اذان در اسارت


در زندان بغداد يكي از بچه هاي جانباز كه وضع جسمي نامناسبي داشت براي نماز صبح نداي اذان سر داد اما هنوز به «اشهد ان لا اله الا الله» نرسيده بود كه نگهبان زندان سر رسيد و جوياي مؤذن شد. برادر جانباز فوراً خود را معرفي كرد و نگهبان بي توجه به وضع جسماني وي، او را زير ضربات كابل گرفت تا اين كه بچه ها جلو رفتند و جسم مجروح و نيمه جانش را به داخل آسايشگاه آوردند. مؤذن دوم يكي از برادران بسيجي به نام علي بود كه صداي خوش و دلنشيني داشت، روزي از روزهاي عيد سال 68 بود كه بچه ها از او خواستند اذان مغرب را بگويد. وقتي هنگام اذان شد، صوت دلربا و دلنشين اذانش در فضاي اردوگاه پيچيد. چيزي نگذشت كه افسر عراقي و تعدادي نگهبان به داخل آسايشگاه ريختند. بچه هاي آسايشگاه به جرم خواندن نماز جماعت به چهار روز حبس محكوم شدند و مؤذن نيز به يك ماه زندان همراه با شكنجه محكوم گرديد [1] .


پاورقي

[1] كتاب داستانهاي نماز ص 120 و 121.


بازگشت