سبك كردن نماز به خاطر كودك


عصر پيامبر صلي الله عليه و آله بود، ظهر فرا رسيد، مؤذن در مسجدالنبي مدينه اذان ظهر را گفت و مردم را به شركت در نماز جماعت با پيامبر صلي الله عليه و آله دعوت نمود، پيامبر صلي الله عليه و آله به مسجد آمد و مسلمين ازدحام كردند و صفوف نماز تشكيل شد، و نماز جماعت شروع گرديد، در وسطهاي نماز ناگاه ديدند رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مي خواهد با شتاب و عجله نماز را تمام كند.

(خدايا چه شد؟ مگر بيماري شديدي بر پيامبر صلي الله عليه و آله عارض گرديده؟ او كه همواره به وقار و آرامش در نماز سفارش مي كرد، اكنون چرا مستحبات نماز را رعايت نمي كند، آن همه عجله براي چه؟ يعني چه؟)

چند لحظه اي نگذشت كه نماز تمام شد. مردم نزد آن حضرت جهيدند، احوال پرسيدند، مي گفتند: اي رسول خدا! آيا پيش آمدي شده؟ حادثه ي بدي اتفاق افتاده؟ چرا نماز را اين گونه با شتاب و سرعت به پايان رساندي؟

پاسخ همه ي اين چراها، فقط اين جمله بود كه پيامبر صلي الله عليه و آله به آن ها فرمود: «اما سمعتم صراخ الصبي: آيا شما صداي گريه و جيغ كودك شيرخوار را نشنيديد؟». [1] .

معلوم شد، كودك شيرخواري در نزديكي آنجا گريه مي كند و كسي نيست كه او را آرام نمايد، پيامبر صلي الله عليه و آله نماز را با شتاب تمام كرد، تا كودك را آرامش و نوازش دهد. [2] .


پاورقي

[1] فروغ كافي، ج 6، ص 48.

[2] داستان ها و حكايت هاي مسجد، ص 44.


بازگشت