آهي از اتمام نماز


يكي از مسلمين با شتاب به سوي مسجد پيامبر (ص) آمد، تا در نماز جماعت آن حضرت شركت كند. وقتي كه به در مسجد رسيد، ديد كه مردم از مسجد بيرون مي آيند. از يكي پرسيد: چرا از مسجد بيرون مي آييد؟

او گفت: نماز جماعت تمام شد. به كجا مي روي؟

آن مرد عقب مانده، از اعماق قلب، آهي كشيد و افسوس خورد كه چرا موفق به درك جماعت نشده است.

مردي از مسلمين به او گفت: تو، آن آه سوزان را به من ببخش و من نماز جماعتم را به تو مي بخشم.

عقب مانده گفت: بسيار خوب، من آه خودم را به تو دادم و تو نمازت را به من بده.

عقب مانده اين را گفت و به مسجد رفت. همان شب در عالم خواب ديد كه هاتفي به او گفت: خوشا به حالت روحاني تو، كه آه سوزان و آب حيات و شفا يافتي و سپس به خاطر گذشت از مقام



[ صفحه 122]



روحاني آن آه، در مقابل نماز شخص ديگر، نماز همه ي آنها كه در مسجد بودند، قبول درگاه خدا شد. [1] .


پاورقي

[1] داستانهاي مثنوي، ج 2، ص 16 و 17.


بازگشت