حجاب هاي استفاده از قرآن


الف) حجاب خودبيني: اگر شخصي خود را بي نياز از استفاده بداند، قرآن به حال او سودي نخواهد بخشيد. خودبيني از شاه كارهاي مهم شيطان است. او هميشه كمالات موهوم را در مقابل انسان جلوه گر كرده و او را به آنچه دارد راضي مي كند؛ مثلا اهل تجويد را به همان علم اندك قانع كرده و باقي علوم را از چشم او مي اندازد؛ اديبان را به دانستن ادبيات قرآن، مفسران را به وجوه مختلف قرائت و نظرات مختلف لغويان، زمان و شأن نزول و... مشغول مي كند؛ حتي فيلسوف و حكيم و عارف اصطلاحي را در حجاب اصطلاحات متوقف مي كند.

كسي كه مي خواهد از قرآن استفاده كند، بايد از تمام اين حجاب ها بيرون بيايد تا از قافله ي سالكان باز نماند و از دعوت هاي شيرين الهي محروم نشود. خود قرآن هم به توقف نكردن و قانع نشدن به آنچه هست دعوت مي كند. حضرت موسي عليه السلام با اين كه به نبوت رسيده بود؛ اما به اين مقام بسنده نكرد و همين كه انسان كاملي چون خضر را ملاقات كرد فرمود: «آيا از پي تو بيايم تا از حكمتي كه تعليم شده اي به من بياموزي؟» [1] .

حضرت ابراهيم عليه السلام نيز به مقام بزرگ ايمان و علم خاص انبياء قناعت نكرد و فرمود: «پروردگارا! نشانم بده كه چگونه مردگان را زنده مي كني». [2] او مي خواست از



[ صفحه 126]



ايمان قلبي به مقام اطمينان شهودي برسد. بالاتر از همه ي اين ها خداوند تبارك و تعالي به حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و سلم كه از همه ي خلق خدا معرفت بيشتري دارد دستور مي دهد: «و بگو پروردگارا! بر دانش من بيفزا». [3] اين دستورات و قصه ها براي آن است كه ما از خواب غفلت بيدار شده و به آنچه داريم بسنده نكنيم.

ب) حجاب نظرات نادرست و مذاهب باطل: اين حجاب گاهي ناشي از كمي استعداد خود انسان و گاه نتيجه ي تبعيت و تقليد است. اگر اعتقادي نادرست به هر دليل در دل ما جا گرفت و استوار شد، بين ما و آيات الهي فاصله مي اندازد. در اين صورت اگر هزاران آيه و روايت مخالف آن باشد، باز هم آن را به گونه اي توجيه مي كنيم كه با عقيده ي اشتباه ما سازگار شود. براي اين عقايد اشتباه كه راه را براي فهم آيات بسته، مثال هاي زيادي وجود دارد؛ اما در اين جا از باب نمونه به يكي از آن ها اشاره مي كنيم.

در قرآن آيات زيادي درباره ي لقاء الله و معرفت الله وجود دارد. روايات فراواني هم درباره ي اين موضوع وارد شده و اهل بيت عليهم السلام در ادعيه ي خويش به كنايه يا صراحت در اين باره سخن گفته اند. از آن سوي عقيده اي اشتباه در ميان مردم رواج يافته كه راه معرفت الله به كلي بسته است. آن ها مشاهده ي جمال الهي را با بحث تفكر ممنوع در ذات خدا مقايسه كرده و در اين باره هيچ سخني نمي گويند. آن ها اين باب از معرفت را كه منتهاي مطلوب انبيا است، به روي مردم بسته و سخن گفتن درباره ي آن را كفر محض مي دانند. ما اگر بخواهيم آيات و رواياتي را كه درباره ي لقاء الله آمده به تفصيل بيان كنيم تا رسوايي اين عقيده ي نادرست آشكار شود، خود كتابي جداگانه خواهد شد؛ چه رسد به اين كه بخواهيم از معارفي سخن بگوييم كه به جهت اين عقيده ي اشتباه در پس پرده ي فراموشي مانده است.

اين امر خود يكي از مراتب مهجوريت قرآن است كه از همه ي مراتب ديگر مايه ي



[ صفحه 127]



تأسف بيشتري است. خداوند مي فرمايد: «و پيامبر گفت: پروردگار من! قوم من اين قرآن را رها كردند». [4] .

