مقامات اوليا و برخورد جاهلان و دنيا طلبان


حالا كه مراتب اخلاص را تا اندازه اي دانستي خود را براي به دست آوردن آن آماده كن كه علم بدون عمل ارزش ندارد و حجت خدا بر دانا تمام تر است. افسوس كه ما از معارف الهي و از مقامات معنوي اهل الله و درجات عالي اهل دل به كلي محروم هستيم!

يك دسته به كلي اين مقامات را انكار كرده و اهل اين مقامات را در مسيري اشتباه و عاطل و باطل مي دانند. اين ها كسي را كه حرفي از اين مقامات بر زبان بياورد، بافنده و سخنش را شطح [1] مي نامند. اميدي به بيداري اين دسته از مردم



[ صفحه 108]



نيست كه (و ما أنت بمسمع من في القبور) [2] براي اين گروه هر حديث و آيه اي درباره ي محبت و عشق الهي و حب لقاء و انقطاع به خدا خوانده شود، همه را مطابق سليقه ي خويش تفسير كرده، به لقاء درخت هاي بهشتي و زن هاي زيبا توجيه مي كنند. نمي دانم اين دسته با اين جملات مناجات شعبانيه چه مي كنند كه فرمود: «بارالها! كمال بريدگي (از متعلقات دنيوي) براي توجه به خودت ارزاني ام فرما و چشم دلمان را به نور نظر كردن به خودت روشن گردان تا ديدگان دل، پرده هاي نور را دريده به كان (معدن) عظمت و جلال برسد و جان هايمان به عزت قدس تو آويخته گردد. (تعلق يابد) خدايا! مرا از آنان قرار ده كه چون او را ندا كني تو را اجابت مي كند و چون به او متوجه شوي، از تجلي جلال و عظمتت مدهوش مي گردد». [3] .

اين «پرده هاي نور» چيست؟ آيا مقصود از «نظر كردن به خدا» گلابي هاي بهشتي است؟ آيا «معدن عظمت» قصرهاي بهشتي است؟ آيا «تعلق ارواح به عز قدس» يعني تعلق به دامن حور العين براي ارضاي شهوت؟ آيا اين «صعق [4] و محو از جلال» يعني محو در جمال زن هاي بهشتي؟ آيا اين جذبه ها و غشوه هايي كه به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در نماز معراج دست مي داده و آن انوار عظمت و بالاتر از آن را مشاهده مي كرده، براي يكي از زن هاي خيلي خوب بهشتي بوده است؟ يا نورهايي مثل نور ماه و خورشيد و بالاتر از آن را مي ديد؟ آيا آن قلب سليمي [5] كه معصوم مي فرمايد: «سليم آن است كه خدا را در حالي ملاقات كند كه در آن غير حق نباشد» [6] مقصود



[ صفحه 109]



«از غير حق نباشد»؛ يعني غير كرامت حق نباشد كه معناي آن اين شود كه غير از گلابي و زردآلو نباشد؟

به جان دوست قسم كه هدف از نوشتن اين كلمات جز اين نيست كه برادران ايماني؛ به ويژه اهل علم بيدار شوند و حداقل مقامات اهل الله را انكار نكنند كه اين انكار، سر منشأ تمام بدبختي ها و شقاوت هاست. مقصود ما مشخص كردن اهل الله نيست؛ بلكه مي خواهيم كسي مقامات را انكار نكند. حال صاحب اين مقامات كيست، خدا مي داند.

گروهي ديگر مقامات اهل معرفت را انكار نمي كنند و عنادي با آن ها ندارند؛ اما مشغول شدن به دنيا و لذت هاي مادي آن ها را از كسب علم و عمل و حال غافل كرده است. اين ها بسان بيماراني هستند كه مي دانند بيمارند؛ اما شكم آن ها اجازه ي پرهيز نمي دهد و داروي تلخ نمي خورد؛ اما گروه اول، اصل بيمار بودن خود را انكار مي كنند.

