قرآن كلام خدا


كلام هر متكلمي در مقام ظهور، جلوه ي ذات و بروز ملكات باطني او در آينه ي واژه ها است. اگر قلبي نوراني و پاك از كدورات دنيايي باشد، كلامش نيز نوراني و حتي نور خواهد بود. به همين دليل هم در شأن ائمه ي اطهار عليهم السلام مي خوانيم «كلامكم نور» [1] و اگر قلبي تاريك و مكدر باشد، رفتار و گفتار او نيز تاريك و مكدر خواهد بود.

ذات مقدس خداوند بنا بر آيه ي شريفه ي «او هر روز در شأني است» [2] در پوشش اسماء و صفات بر قلوب انبياء و اولياء تجلي مي كند؛ اما بنا بر تفاوتي كه در دل هاي آن ها است تجليات نيز متفاوت است. كتاب هاي آسماني نيز بر حسب اين تفاوت با يكديگر فرق مي كنند. در تجلي اين اسماء هر اسمي كه محيط تر و جامع تر باشد، دولت او، نبوت حاصل از آن تجلي، كتاب نازل شده از آن اسم و شريعت ايجاد شده با آن اسم، محيط تر، جامع تر و بادوام تر است. نبوت حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و سلم و قرآن و شريعت محمدي از تجلي مقام جامع احدي و حضرت اسم الله الاعظم است. به همين دليل محيطترين و جامع ترين نبوت و كتاب و شريعت بوده و كامل تر از آن تصور نمي شود. آخرين ظهور كمال علمي كه به شرايع مربوط مي شود، همين شريعت ختميه مي باشد و بالاتر از اين ممكن نيست كه در عالم ملك نزول كند. پس خود رسول ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و سلم شريف ترين موجود و مظهر



[ صفحه 195]



تام اسم اعظم است. نبوت او نيز كامل ترين نبوت و صورت دولت اسم اعظم مي باشد كه ازلي و ابدي است. كتاب نازل شده ي بر او هم از مرتبه ي غيب به تجلي اسم اعظم فرود آمده و از اين جهت احديت جمع و تفصيل را دارا بوده و از «جوامع كلم» [3] مي باشد؛ همان طور كه كلام خود آن حضرت نيز از جوامع كلم است. مقصود از «جوامع الكلم» بودن قرآن يا كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين نيست كه كليات و قاعده هاي جامعه را بيان فرمودند؛ اگر چه با اين معنا هم قرآن و احاديث از جوامع كلم مي باشد. مقصود از جامعيت آن است كه قرآن براي همه ي انسان ها در تمام زمان ها نازل شده است. انسان ها تفاوت هاي بسياري با هم دارند؛ برخي از حيوانات پست تر و برخي از ملائكه ي مقربين برتر هستند. قرآن به گونه اي نازل شده كه هر كس به اندازه ي كمال و درجه اي كه از علم دارد، مي تواند از آن استفاده كند. اين معناي جامعيت كلام است.

به عنوان مثال از اين آيه مي توان نام برد: «اگر در آن دو (آسمان و زمين) جز خدا، خداياني ديگر بود، همانا آسمان ها و زمين تباه مي شد». [4] علماي ادبيات و لغت چيزي از آن استفاده مي كنند و متكلمين چيز ديگري از آن برداشت مي كنند و فلاسفه مطلبي و عرفا هم مطلبي ديگر از اين آيه مي فهمند.

مردم عادي از اين آيه اين چنين مي فهمند كه دو سلطان در يك مملكت نمي توانند حكومت كنند و يا دو كدخدا اگر در يك ده باشند، موجب اختلاف و كشمكش خواهند شد. اگر در عالم هم دو خدا بود، فساد و اختلاف و درگيري به وجود مي آمد. حالا كه اختلافي نيست و نظام عالم هم پابرجا است، پس معلوم مي شود كه مدبر عالم يكي است.

متكلمين از اين آيه برهان تمانع [5] را بيرون مي كشند. فلاسفه نيز براي اثبات



[ صفحه 196]



قاعده ي «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» و «الواحد لا يصدر الا من الواحد» [6] از آن استفاده مي كنند. عرفا نيز به گونه اي ديگر از اين آيه وحدانيت خدا را اثبات مي كنند.

سوره ي «قل هو الله» هم مانند ساير سور و آيات قرآن از «جوامع كلم» است. به همين دليل هر كس به گونه اي از آن استفاده مي كند؛ مثلا علماي ادب و اهل ظاهر اين سوره را چنين تفسير مي كنند كه «هو» ضمير شأن است و «الله» علم ذات و «احد» به معناي «واحد» يا مبالغه در وحدت است؛ يعني خدا يكي است يا در الهيت شريكي ندارد يا (ليس كمثله شي ء) [7] يا در الهيت و قدم ذاتي شريك ندارد يا افعال او واحد است؛ يعني همه بر طبق صلاح و احسان است كه براي خود نفعي طلب نمي كند. خدا «صمد» است؛ يعني شكم ندارد؛ به همين دليل چيزي از او متولد نمي شود و از چيزي هم متولد نمي شود؛ و احدي شبيه و مانند او نيست.

اين معنا، بياني عاميانه و عرفي در مقابل كفار است؛ كفاري كه چندين خدا داشتند كه همه داراي صفات ممكن الوجودي بودند. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مأمور شد كه به آن ها بگويد خداي ما مثل خداي شما نيست و اوصاف او چنين و چنان است. اين تفسيري عاميانه است؛ اما با معاني دقيق تر از اين سوره منافاتي ندارد.


پاورقي

[1] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 309، زيارت جامعه ي كبيره.

[2] الرحمن (55): 29.

[3] اشاره است به روايت نبوي: «و اعطيت جوامع الكلم»، الخصال، ص 292، ح 56.

[4] انبياء (21): 22.

[5] [ر.ك: اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 153].

[6] «از يكي جز يكي صادر نمي شود و يكي جز از يكي صدور نيابد». قاعده اي در فلسفه است. شرح الاشارات و التنبيهات، ج 3، ص 122؛ الحكمة المتعاليه، ج 2، ص 204، فصل 13.

[7] «همانند او چيزي نيست». شوري (42): 11.


بازگشت