عاشقانه ترين سرود


گمشدگان در درياي عشق الهي كه دير آشناي حريم پر از رحمت كبريايي اند، در هنگامه نماز است كه قادرند براي لحظاتي چند از اين عالم فاني عروج كنند و در بارگاه با شكوه حضرت دوست از درد هجران و فراق جانان سخن بگويند.

و اما پايان ديدار و آغاز همراهي دوباره با شهادتي ديگر در تشهد.

«و بايد دانست كه فرق است بين شهادت در اول نماز و شهادت در تشهد؛ زيرا كه آن شهادت قبل از سلوك است و شهادت تعبّدي يا تعقّلي است و اين شهادت پس از رجوع است و آن شهادت تحققي يا تمكّني است. پس «شهادت» تشهد را خطر عظيم است، زيرا كه در آن دعوي تحقق و تمكّن است و دعوي رجوع به كثرت است بي احتجاب.» [1] .

اما چه نيكوست اكنون مصداقي بر يك نماز مخلصانه و يك عبادت



[ صفحه 209]



عارفانه بياوريم از يك عارف بي مانند و يك عابد عاشق:

مولي الموحدين، امام العارفين، حيدر كرّار، حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام، در هنگام نماز آن چنان شور و شوقي سراسر وجودش را فرا مي گيرد كه رنگ از چهره اش رخت مي بندد و جهان را در برابر ديدگانش تار مي يابد، آن طور كه لحظه اي بدون يار تاب نمي آورد. آري. آن چنان سرشار از عشق الهي است كه در جذبه ي ملكوتي نمازش، تمام كوه هاي بلند با خضوع سر خم كرده اند. به راستي كه نماز عاشقانه ي او است كه او را لبريز از خدا كرده است و سرشار از حقيقت مطلق، و درد و رنج و دشواري هاي اين جهان در لحظه عزيمت او در نماز ديگر مفهومي ندارد.

قد افلح المؤمنون، الذين هم في صلاتهم خاشعون. [2] .

همانا اهل ايمان به فيروزي و رستگاري رسيدند، آنان كه در نماز خاضع و خاشع هستند.

آري، اين همان خشوعي است كه لحظه ي نماز را براي درآوردن پيكان از پاي مبارك حضرت برگزينند، زيرا در حين نماز است كه شير خدا به عالم بالا عروج مي كند و هيچ احساسي از عالم پست دنيا ندارد:



در احد مير حيدر كرار

يافت زخمي قوي در آن پيكار



ماند پيكان تير در پايش

اقتضا كرد آن زمان رايش





[ صفحه 210]





كه برون آرد از قدم پيكان

كه همان بود مر او را درمان



زود مرد جرايحي چو بديد

گفت بايد به تيغ باز بريد



تا كه پيكان مگر پديد آيد

بسته ي زخم را كليد آيد



هيچ طاقت نداشت با دم گاز

گفت بگذار تا به وقت نماز



چون شد اندر نماز، حجامش

ببريد آن لطيف اندامش



جمله پيكان از او برون آورد

او شده بي خبر ز ناله و درد [3] .



و آري حقيقت، هم همين است كه اين چنين عاشقي و عارفي در ژرفاي همين عشق و در اوج يكي از همين نمازها، به سوي دوست پر مي كشد:



برون شو اي غم از سينه! كه لطف يار مي آيد

تو هم اي دل ز من گم شو! كه آن دلدار مي آيد



نگويم يار را «شادي» كه از شادي گذشته ست او

مرا از فرط عشق او ز شادي عار مي آيد



مسلمانان! مسلمانان! مسلماني ز سر گيريد

كه كفر از شرم يار من مسلمان وار مي آيد



برو اي شكر! كاين نعمت، ز حدّ شكر بيرون است

نخواهم صبر گرچه او، گهي هم كار مي آيد



رويد اي جمله صورت ها! كه صورت هاي نو آمد

علم هاتان نگون گردد كه آن بسيار مي آيد



در و ديوار اين سينه همي درّد ز انبوهي

كه اندر در نمي گنجد، پس از ديوار مي آيد [4] .


پاورقي

[1] سرالصلوة / امام خميني (ره) / ص 363.

[2] مؤمنون / 1 و 2.

[3] سنايي غزنوي / هزار سال شعر فارسي / ص 84.

[4] ديوان شمس تبريزي.


بازگشت