مهجوريت قرآن مراتبي دارد كه ما به بيشتر اين مراتب مبتلا هستيم. آيا اگر ما اين كتاب را با جلدي زيبا و قيمتي، زينت كرديم و به هنگام قرائت يا استخاره آن را بوسيديم و به ديده نهاديم، ديگر قرآن را مهجور نكرده ايم؟ آيا اگر بيشتر عمر خود را در تجويد و ادبيات قرآن صرف كرديم، اين كتاب را از مهجوريت بيرون آورده ايم؟ آيا اگر وجوه اعجاز قرآن را ياد گرفتيم، از شكايت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خلاصي يافته ايم؟ هيهات! هيچ يك از اين ها مقصد قرآن نيست. قرآن كتابي الهي و ريسمان ارتباط ميان خالق و مخلوق است. به وسيله ي قرآن بايد رابطه اي معنوي و غيبي بين خدا و بندگانش حاصل شود. از قرآن بايد علوم الهي و معارف ديني را آموخت. اگر ما اين علوم را از قرآن فرا گرفتيم، اگر دعوت هاي قرآن را پذيرفتيم و از قصه هاي قرآني حكمت و معارف را آموختيم، اگر از موعظه هاي اين كتاب پند گرفتيم، آن وقت است كه قرآن را مهجور نگذاشته ايم و الا غرق شدن در ظاهر قرآن از وسوسه هاي شيطان است كه بايد از آن به خدا پناه برد.

ج) نگاه انحصاري به تفسير قرآن: يكي ديگر از حجاب ها آن است كه معتقد باشيم جز آنچه مفسرين نوشته و فهميده اند، كس ديگري حق استفاده از قرآن را ندارد. كساني كه چنين اعتقادي دارند، تفكر و تدبر در قرآن را با تفسير به رأي اشتباه گرفته اند. در حالي كه استفاده ي اخلاقي، ايماني و عرفاني اصلا مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأي باشد؛ مثلا اگر كسي از كيفيت گفتگوي حضرت موسي با خضر و شيوه ي معاشرت آن دو، بزرگي مقام علم و آداب برخورد شاگرد با معلم را استفاده كند، اين چه ربطي به تفسير دارد كه تفسير به رأي باشد؟ يا اين كه اگر كسي با توجه به آيه ي «الحمد لله رب العالمين» كه همه ي حمدها و ستايش ها را



[ صفحه 128]



مخصوص خدا مي داند، بگويد هر كمال و جمال و هر عزت و جلالي كه در عالم هست، مخصوص حق تعالي است و هيچ موجودي از خود چيزي ندارد؛ به همين دليل هر ثنا و ستايش و حمدي مخصوص به خدا است و كسي شريك آن نيست، اين مطلب چه ربطي به تفسير دارد تا تفسير به رأي باشد؟

علاوه بر اين بحثي در تفسير به رأي وجود دارد كه شايد تفسير به رأي مربوط به آياتي غير از معارف و علوم عقلي و آن دسته از آيات اخلاقي باشد كه حكم عقل در آن دخالت دارد؛ چرا كه اگر اين تفاسير، مطابق برهان محكم عقلي باشد، اگر ظاهر آيه اي هم برخلاف آن باشد بايد آن را بر غير ظاهر تفسير نمود؛ مثلا ظاهر آيه ي «و آمد پروردگارت» [5] و «خداي رحمن بر عرش استيلا يافت» [6] مخالف استدلالات عقلي است. [7] رد اين ظاهر و تفسير اين آيات مطابق با حكم حتمي عقل تفسير به رأي نيست. پس شايد تفسير به رأي درباره ي آيات احكام باشد كه عقل نمي تواند درباره ي آن به صورت مستقل قضاوت كند و بايد آن ها را تعبدي پذيرفت. بيشتر رواياتي هم كه در اين مورد آمده، در مقابل فقهاي اهل تسنن است كه دين خدا را با عقل خويش و قياس هاي گماني تفسير مي كردند. از اين كه در برخي روايات آمده است «عقل، دورترين چيز از تفسير قرآن است» [8] و در روايتي ديگر هم آمده: «دين خدا را با عقل ها نمي توان يافت». [9] معلوم مي شود كه مقصود از «دين خدا» احكام تعبدي دين است و الا اثبات خدا و توحيد و معاد و نبوت؛ بلكه مطلق معارف، حق عقل و از ويژگي هاي آن است. اين در حالي است كه برخي از محدثين عالي مقام مي گويند در اثبات توحيد بايد بر دليل نقلي اعتماد كرد. اين



[ صفحه 129]



سخن، حرفي عجيب و از مصيباتي است كه بايد از آن به خدا پناه برد.

