اسرار و آداب قلبيه ي «تسبيحات اربعه» و اركان چهارگانه ي آن (تسبيح ، تحميد، تهليل ، تكبير)


در تسبيحات اربعه است كه در ركعت ثالث و رابع نماز خوانده مي شود و اسرار و آداب قلبيه ي آن به قدر مناسب

و آن متقوم به چهار ركن است:

ركن اول در «تسبيح» است. و آن، تنزيه از توصيف به تحميد و تهليل است، كه از مقامات شامله است. و بنده ي سالك بايد در تمام عبادات متوجه آن باشد و قلب خود را از دعواي توصيف و ثناجويي حق نگاه داري كند؛ گمان



[ صفحه 371]



نكند كه از براي عبد ممكن است قيام به حق عبوديت، فضلا از قيام به حق ربوبيت كه چشم آمال كمل اولياء از آن منقطع و دست طمع بزرگان اصحاب معرفت از ذيل آن كوتاه است «عنقا شكار كس نشود دام بازگير». [1] از اين جهت گفته اند كمال معرفت اهل معارف عرفان عجز خويش است. [2] .

آري، چون رحمت واسعه ي حق جل وعلا شامل حال ما بندگان ضعيف است، به سعه ي رحمت خود ما بيچارگان را بار خدمت داده و اجازه ي ورود در يك همچو مقام مقدس منزه، كه پشت كروبيين از قرب به آن خم است، مرحمت فرموده. و اين از بزرگترين تفضلات و ايادي ذات مقدس ولي نعمت است بر بندگان خود، كه اهل معرفت و اولياء كمل و اهل الله قدر آن را به قدر معرفت خود مي دانند، و ما محجوبان بازمانده ي از هر مقام و منزلت و محرومان دورافتاده ي از هر كمال و معرفت بكلي از آن غافليم؛ و اوامر الهيه را، كه في الحقيقه بالاترين نعم بزرگ نامتناهي است، از تكلف و كلفت دانيم و با انضجار و كسالت قيام به آن كنيم، و از اين جهت از نورانيت آن بكلي محروم و محجوبيم.

و بايد دانست كه چون «تحميد» و «تهليل» متضمن توحيد فعلي است و در آن شائبه ي تحديد و تنقيص است، بلكه شائبه ي تشبيه و تخليط است، عبد سالك براي تهيه ي ورود در آن لازم است در حصن حصين تسبيح و تنزيه خود را وارد كند و به باطن قلب خود بفهماند كه حق جلت عظمته منزه از تعينات خلقيه و تلبس به ملابس كثرات است، تا ورود در تحميدش از شائبه ي تكثير تنزيه شود.

ركن دوم «تحميد» است. و آن، مقام توحيد فعلي است كه مناسب حال قيام است و مناسب قرائت است نيز. و از اين جهت، اين تسبيحات در ركعات اخيره قائم مقام «حمد» است و مصلي مختار است كه «حمد» را نيز بخواند به جاي آن. و توحيد فعلي را - چنانچه در «حمد» مذكور شد - از حصر



[ صفحه 372]



حمد به حق تعالي استفاده كنيم و دست عبد را از محمدتها بكلي كوتاه نماييم و هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن [3] را به سامعه ي قلب رسانيم، و حقيقت ما رميت اذ رميت ولكن الله رمي [4] را به ذائقه ي روح چشانيم، و خودبيني و خودخواهي را زير پاي سلوك نهيم تا به مقام تحميد خود را رسانيم و دل را از زير بار منت خلق بيرون كشانيم.

ركن سوم «تهليل» است. و از براي آن مقاماتي است:

يكي مقام نفي الوهيت فعليه است كه عبارت اخراي لا مؤثر في الوجود الا الله است. و اين مؤكد حصر «تحميد» بلكه موجب و مسبب آن است. چون كه مراتب وجودات امكانيه ظل حقيقت وجود حق جلت قدرته و ربط محض است و از براي هيچ يك از آنها به هيچ وجه استقلال و قيام به خود نيست، از اين جهت، تأثير ايجادي را به هيچ وجه به آنها نتوان نسبت داد، چه كه در تأثير استقلال ايجاد لازم و استقلال ايجاد مستلزم استقلال وجود است. و به عبارت اهل ذوق، حقيقت وجودات ظليه ظهور قدرت حق است در مرايي خلقيه، و معني لا اله الا الله مشاهده ي فاعليت و قدرت حق است در خلق و نفي تعينات خلقيه است، و افناي مقام فاعليت آنها و تأثير آنها است در حق.

و يكي مقام نفي معبود غير حق است، و لا اله الا الله اي، لا معبود سوي الله. و بنابراين، مقام «تهليل» نتيجه ي مقام «تحميد» است؛ زيرا كه اگر محمدت منحصر به ذات مقدس حق شد، عبوديت نيز بار خود را در آن مقام مقدس افكند؛ و جميع عبوديتهايي كه خلق از خلق مي كند، كه همه براي رؤيت محمدت است، منتفي شود؛ پس، گويي سالك چنين گويد كه چون جميع محامد منحصر در حق است، پس عبوديت نيز منحصر به او شود، و او معبود شود و بتها همه شكسته شود. و از براي «تهليل» مقامات ديگري است كه مناسب اين مقام نيست.



[ صفحه 373]



ركن چهارم «تكبير» است. و آن نيز تكبير از توصيف است؛ گويي كه عبد در اول ورود در «تحميد» و «تهليل»، تنزيه از توصيف نموده، و پس از فراغ از آن نيز تنزيه و تكبير از توصيف نمايد، كه تحميد و تهليلش محفوف به اعتراف به تقصير و تذلل باشد. و شايد كه تكبير در اين مقام تكبير از «تحميد» و «تهليل» باشد، زيرا كه در آن شائبه ي كثرت است؛ چنانچه مذكور شد. و شايد در «تسبيح» تنزيه از تكبير، و در تكبير تكبير از تنزيه نيز باشد، كه دعاوي عبد بكلي ساقط شود و به توحيد فعلي متمكن گردد و مقام قيام به حق ملكه گردد در قلب، و از تلوين بيرون آيد و حالت تمكين حاصل شود.

و عبد سالك بايد در اين اذكار شريفه كه روح معارف است حال تبتل و تضرع و انقطاع و تذلل را در قلب تحصيل كند؛ و به كثرت مداومت باطن قلب را صورت ذكر دهد و حقيقت ذكر را در باطن قلب متمكن سازد، تا قلب متلبس به لباس ذكر شود و لباس خويش، كه لباس بعد است، از تن بيرون آورد؛ پس، قلب الهي حقاني شود و حقيقت و روح ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم [5] در آن متحقق گردد.


پاورقي

[1] «عنقا شكار كس نشود دام بازگير / كانجا هميشه باد به دست است دام را». - حافظ.

[2] بحارالانوار، ج 94، ص 150، «المناجات ثمانية عشر»، «مناجات العارفين».

[3] پاورقي 127.

[4] پاورقي 287.

[5] «همانا خدا از مؤمنان جانهايشان را خريده است.» (توبه / 111).


بازگشت