روايتي از امام صادق، پيرامون معنا و سر سلام نماز و آداب آن


عن مصباح الشريعة. قال الصادق عليه السلام: معني «السلام» في دبر كل صلوة، الامان؛ اي، من ادي امر الله و سنة نبيه صلي الله عليه و آله خاشعا منه قلبه، فله الامان من بلاء الدنيا و برائة من عذاب الآخرة. و «السلام» اسم من اسماء الله تعالي، اودعه خلقه ليستعملوا معناه في المعاملات و الامانات و الاضافات و تصديق مصاحبتهم فيما بينهم و صحة معاشرتهم. و اذا اردت ان تضع السلام موضعه و تؤدي معناه، فاتق الله، و ليسلم منك دينك و قلبك و عقلك، و لا تدنسها بظلمة المعاصي، و لتسلم حفظتك ان لا تبرمهم [اي، لا تضجرهم] و لا تملهم و توحشهم منك بسوء معاملتك معهم، ثم صديقك ثم عدوك؛ فان من لم يسلم منه من هو الاقرب اليه، فالابعد اولي. و من لا يضع «السلام» مواضعه هذه، فلا سلام و لا تسليم (سلم - خ)؛ و كان كاذبا في سلامه و ان افشاء في الخلق. [1] .



[ صفحه 368]



فرمايد: «معناي «سلام» در دنباله ي نمازها، «امان» است؛ يعني، كسي كه اوامر الهيه و سنن نبويه را ادا كند با خشوع قلبي، ايمن از بلاء دنيا و عذاب آخرت شود.» يعني از تصرفات شيطانيه در دنيا مأمون شود؛ چه كه اداء اوامر الهيه با خشوع قلبي موجب قطع تصرف شيطان است - ان الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنكر. [2] .

پس از آن، اشاره به سري از اسرار «سلام» فرمايد و گويد: «سلام يكي از اسماء الله است كه خداي تعالي به وديعت در موجودات قرار داده.» و اين اشاره به مظهريت موجودات از اسماء الهيه است. و بايد عبد سالك اين لطيفه ي الهيه را كه در باطن ذات و خميره ي او به وديعت نهفته است، اظهار كند، و در جميع معاملات و معاشرات و امانات و ارتباطات استعمال كند، و در مملكت باطن و ظاهر خود نيز سرايت دهد؛ و در معاملات با حق و دين حق تعالي استعمال نمايد تا خيانت به وديعت الهيه نكرده باشد. پس، حقيقت «سلام» را سرايت دهد در جميع قواي ملكيه و ملكوتيه ي خود و در جميع عادات و عقايد و اخلاق و اعمال خويش تا خود از همه ي تصرفات سالم ماند. و طريق تحصيل اين سلامت را تقوي معرفي فرموده.

و بايد دانست كه تقوي را مراتب و منازلي است:



[ صفحه 369]



پس، تقواي ظاهر، نگاهداري ظاهر است از قذارت و ظلمت معاصي قالبيه. و اين تقواي عامه است.

و تقواي باطن، نگاهداري و تطهير آن است از افراط و تفريط و تجاوز از حد اعتدال در اخلاق و غرائز روحيه. و اين تقواي خاصه است.

و تقواي عقل، نگاه داري و تطهير آن است از صرف آن در علوم غير الهيه. و مراد از علوم الهيه علومي است كه مربوط به شرايع و اديان الهيه باشد. و جميع علوم طبيعه و غير آنها كه براي شناخت مظاهر حق است الهيه است و اگر براي آن نباشد، نيست. هر چند مباحث مبداء و معاد باشد. و اين تقواي اخص خواص است.

و تقواي قلب، و آن نگاه داري آن است از مشاهده و مذاكره ي غير حق. و اين تقواي اولياء است. و مقصود از حديث شريف كه فرمايد حق تعالي: انا جليس من جلسني، [3] همين خلوت قلبي است. و اين خلوت بهترين خلوات و خلوتهاي ديگر مقدمه ي حصول همين است.

پس، كسي كه متصف به همه ي مراتب تقوا شد، دين و عقل و روح و قلب او و جميع قواي ظاهره و باطنه اش سالم ماند؛ و حفظه و موكلين او نيز سالم مانند و از او ملول و منضجر و وحشتناك نشوند. و معاملات و معاشرات چنين شخصي با صديق و عدوش به طريق سلامت شود؛ بلكه ريشه ي عداوت از باطن قلبش منقطع شود، هر چند مردم با او عداوت ورزند. و كسي كه به جميع مراتب سلامت نباشد، به همان اندازه از فيض «سلام» محروم و به افق نفاق نزديك شود، نعوذ بالله منه. والسلام.



[ صفحه 370]




پاورقي

[1] «معناي «سلام» در پايان نماز، امان است؛ يعني، هر كس امر خدا و سنت پيامبرش را با خشوع قلب به جاي آورد، از بلاي دنيا در امان است و از عذاب آخرت بركنار. و «سلام» نامي از نامهاي خداي تعالي است كه در ميان خلق خود به وديعت نهاده تا در داد و ستد، نگاهداري امانات، و روابط با هم و صدق همنشيني و صحت آميزش و معاشرتشان به كار برند. و اگر خواهي سلام را در جاي خود نهي و معنايش را ادا كني، بايد از خدا پروا نمايي و دين و دل و عقل تو از تو در سلامت باشد و آنها را به تيرگي گناهان نيالايي؛ و بايد فرشتگان نگهبانت را در امان بداري و آنها را نيازاري و ملولشان نسازي و با رفتار ناشايست ايشان را از خود دور نسازي. سپس دوستت و آن گاه دشمنت (بايد از جانب تو در امان باشند.) كه هر كه نزديكانش از او در امان نباشد، به يقين بيگانه از او در امان نخواهد بود. و كسي كه سلام را در اين جايگاهها ننهد (او را) نه سلام است و نه تسليم [نسخه: و نه سلمي]. و او در سلام خود دروغگوست هر چند در ميان مردم بدان تظاهر كند». مصباح الشريعة، «الباب الثامن عشر، في السلام». بحارالانوار، ج 82، ص 307.

[2] «همانا نماز از فحشاء و منكر بازمي دارد.» (عنكبوت / 45).

[3] «من همنشين كسي هستم كه مرا همنشين خود اختيار كند.» المواهب السنية، ص 77. و المحجة البيضاء، ج 8، ص 58 (با اندكي اختلاف).


بازگشت