د) حجاب گناه: طغيان و سركشي در برابر حق تعالي موجب مي شود كه قلب از ادراك حقايق محروم گردد. همان طور كه اعمال انسان علاوه بر ظاهر، در عالم ملكوت هم صورتي دارد، در ملكوت نفس نيز داراي صورتي است. با اعمال صالح، ملكوت نفس نوراني شده و قلب همچون آيينه اي صيقل يافته مي گردد. در اين صورت است كه لايق تجليات غيبي و ظهور حقايق و معارف مي شود. گناهان نيز ملكوت نفس را تاريك و پليد كرده و قلب را همچون آيينه اي زنگار گرفته مي گرداند. در اين صورت ديگر لايق تجلي معارف الهي نخواهد بود. قلبي اين چنين، آرام آرام تحت سلطه ي شيطان قرار گرفته و ابليس حاكم بر روح مي شود. ديگر چشم و گوش و ساير اعضا در تصرف او در مي آيد و گوش از شنيدن معارف الهي بسته شده و چشم آيات الهي را نمي بيند و دل از تفكر در آيات خداوند و تفقه در دين محروم مي شود. خداوند فرمود: «دل هايي دارند كه با آن فهم نمي كنند و چشم هايي كه با آن نمي بينند و گوش هايي دارند كه با آن نمي شنوند، آن ها چون چهارپايانند؛ بلكه گمراه تر». [10] .

ه) حجاب حب دنيا: اين حجاب پرده اي ضخيم ميان ما و معارف است. حب دنيا موجب مي شود دل تمام هم خويش را صرف دنيا كرده و از ياد خدا غافل شود. اين حب گاه به اندازه اي زياد مي شود كه بر قلب تسلط يافته و نور فطرت الهي را به كلي خاموش مي كند و درهاي سعادت را به روي انسان مي بندد. خداوند در قرآن مي فرمايد: «آيا در قرآن تدبر نمي كنند، يا دل هايشان قفل است؟» [11] شايد مقصود از قفل، همين قفل و بندهاي علايق دنيايي باشد. كسي كه مي خواهد از معارف قرآن بهره ببرد، بايد دل خويش را از محبت دنيا خالي كند. اشتغال به غير خدا، گناهي



[ صفحه 130]



قلبي است كه دل را آلوده مي كند. براي فهم قرآن بايد پاكيزه شد؛ همان گونه كه خداوند مي فرمايد: «همانا قرآن كريمي است كه در كتابي محفوظ و مستور كه جز پاكان بر آن دست نيازند». [12] .

كسي كه طهارت ظاهر ندارد شرعا مجاز نيست كه به ظاهر قرآن دست بزند؛ همين طور كسي هم كه قلبي آلوده به تعلقات دنيايي دارد، نمي تواند به معارف و باطن قرآن دست يابد. خداوند مي فرمايد: «هيچ شكي در اين كتاب نيست و آن هدايت براي پرهيزگاران است». [13] با توجه به اين آيه و آيات بعد از آن بايد گفت غير متقي و غير مؤمن از بهره بردن از مواعظ و عقايد قرآن محروم هستند. انسان در هر مرتبه از تقوا كه باشد، به همان اندازه از قرآن بهره برده و از بهره هايي كه متقين در مراتب بالاتر مي برند محروم خواهد بود. اين مطلب را با يك آيه از قرآن مجيد خاتمه مي دهيم؛ آيه اي كه براي اهل يقظه [14] به شرط تدبر كافي است. «از جانب خداوند نور و كتاب روشنگري براي شما آمده است، خدا هر كس را كه در پي جلب رضاي او باشد، به راه هاي سلامت رهنمون مي شود و به خواست خود از تاريكي ها به نور مي برد و به راهي راست هدايتشان مي كند». [15] .


پاورقي

[1] كهف (18): 66.

[2] بقره (2): 260.

[3] طه (20): 114.

[4] فرقان (25): 30.

[5] فجر (89): 22.

[6] طه (20): 5.

[7] [ظاهر آيات جسمانيت خدا را ثابت مي كند، در حالي كه هم استدلالات عقلي و هم آيات قرآن جسمانيت خدا را رد مي كنند].

[8] بحارالانوار، ج 89، ص 95، ح 48؛ به نقل از: تفسير عياشي، ج 1، ص 12، ح 8.

[9] بحارالانوار، ج 2، ص 303، ح 41؛ به نقل از: كمال الدين و تمام النعمة: ص 324، ح 9.

[10] اعراف (7): 179.

[11] محمد (47): 24.

[12] واقعه (56): 77 - 79.

[13] بقره (2): 2.

[14] [(يقظه) بيدار شدن از خواب غفلت و هشيار شدن از سكر طبيعت است و فهميدن اين كه انسان مسافر است و هر مسافر زاد و راحله مي خواهد. زاد و راحله ي انسان، خصال خود انسان است. شرح چهل حديث، ص 98.].

[15] مائده (5): 15 - 16.


بازگشت