گروهي ديگر به دنبال كسب علم مي روند، اما در كسب معارف و اطلاع از مقامات اهل الله به اصطلاحات و زرق و برق واژه ها بسنده مي كنند. در ميان اين ها گروهي هستند كه خودشان را مي شناسند [7] ؛ اما براي رياست بر عده اي اين اصطلاحات را سرمايه ي كسب خويش قرار داده و با واژه هاي فريبنده، دل هاي مردم را متوجه خود مي كنند. اين ها شياطيني در لباس انسان هستند كه ضررشان براي بندگان خدا از ابليس لعين كمتر نيست. اينان بيماراني هستند كه خود را به شكل طبيب در آورده و مردم را به بيماري هاي مهلك گوناگوني گرفتار مي كنند. نشانه ي اين گروه آن است كه به ارشاد ثروتمندان و بزرگان بيش از راهنمايي فقرا تمايل دارند. بيشتر مريدان اين گروه، ثروتمندان و صاحب منصبان هستند و خودشان هم مانند صاحبان مال و جاه زندگي مي كنند. اين ها با اين كه به هزاران آلودگي دنيايي مبتلا



[ صفحه 110]



هستند، خود را پاك از همه ي اين آلودگي ها جلوه مي دهند. مريدان نادان نيز چشم خويش را بر روي اين همه عيب آشكار بسته و فقط به اصطلاحات و الفاظ بي مغز آن ها دل خوش كرده اند. حال كه سخن به اين جا رسيد، شايسته است كه احاديثي در اين باره ذكر كنيم.

امام صادق عليه السلام فرمود: «گروهي از علما دوست دارند دانش فراهم آورند و دوست ندارند آن را به ديگران ياد دهند؛ اين دسته در اولين طبقه ي زيرين جهنم مي باشند. گروهي ديگر كساني هستند كه چون پند مي دهند، نخوت و مباهات مي كنند و چون ديگران به آنان پند مي دهند، شدت و خشم نشان مي دهند؛ اينان در دومين طبقه ي آتشند. طايفه اي ديگر كساني هستند كه علم را در اختيار اشراف و ثروتمندان قرار مي دهند و در ميان بينوايان جايي براي علم نمي بينند؛ اين ها در طبقه ي سوم آتش هستند. جمعي ديگر از دانشمندان روش گردنكشان و پادشاهان را در پيش گرفته اند؛ اگر جواب ردي به آن ها داده شود و يا در خدمت به آن ها قصور و تقصيري روي دهد، خشمگين مي گردند. اين دسته در طبقه ي چهارم دوزخند. عده اي ديگر در پي گفتار يهود و نصاري مي روند تا علم و حديث خود را با آن انبوه سازند؛ اينان در طبقه ي پنجم جهنم مي باشند. گروهي ديگر عالماني هستند كه به مسند فتوي تكيه مي زنند و مي گويند: (هر چه مي خواهيد) از من بپرسيد؛ اما چه بسا كلمه اي هم نمي فهمند. خدا كساني را كه ناشايسته امري را به خود ببندند دوست ندارد. اين گروه در طبقه ي ششم آتش جاي دارند. طايفه اي ديگر كساني هستند كه علم را وسيله ي نخوت و فضل فروشي قرار مي دهند؛ جاي اينان در طبقه ي هفتم دوزخ است». [8] .

امام باقر عليه السلام فرمود: «كسي كه دانش بجويد تا با آن بر دانشمندان فخر بفروشد يا با نادانان مجادله كند يا توجه مردم را به خود جلب كند، منزلگاه او آتش است.



[ صفحه 111]



رياست جز براي اهل آن شايسته نيست.» [9] .

از امام صادق عليه السلام روايت شده است: «هرگاه ديديد عالمي دوستدار دنياست، در دينتان متهمش داريد (در امور دين به آن ها اعتماد مكنيد). همانا دوست دارنده ي هر چيزي پيرامون محبوب خود مي گردد» و فرمود: «خداوند تعالي به داود عليه السلام وحي فرمود: «بين من و خودت عالم شيفته و فريفته ي دنيا را واسطه قرار مده كه تو را از دوستي من بازمي دارد. اينان راهزنان بندگان حق طلب من هستند. همانا كمترين كاري كه با آن ها مي كنم اين است كه شيريني مناجات خود را از قلب هايشان مي گيرم»». [10] .

