حضور قلب، و تمايل نداشتن به دنيا.


زيرا در روايتي آمده: «حضرت موسي عليه السلام بر روستايي از روستاهاي بني اسرائيل



[ صفحه 90]



مي گذشت، ديد كه توانگران در حالي كه لباسهايي بافته شده از مو پوشيده، و خاك بر سرشان مي ريزند، و بپا ايستاده اند، و به درگاه پروردگار اشك بر گونه هايشان جاري است. آن حضرت از روي ترحم و دلسوزي برايشان گريست، و به درگاه پروردگار عرض كرد: اي معبود من، اينان بني اسرائيل هستند كه بسان كبوتر سخت مي گريند و ناله سر مي دهند، و همچون گرگ زوزه مي كشند، و همانند سگ عوعو مي كنند.

خداوند به او وحي فرمود: چرا چنين مي كنند؟ آيا به خاطر اينكه گنجينه ي من تمام شده است، يا اينكه داراييها و عناياتم اندك شده، يا من مهربانترين مهربانها نيستم؟ ليكن به اطلاع آنان برسان كه من به آنچه در دلهايشان است آگاهم، آنان مرا مي خوانند در حالي كه حضور قلب ندارند و دلهايشان از من غائب، و به دنيا مايل است.»


بازگشت