وقت نماز ظهر است - بشناسم تا نماز بگزارم. ابن عباس گفت: در اين گير و دار اشتغال به جنگ؟ فرمود: «جنگ ما با اينان بر سر نماز است.» [1] .

نماز ظهر عاشوراي حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام نيز معروف است. هنگامي كه تنور جنگ به شدت گرم و درگيري و نبرد به نهايت درجه ي خود رسيده بود، يكي از ياران، هنگامه ي نماز را اعلام نمود و حضرت فرمود: «آري، اكنون اول وقت نماز است.» [2] و با ياران خود نماز گزارد.

مرحوم طبرسي رحمه الله در كتاب احتجاج نيز متن مناظره ي امام هشتم عليه السلام با



[ صفحه 128]



علماي يهودي و مسيحي و مجوسي و جناب عمران را كه فرد عالمي بوده، نقل كرده است. [3] در ميان افراد شركت كننده، عمران بحث فلسفي را آغاز كرده بود. در ميان بحث، اذان گفته مي شود و امام عليه السلام براي نماز برمي خيزد. عمران مي گويد: «اگر بماني و اين بحث را تمام كني، ممكن است مسلمان شوم.» امام عليه السلام مي فرمايند: «نه! وقت نماز است.» آن حضرت براي وضو گرفتن از جلسه خارج شدند و نماز را خواندند. عمران هنوز نشسته بود. امام آمدند و بحث را تمام كردند، عمران هم مسلمان شد. [4] .

به يقين، عذرهاي ما در تأخير نماز از اول وقت، نسبت به سيره ي اهل بيت عليهم السلام بسيار ناچيز است. به راستي نماز به اندازه ي يك «كار» ارزش ندارد كه مي خواهيم به كارهاي ديگر برسيم؟! از شهيد رجايي رحمه الله نقل شده بود: «به نماز نگوييد كار دارم؛ به كار بگوييد وقت نماز است». خود نيز عهد بسته بود چنان چه يك نمازش به تأخير افتاد، فرداي آن روز را روزه بگيرد.


پاورقي

[1] گناهان كبيره، ج 2، ص 193.

[2] «نعم هذا اول وقتها»؛ بحارالانوار، ج 45، ص 21.

[3] ر. ك: الاحتجاج، ج 2، ص 421 - 452. به عنوان نمونه، حضرت با فرد مسيحي درباره توحيد چنين مناظره مي كنند: حضرت به فرد مسيحي مي فرمايند: «شنيدم كه مي گويند حضرت عيسي عليه السلام از لحاظ جسمي و قدرت بدني از انبياي ديگر ضعيف تر بوده و مثل حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت موسي عليه السلام نبوده است و براي همين هم در عبادت كردن، طاقت نمي آورد و كمتر عبادت مي كرد. آيا اين مطلب درست است؟» مرد مسيحي گفت: «خير، اين گونه نيست؛ اشتباه گفته اند.» حضرت فرمودند: «واقعاً اين طور نبود؟» گفت: «نه؛ پيامبر ما بسيار هم در عبادت قوي بود.» آن حضرت فرمودند: «چه كسي را عبادت مي كرد؟» مسيحي گفت: «خداي يگانه را.» حضرت فرمود: «پس چرا تو خدا را نمي پرستي؟» مرد مسيحي متحير ماند.

[4] ر. ك: حديث دل سپردن، ص 52 و 53.


بازگشت