آرزوي مادر حضرت عيسي


حضرت عيسي با مادرش در بيابانها مي گشت غالباً خوراكش سبزه هاي بيابان بود. در يكي از كوههاي لبنان عبور مي كرد مادرش را گذاشت و خودش براي تهيه توشه و افطار رفت. اجل حضرت مريم رسيد. وقتي حضرت عيسي برگشت مادرش را افتاده ديد. ابتدا خيال كرد خواب است بعد متوجه شد از دنيا رفته است. خيلي متأثر شد گريه ي زيادي كرد. در همان حال روح مادرش را ديد. حضرت مريم فرزندش را تسليت داد. حضرت عيسي پرسيد: آيا آرزويي داري؟ حضرت مريم گفت: آري آرزويم اين است كه به دنيا برگردم و در تاريكي شب و در هواي سرد وضو گرفته و بر در خانه خدا بايستم و او را عبادت كنم و نماز بخوانم و در روزهاي گرم روزه بگيرم. [1] .



[ صفحه 182]




پاورقي

[1] داستانهاي پراكنده از آثار شهيد دستغيب، ج 2، ص 137.


بازگشت