البته برخي از اين ها شياد و كلاه بردار نيستند؛ بلكه به دنبال به دست آوردن معارف و مقامات هستند؛ اما گاهي فريب شيطان را خورده و همين اصطلاحات علمي را معارف و مقامات حقيقي به حساب مي آورند؛ اصطلاحاتي كه خود درست كرده و يا افراد ديگري تراشيده و آن ها استفاده كرده اند. اين ها تا پايان عمر، جواني و زندگي خود را صرف زياد كردن اين اصطلاحات و جمع كردن كتاب هاي مختلف مي كنند. برخي از علماي تفسير نيز اين چنين هستند. اينان استفاده از قرآن را در حفظ اختلافات در قرائت، معاني واژه هاي قرآن، وجوه اعجاز قرآن و اختلاف مردم در فهم آن مي دانند؛ يعني همه ي ذهن خود را صرف ظاهر قرآن نموده و از آنچه قرآن بدان دعوت كرده و از بعد روحي و معارف الهي آن به طور كلي غافل هستند. اين دسته از مفسران مانند مريضي هستند كه به پزشك مراجعه كرده، نسخه ي او را گرفته و حال، درمان خود را در نگهداري نسخه مي دانند؛ نه عمل به آن، چنين مريضي به بيماري خويش خواهد مرد و نگهداري نسخه هم براي او فايده اي نخواهد داشت.



[ صفحه 112]



اي عزيز! همه ي علوم حتي علم توحيد هم عملي است؛ نه صرف حفظ كردن چند واژه و اصطلاح. توحيد از باب «تفعيل» به معناي برگرداندن كثرت به وحدت است كه خود از اعمال روحي و معنوي است. مادام كه مشغول كثرت هاي طبيعي و غير طبيعي هستي و فاعل هاي زياد را به فاعل حقيقي كه خدا است برنگرداندي، از خلوص و صفا به كلي دور و از توحيد محروم هستي. بيشتر رياهاي عملي و قلبي به جهت نقص توحيد افعالي است. كسي كه مردم بيچاره را در كنار خداوند مؤثر مي داند، چگونه مي تواند در پي جلب نظر و رضايت آن ها نباشد و عمل خود را از شرك شيطان تصفيه كند؟ تو اگر دل هاي بندگان خدا را در تحت تصرف حق تعالي بداني و حقيقت «يا مقلب القلوب» را به دل بفهماني، با اين همه ضعف و بيچارگي كه داري در پي صيد دل هاي مردم نمي روي. اگر حقيقت «بيده ملكوت كل شيء و له الملك و بيده الملك» را به دل بفهماني، خود را از جلب توجه ديگران بي نياز خواهي ديد. تو به اين دليل محتاج به ريا شدي كه مردم را كارگشا دانستي و خود را نيازمند جلب رضايت آن ها ديدي. اگر خدا را تنها مؤثر عالم وجود مي ديدي، به اين شرك ها محتاج نمي شدي.

اي مشرك مدعي توحيد! و اي ابليس در صورت بني آدم! تو اين صفت را از شيطان لعين به ارث بردي كه خود را مؤثر مي ديد و فرياد «لاغوينهم» [11] سر مي داد. از خواب سنگين به پا خيز و آيات نوراني قرآن را به قلبت بفهمان. اين آيات با عظمت براي بيدار كردن من و تو نازل شده؛ اما ما تمام بهره ي خويش را در تجويد و قرائت آن خلاصه كرده، از معارف آن غافل شده ايم. اين شد كه شيطان بر ما مسلط و حكم فرما گرديد.



[ صفحه 113]




پاورقي

[1] [شطح در زبان عربي به معناي حركت است و در اصطلاح به سخناني مي گويند كه عارف در هنگام وجد و بيخودي بر زبان مي راند و چه بسا مخالف عقل، عرف يا شرع جلوه كند. ر.ك: عرفان نظري، ص 513].

[2] «و تو به كساني كه در گورهايند نمي تواني بشنواني»؛ فاطر (35): 22.

[3] بحارالانوار، ج 91، ص 99.

[4] [فنا].

[5] منظور قلب سليمي است كه در آيه ي 89 سوره ي شعراء آمده است: (الا من أتي الله بقلب سليم)؛ جز آن كس كه با قلب سليم نزد خدا آيد.

[6] الكافي، ج 2، ص 16، ح 5.

[7] [يعني مي دانند كه اهل مقامات نيستند].

[8] الخصال، ص 352، ح 33.

[9] الكافي، ج 1، ص 47، ح 6.

[10] همان، ص 46، ح 4.

[11] اشاره به آيه ي 82 سوره ي ص است.


بازگشت