ابن عباس و گواهي او به هنگام مرگ


عطاء گفت: هنگام بيماري ابن عباس در طائف كه منجر به مرگ او شد، من با سي نفر از شيوخ طائف به ديدنش رفتم. بسيار ضعيف شده بود. سلام كرديم و نشستيم.

ابن عباس به من گفت: اينها كيانند؟ گفتم: شيوخ اين شهر و ناحيه اند. شروع به نام بردن از آنها كردم: عبدالله بن سلمة بن حصرم طائفي و عمارة بن ابي الاحلج و... يك يك را نام بردم. اين مشايخ دور ابن عباس را گرفته، گفتند: پسر عموي پيامبر! تو پيامبر اكرم را ديده اي و از او حديثها شنيده اي، ما را در مورد اختلاف امت راجع به علي بن ابي طالب (عليه السلام) آگاه ساز. گروهي علي را بر ديگران مقدم مي دارند و گروهي هم او را چهارمين نفر مي دانند؟

ابن عباس آهي سرد كشيد و گفت: شنيدم از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) كه مي فرمود: «علي مع الحق و الحق معه و هو الامام و الخليفه من بعدي فمن تمسك به فاز و نجا و من تخلف عنه ضل و غوي، عليٌ يُكفّني و يُغسّلني و



[ صفحه 60]



يقضي دَيني و ابو سبطيّ الحسن و الحسين و من صلب الحسين تخرج الائمه التسعه و منها مهدي هذه الامة.

علي با حق و حق با علي است. او امام و خليفه بعد از من است. هر كه به دامنش چنگ زد رستگار شد و نجات يافت و هر كه از او منحرف شد گمراه گرديد و بيچاره شد. علي مرا غسل مي دهد و كفن مي كند و قرضم را مي پردازد. اوست پدر نواده ام حسن و حسين و از صلب حسين نُه امام خواهند بود كه يكي از آنها مهدي اين امت است.

عبدالله بن سلمه گفت: پسر عموي پيامبر! چرا تا حال چنين به ما نگفتي؟ ابن عباس در پاسخ گفت: والله من آنچه شنيده بودم گفتم و نصيحت كردم اما مردم نامشان را دوست نمي دارند. سپس گفت: مردم! از خداوند بپرهيزيد پرهيزي همراه با عبرت و در حال بيم و سرعت بسوي خير، در جستجوي واقعيت باشيد و از مسائل غير واقعي فرار كنيد و پيش از مردن براي آخرت خود عمل كنيد.

و تمسكوا بالعروة الوثقي من عترة نبيكم فاني سمعته يقول: من تمسك بعترتي من بعدي كان من الفائزين.

به عترت پيامبر، اين دستاويز محكم، چنگ زنيد كه خود از پيامبر شنيدم كه مي فرمود: هركه به عترتم تمسّك كند از رستگاران است. در اين موقع با صداي بلند شروع به گريه كرد. حاضرين گفتند: تو با نسبتي كه با پيامبر داري، چرا اين چنين زار زار اشك مي ريزي؟

گفت: عطاء! من براي دو چيز گريه مي كنم «هول المطلع و فراق الاحبّه»

چگونه به پيشگاه خدا بروم و چگونه از عزيزانم جدا شوم.

وقتي مردم رفتند رو به من نمود و گفت: عطاء! دست مرا بگير و ببر به صحن حياط. با سعيد دستان او را گرفتيم و به داخل حياط آورديم. در اين



[ صفحه 61]



موقع هر دو دست خود را به طرف آسمان گشود و گفت:

«اللهم اني اتقرب اليك بمحمد و آل محمد اللهم اني اتقرب اليك بولاية الشيخ علي بن ابي طالب فمازال يكرّرها حتي وقع علي الارض...»

خدايا من بسوي تو تقرب مي جويم به وسيله محمد و آل محمد. خدايا من بسوي تو تقرب مي جويم به ولايت بزرگ قوم، علي بن ابي طالب، اين كلمه را آن قدر تكرار كرد كه بر زمين افتاد. وقتي به سراغش رفتيم، ديديم از دنيا رفته (خداوند رحمتش كند).


بازگشت