رقص شيطان با شيون گرگ
رقص شيطان با شيون گرگ
خون مردار در خانه ي سرب
لبي پاره پاره
گوش هاي بريده
دنداني بدون ريشه
آدمي مرده
يك مرده ي متحرك
پر از پيچ و مهره
غرق در پوسيدگي
در بوي بد انهدام
خالي از عطر رويش
تهي از موج پرواز
صداي جويدن يك موش
كه به شور زندگي گير داده است
و اتومبيلي كه هي دود مي كند
و مي غرّد
بر سكوتي كه لبريز از فرياد است
و رنگ هايي كه در سياهي سرفه اش پير شده اند
عصر بي برگي
[ صفحه 21]
و قفسي پر از پرنده ي مرده
كه چشم به آسمان مانده اند
آهنگ دهشتزاي يك تبر
در جنگلي پر از بيابان
و درختان سربريده
بايد گريخت!
يا ماند تا سپري شد
و چون شمعي در پايان
در فراموشي خاطر يك پروانه
گرفتار فصلي از دود شد
بايد گريخت
به سوي آسمان
و مناره ي نيلگونش
با نمازي
بايد برگشت
به سوي انسان و جنگل
بايد برگشت.
[ صفحه 22]