مسجدي در بوستان


هنگامي كه امام سجاد عليه السلام را با بازماندگان شهداي كربلا، به صورت اسير شام نزد يزيد آوردند، يزيد در گفتاري به امام سجاد عليه السلام گفت: «پدر و جدت مي خواستند امير بر مردم بشوند، شكر خدا را كه آن ها را كشت و خون شان را ريخت».

امام سجاد عليه السلام فرمود: «همواره مقام نبوت و رهبري، مخصوص پدران و اجداد من بود، قبل از آن كه تو به دنيا بيايي».

هنگامي كه امام سجاد عليه السلام خودش را به پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت داد (و به يزيد فهماند كه ما به جاي پيامبر صلي الله عليه و آله و جانشين او هستيم) يزيد به جلواز (يعني يكي از جلادان خونخوار خود) گفت: اين شخص (اشاره به امام سجاد عليه السلام) را به بوستان ببر و در آنجا قبري بكن، و او را بكش و در آن قبر دفن كن.



[ صفحه 67]



جلواز، امام را به آن بوستان برد و مشغول كندن قبر شد، و امام سجاد عليه السلام در اين حال نماز مي خواند، هنگامي كه جلواز تصميم بر قتل امام سجاد عليه السلام گرفت، دستي در فضا پيدا شد و چنان به صورت او زد كه جيغ كشيد و به زمين افتاد و همان دم جان داد.

خالد پسر يزيد، وقتي كه جلواز را چنين ديد، با شتاب نزد پدر آمد و جريان را خبر داد، يزيد دستور داد كه او را در همان قبري كه براي امام سجاد كنده بود، به خاك بسپرد، و امام را از آن بوستان آزاد نمايند، و هم اكنون محل حبس امام سجاد عليه السلام در آن بوستان، مسجدي شده و يادآور خاطره ي داستان فوق است. [1] .


پاورقي

[1] مناقب، ج 4، ص 173.


بازگشت